خودانگیختگی در انقلاب اسپانیا/انریک مومپو


18-04-2025
بخش انقلابها و جنبشها
37 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

خودانگیختگی در انقلاب اسپانیا

نویسنده: انریک مومپو (Enric Mompó)

برگردان،مقدمه و پانویس ها: نادر کار

http://www.redemmas.org/collective_action_notes/SponSpan.htm

مقدمه:

خودانگیختگی در انقلاب اسپانیا: تجربه‌ای از بازآفرینی اجتماعی از پایین

انقلاب اسپانیا (۱۹۳۶–۱۹۳۹) از جمله رخدادهای تاریخی‌ای است که در آن نقش توده‌ها در ساختن نهادهای نوین اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به‌گونه‌ای بی‌سابقه آشکار شد. برخلاف الگوهای کلاسیک انقلاب که بر نقش احزاب پیشاهنگ یا طبقه‌ی نخبه‌ی انقلابی تأکید می‌گذارند، تجربه‌ی اسپانیا، به‌ویژه در حوزه‌ی کار و تولید، نشان داد که چگونه توده‌های کارگر و دهقان، در غیاب رهبری مرکزی، دست به سازمان‌دهی شورایی، اشتراکی و خودمدیریتی می‌زنند. مقاله‌ی حاضر نوشته‌ی انریک مومپو است که به بررسی خصلت خودانگیخته‌ی این انقلاب، به‌ویژه در عرصه‌ی اقتصادی و اجتماعی می‌پردازد؛ ترجمه‌ی حاضر کوشیده است با افزودن تحلیل نظری، پیوند میان تجربه‌ی اسپانیا و مفاهیم کلیدی نظریه‌ی سوسیالیستی، به‌ویژه خودانگیختگی (spontaneity) و خودمدیریتی کارگری را برجسته سازد.

دهقانان و کمون‌های کشاورزی

پدیده‌ی collectivization صنعتی، همتای روستایی خود را نیز داشت. دهقانان بی‌زمین، انقلاب را فرصتی تاریخی برای تصرف زمین‌ها می‌دیدند و بی‌آن‌که منتظر فرمانی از بالا باشند، خود به ابتکار عمل دست زدند و اقدام به مصادره‌ی زمین‌ها کردند. در مناطقی از کشور که هنوز در قلمرو جمهوری باقی مانده بود و نیز در مناطقی که از دشمن بازپس گرفته شده بودند، دهقانان از تقسیم زمین‌ها به قطعات کوچک فردی که از نظر اقتصادی کاملاً غیربه‌صرفه بود، سر باز زدند و به‌جای آن، راه جمعی‌سازی (collectivization) را برگزیدند. این انتخاب، به‌ویژه تحت تأثیر سنت دیرینه‌ی آنارشیستی و تا حدی نیز سنت سوسیالیستی صورت گرفت.

برخی منتقدان ادعا کردند که کمون‌ها به اجبار «افراطی‌ها» پدید آمدند. بی‌تردید در برخی نقاط، فشارهایی نیز بر دهقانانی که خواهان مالکیت فردی بودند وارد شد، اما در اغلب موارد، این ادعاها در برابر بررسی‌های تاریخی تاب نمی‌آورد. از نیمه‌ی دوم سال ۱۹۳۷، زمانی‌که نیروهای جمهوری‌خواه عملاً انقلاب را شکست داده بودند، حملات سازمان‌یافته‌ای علیه کمون‌ها آغاز شد. دولت با هدف بازگرداندن زمین‌ها به مالکیت فردی، به دهقانان فشار می‌آورد تا از کمون‌ها خارج شوند؛ اما بسیاری از کمون‌ها پابرجا ماندند و دولت ناچار شد عقب‌نشینی کند، چراکه بیم آن می‌رفت محصولات کشاورزی برداشت نشوند. اگر کمون‌ها پدیده‌هایی تحمیلی و ساختگی بودند و بازتاب خواست واقعی دهقانان فقیر به‌شمار نمی‌آمدند، بی‌درنگ فرو می‌پاشیدند. اما اغلب آن‌ها تا پایان جنگ زنده ماندند.

همانند سازمان‌های شهری، کمون‌های کشاورزی نیز بر پایه‌ی شوراهای عمومی اداره می‌شدند. در این گردهمایی‌ها، تمامی اعضای جامعه، از جمله کسانی که راه فردگرایی را انتخاب کرده بودند، حضور می‌یافتند. آزمایش‌های گوناگونی صورت گرفت—برخی ساده‌لوحانه اما از سر اشتیاق—که خواست رهایی و برابری در میان دهقانان را بازتاب می‌دادند. در بسیاری از نقاط، پول با کوپن‌های محلی جایگزین شد، زیرا آن‌ها پول را علت اصلی استثمار و سرچشمه‌ی همه‌ی تباهی‌های جامعه‌ی کهن می‌دانستند. بی‌تردید اشتباهاتی هم رخ داد، اما یک حقیقت مسلم باقی ماند: طی سه سال حیات خود، کمون‌ها کارایی داشتند و در اقتصاد جمهوری نقشی حیاتی ایفا کردند.

کارگران، کارخانه‌ها و ذهنیت صنفی

در روند شکل‌گیری این کمون‌ها—که در آغاز به مرزهای هر کارخانه یا مزرعه محدود بودند—نوعی ذهنیت مالکیت جمعی محلی و خودبسنده شکل گرفت که برخی آن را نوعی «سرمایه‌داری مردمی »  (people’s capitalism) توصیف کرده‌اند. نظام اقتصادی نوین، در عمل میان دو جهان گرفتار شده بود: از یک‌سو، جامعه‌ی کهنه‌ی سرمایه‌داری و از سوی دیگر، نظمی سوسیالیستی که هنوز به‌درستی تکوین نیافته بود. در نتیجه، تعاونی‌های ثروتمند در کنار تعاونی‌های فقیر قرار داشتند و همین مسئله به نابرابری‌هایی در دستمزدها و امکانات انجامید. آگاه‌ترین بخش‌های طبقه‌ی کارگر، تلاش کردند با تأسیس صندوق‌های جبرانی، این نابرابری‌ها را تعدیل کنند و از بازتولید ویژگی‌های جامعه‌ی کهن جلوگیری نمایند. همچنین فدراسیون‌های صنعتی نیز تشکیل شدند تا گامی در جهت سازمان‌دهی دوباره‌ی صنایع بر پایه‌ی اشکال سوسیالیستی برداشته شود.

اما آن‌چه در اینجا برای ما اهمیت دارد، نه صرفاً موفقیت‌ها و ناکامی‌های اقتصادی، بلکه معنای تاریخی، خصلت و حدود خودانگیختگی اقتصادی است. باید تأکید کرد که محدودیت‌های اصلی این تجربه نه اقتصادی بلکه سیاسی بودند: هیچ قدرتی در کار نبود که این ساختارهای جمعی را در قالب یک نظام اقتصادی منسجم، دموکراتیک و کارگری سازمان‌دهی و برنامه‌ریزی کند. بدون دگرگونی سیاسی بنیادین، دگرگونی اقتصادی نیز نمی‌توانست به کمال برسد.

ساختار نوپای تعاونی نمی‌توانست از چارچوب موقعیت استثناییِ جنگ و انقلاب بیرون باشد؛ بنابراین، ویژگی‌های سوسیالیستی و خودگردان آن ناگزیر با عناصر خصلت‌نمای سرمایه‌داری صنفی (corporativism) درهم آمیخته بود. اگرچه می‌توان حدس زد که پیروزی انقلاب ممکن بود فرصت‌هایی برای تکمیل این فرآیند پدید آورد، اما این حدس و گمان‌ها، از چارچوب تاریخ بیرون است.

خودانگیختگی به‌مثابه پدیده‌ای تاریخی

انقلاب اسپانیا منبعی خارق‌العاده برای شناخت خودانگیختگی (spontaneity) به‌مثابه پدیده‌ای تاریخی است. این مقاله تنها ترسیمی مقدماتی از موضوع است که باید در آینده توسط تاریخ‌نگاران بسط و تکمیل شود. در سراسر این فرآیند انقلابی، با واقعیاتی مواجه می‌شویم که ما را به شگفتی و تحسین وا می‌دارند. خودانگیختگی به ما امکان می‌دهد بدون فیلترهای تحلیلی بیرونی، به آگاهی واقعیِ طبقه‌ی کارگر در زمان و مکان مشخصی دست یابیم—آرزوها، خواسته‌ها و بینش آنان از دگرگونی اجتماعی.

این تجربه، نشان می‌دهد که چگونه طبقه‌ی کارگر و دهقانان فقیر می‌توانند بدون هدایت نخبگان سیاسی یا مداخلات سازمانی بالا به بازآفرینی اجتماعی و اقتصادی دست بزنند. اما همچنین نشان می‌دهد که بدون بنیان‌های سیاسی و سازمان‌یافته‌ی سوسیالیستی، این تلاش‌ها در میانه‌ی راه متوقف می‌شوند یا دچار تناقضاتی درونی خواهند شد.

در هر صورت، صرف‌نظر از نتیجه‌گیری‌هایی که از این مطالعه به دست می‌آید، این تجربه تاریخی درس بزرگی از تواضع برای همه‌ی تاریخ‌نگاران و کنشگران سوسیالیست است—برای آن‌ها که به‌نحوی خود را متعهد به مبارزه برای جامعه‌ای انسانی‌تر و عادلانه‌تر می‌دانند.

+++++

خودانگیختگی در انقلاب اسپانیا

نویسنده: انریک مومپو (Enric Mompó)

بارسلونا – ۳۰ مارس ۲۰۰۱

از میان تمام پدیده‌های تاریخی، خودانگیختگی یکی از پیچیده‌ترین‌هاست. برخی از «شخصیت‌های بزرگ» سخن می‌گویند؛ ما از جاه‌طلبی‌ها و اندیشه‌های آنان آگاهیم، چرا که این افراد نماینده‌ی منافع طبقات حاکم جامعه‌اند. برخی دیگر تاریخ را از دریچه‌ی سازمان‌های سیاسی، احزاب، اتحادیه‌ها، پارلمان‌ها و... بررسی می‌کنند.

اما آگاهی، خواست‌ها و فرایندهای فکری اکثریت عظیم جامعه—که اغلب تحت سلطه و فشار اندیشه‌ی رسمی قرار دارند—به‌ندرت موضوع مطالعه‌ی عمیق بوده‌اند. مطالعه‌ی زندگی روزمره هنوز حوزه‌ای نسبتاً جدید برای مورخان به شمار می‌رود، با آن‌که درست در همین‌جاست که می‌توان بسیاری از کلیدهای فهم فرایندهای تاریخی را یافت. محققان هنوز پیش‌داوری‌های فراوانی نسبت به این حوزه دارند. دانش‌پژوه غالباً با ذهنیتی بسته و دگماتیستی به سراغ واقعیت‌های زندگی روزمره و پدیده‌ی خودانگیختگی می‌رود؛ ذهنیتی که تحلیل را دچار اعوجاج می‌کند. برای برخی، خودانگیختگی درمانی همه‌جانبه برای مصائب بشر است؛ در حالی که دیگران آن را بی‌ارزش می‌دانند و حتی معتقدند تاریخ همواره به‌دست اقلیتی کوچک که توان تحمیل اراده‌شان را دارند رقم می‌خورد، و توده‌های بشر چیزی جز توده‌ای بی‌شکل نیستند که همچون عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی فرمان‌بردار نخبگان‌اند. هر دو نگاه اشتباه‌اند، زیرا فرایند تاریخی را ساده‌سازی می‌کنند و به کلیشه‌ای تقلیل می‌دهند.

در قرن بیستم، انقلاب‌های اجتماعی متعددی در سراسر جهان رخ داد که در میان آن‌ها، انقلاب اسپانیا بدون تردید یکی از برجسته‌ترین و در عین حال مناقشه‌برانگیزترین آن‌هاست. خودانگیختگی یکی از شاخص‌ترین ویژگی‌های این انقلاب به شمار می‌رود و بررسی همین ویژگی است که می‌تواند ما را در فهم و حل بسیاری از مناقشات مربوط به انقلاب اسپانیا یاری رساند. بی‌دلیل نبود که پیر بروئه (Pierre Broué)، مورخ فرانسوی، این انقلاب را «هیدرایی بی‌سر» نامید. در انقلاب‌های روسیه و آلمان، گروه‌هایی وجود داشتند که تجسم آگاهی از آرمان‌های توده‌ها بودند. اما در انقلاب اسپانیا، شکافی عمیق میان جلوه‌های خودانگیخته‌ی آرزوهای توده‌ها و سازمان‌های آن دوران مشاهده می‌شود. این ویژگی، حوزه‌ای را برای مطالعه پیش می‌نهد که کمتر کسی به‌طور جدی بدان پرداخته است. بخش بزرگی از دستاوردهای انقلاب اسپانیا در برنامه‌ی احزاب و اتحادیه‌ها جایی نداشت. طبقه‌ی کارگر و دهقانان فقیر به‌طور مستقل و بی‌آنکه منتظر دستور یا راهنمایی باشند، نهادهای سیاسی و اقتصادی را تقریباً از هیچ پدید آوردند. این خصیصه‌ی خودانگیخته نه تنها ما را به درکی از میزان و ماهیت آگاهی آنان به‌مثابه افراد یاری می‌رساند، بلکه ما را به درک آگاهی آنان به‌مثابه یک طبقه‌ی اجتماعی نیز نزدیک می‌سازد. بدین ترتیب، می‌توان هم پیش‌داوری‌ها و بی‌تجربگی‌های آنان را شناخت، و هم ویژگی‌های مثبتشان را. انقلاب اسپانیا یکی از بهترین نمونه‌هایی است که برای مطالعه‌ی این پدیده، شناخت ماهیت آن، فضیلت‌هایش و نیز محدودیت‌هایش در اختیار داریم.

پیش‌زمینه‌ها

کنش‌های خودانگیخته‌ی انقلاب اسپانیا از هیچ پدید نیامد. در دوره‌ی پیش از انقلاب، پیش‌زمینه‌های فراوانی وجود داشت. سیاست‌های میانه‌روانه‌ی حزب سوسیالیست (PSOE) [1]در دوران ائتلاف با جمهوری‌خواهان، بین سال‌های ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۶، بارها به بروز جنبش‌های خودانگیخته در میان طبقات فرودست شهر و روستا انجامید؛ آن هم در واکنش به کندی و ناکارآمدی اصلاحات. در تقابل با PSOE، آنارکو-سندیکالیسم   (CNT)[2] و به‌ویژه سازمان فدراسیون آنارشیست ایبری (FAI) نوعی «فرهنگ خودانگیختگی» را پرورش دادند؛ آنان باور داشتند انقلاب تنها از راه کنش‌های آگاهانه‌ی اقلیتی کوچک از کنشگران ممکن است، کنشگرانی که کارشان محدود به تحریک واکنش توده‌های کارگر بود. اولی‌ها، یعنی سوسیالیست‌ها، کنش مستقیم را رد کرده و در پی تحقق اهدافشان از طریق پارلمان بودند؛ دومی‌ها، یعنی آنارشیست‌ها، سازمان‌یابی آگاهانه‌ی توده‌ها را رد می‌کردند. اما واقعیت این بود که شرایط معیشتی رقت‌بار کارگران بود که آنان را وامی‌داشت با اتکا به نیروی خود در پی حل مسائلشان برآیند. مثلاً اصلاحات زمین که با بی‌میلی از سوی نخستین دولت سوسیالیست جمهوری (۱۹۳۱–۱۹۳۳) آغاز شده بود، اغلب با اشغال زمین‌ها و درگیری‌های خونین با نیروهای گارد مدنی همراه می‌شد. در غیاب سازمان‌هایی که بتوانند این مبارزات را هدایت و پشتیبانی کنند، این درگیری‌ها که با حریفی مجهزتر و آموزش‌دیده‌تر مواجه بودند، غالباً به شکست انجامید.

می‌توان کتابی مستقل را به تمام خیزش‌های خودانگیخته‌ی کارگران اسپانیایی در دوران پیش از انقلاب اختصاص داد. محدودیت‌های این مقاله، چنین امکانی را از ما سلب می‌کند؛ بنابراین تمرکز خود را صرفاً بر دو لحظه‌ی اوج در فرایند رهایی خودانگیختگی از بند سازمان‌ها و رهبران معطوف خواهیم کرداکتبر آستوریایی ۱۹۳۴ و دوره‌ی بین پیروزی جبهه‌ی مردمی تا آغاز جنگ داخلی (فوریه تا ژوئیه‌ی ۱۹۳۶).

در مورد نخست، فراخوان سوسیالیست‌ها برای اعتصاب عمومی مسالمت‌آمیز، با هدف جلوگیری از راه‌یابی راست‌گرایان به کرسی‌های دولت (که سوسیالیست‌ها آن را گامی آغازین به سوی فاشیسم می‌دانستند)، از سوی کارگران معدن آستوریاس با قیام مسلحانه پاسخ داده شد. جناح راست (CEDA)  [3] تهدیدهای رهبران سوسیالیست را که به‌گونه‌ای مبهم از امکان آغاز انقلاب سخن می‌گفتند، به تمسخر گرفت، زیرا می‌دانست که این تهدیدها بی‌پشتوانه‌اند. اما آنان اراده‌ی کارگران، به‌ویژه کارگران آستوریایی، را در مقاومت همه‌جانبه در برابر آن‌چه تهدیدی علیه خود و سازمان‌هایشان تلقی می‌کردند، دست‌کم گرفته بودند. در حالی که در دیگر نقاط کشور، چپ (به‌جز اکثریت کنفدراسیون ملی کارگران [CNT] که موضع بی‌طرفی پیشه کرده و نخواست در اقدامات سوسیالیست‌ها و دیگر سازمان‌های کارگری دخیل باشد) یا سرکوب شد یا تنها به اجرای فراخوان اعتصاب عمومی حزب سوسیالیست (PSOE)³ و اتحادیه‌ی عمومی کارگران (UGT)⁴ بسنده کرد، کارگران معدن آستوریاس، تحت رهبری شعبات محلی حزب و اتحادیه‌هایشان، آن فراخوان را چونان ندای یک خیزش انقلابی تفسیر کردند.

تنها ظرف چند ساعت، کارگران معدن که مسلح به چند قبضه تفنگ و دینامیت‌های سنتی بودند، پس از شکست دادن نیروهای پلیس و محاصره‌ی پادگان‌ها، کنترل منطقه را در دست گرفتند. به‌سرعت در همه‌جا شوراهای محلی (ائتلاف‌های کارگری⁵) شکل گرفتند که جای دولت را گرفتند و مدیریت نظم انقلابی نوین را در دست گرفتند. آن‌ها میلیشیا تشکیل دادند، تدارکات و مایحتاج مردم را تأمین کردند و کار کارخانه‌ها و معادن را ادامه دادند. کامیون و زره‌پوش ساختند و حتی برای جبران کمبود بنزین، تولید سوخت مصنوعی از زغال‌سنگ را آغاز کردند. کمون آستوریاس، با وجود انزوای کامل از سایر نقاط کشور، توانست بیش از پانزده روز در برابر نیروهای دولتی که شمار و تجهیزات بیشتری داشتند، دوام بیاورد.

می‌توان مفصل درباره‌ی این رویدادها سخن گفت، اما محدودیت‌های این مقاله مانع از آن است. با این‌حال، باید تأکید کرد که تلاش راست‌گرایان برای قبضه‌ی قدرت نه از سوی تهدیدهای رهبران سوسیالیست خنثی شد، نه به‌واسطه‌ی اعتصاب عمومی، و نه به‌هیچ‌وجه به‌دلیل بی‌طرفی CNT (به‌جز در آستوریاس، جایی که برخلاف دستور رهبری ملی خود، به قیام پیوست). این کمون بود که ضربه‌ی نهایی را بر پیکر طرح‌های ارتجاعی وارد آورد. با وجود شکست انقلابیون، قهرمانی آن‌ها پیروزی چپ در انتخابات فوریه‌ی ۱۹۳۶ را ممکن ساخت. تناقض‌آمیز آن‌که، پرچم جبهه‌ی خلق⁶ که مورد حمایت بی‌چون‌وچرای همه‌ی سازمان‌های کارگری بود، نماد نفی تمام آن چیزی بود که خیزش آستوریایی‌ها نماینده‌اش بود. شکاف میان رهبران کارگری و توده‌ها، که در این رخداد عیان شده بود، به‌زودی با موج دیگری از کنش‌های خودانگیخته‌ی کارگران سر برمی‌آورد.

با پیروزی انتخاباتی چپ، پیشنهاد عفو برای ۳۰٬۰۰۰ زندانی قیام اکتبر، بی‌درنگ و به‌دست توده‌های انقلابی به اجرا درآمد. پیش از آن‌که دولت جدید تشکیل شود، زندان‌ها مورد حمله قرار گرفتند. در فاصله‌ی فوریه تا ژوئیه، علی‌رغم فراخوان‌های جبهه‌ی خلق به خویشتنداری، اعتصابات، تظاهرات و اشغال زمین‌ها بدون وقفه ادامه یافت. اوضاع در ماه‌های ژوئن و ژوئیه حتی وخیم‌تر شد. «در ژوئن-ژوئیه، روزانه به‌طور میانگین ۱۰ تا ۲۰ اعتصاب صورت می‌گرفت. در برخی روزها شمار اعتصابیون به ۴۰۰ تا ۴۵۰ هزار نفر می‌رسید. و ۹۵٪ از اعتصابات میان فوریه تا ژوئیه‌ی ۱۹۳۶ به نفع کارگران پایان یافت. تظاهرات عظیم کارگری خیابان‌ها را پر کرده بود و نان، کار، زمین، شکست فاشیسم و پیروزی کامل انقلاب را طلب می‌کرد . . . اشغال خیابان‌ها، کارخانه‌ها و زمین‌ها، و فعالیت بی‌وقفه‌ی اعتصابی، پرولتاریای شهری و دهقانان تهیدست را به سوی اشکال والاتری از مبارزه‌ی سیاسی سوق داد»⁷. بدین‌سان، پرولتاریای شهری و دهقانان فقیر نشان دادند که دیگر در انتظار عمل دولت برای اجرای وعده‌های نیم‌بند اصلاحات نمی‌مانند. بی‌ثباتی فزاینده و ناتوانی آشکار دولت جبهه‌ی خلق در مهار وضعیت، نشان می‌داد که جمهوری، به‌مثابه‌ی شکلی از حکومت، دیگر نماینده‌ی هیچ طبقه‌ی اجتماعی واقعی نبود.

روزهای ژوئیه

شورش نظامی با این پیش‌فرض آغاز شد که پیروزی آن تضمین‌شده و بی‌زحمت خواهد بود. ارتش، به‌عنوان تجلی منافع طبقات مالک، خواستار اصلاحات اقتدارگرایانه در چارچوب جمهوری و تأسیس سازوکارهایی برای پایان‌دادن به تهدید انقلابی بود. اما این «پیروزی آسان» خیلی زود بدل به جنگی داخلی و خونین شد. در نخستین هفته‌های نبرد، جغرافیای اجتماعی مناطق تحت کنترل جمهوری، دگرگونی شگفت‌انگیزی یافت. نهادهای دولتی به موجودیت شبح‌گونه‌ای فروکاسته شدند. سراسر این سرزمین، آکنده از نهادهای انقلابی بود که به‌سرعت بدل به تنها قدرت واقعی و مورد شناسایی توده‌ها شدند. اقتصاد، جمعی‌سازی شد و میلیشیاهای داوطلب، جایگزین بقایای ارتش و نیروی پلیس سابق شدند. اما این دگرگونی چگونه رخ داد؟

اگر توجه خود را فقط به برنامه‌ها و مطبوعات احزاب و اتحادیه‌های کارگری محدود کنیم، درمی‌یابیم که هیچ‌یک از این رخدادها نه برنامه‌ریزی شده و نه پیش‌بینی شده بود. شوراهای انقلابی، اجتماعی‌سازی‌ها [collectivizations]… هیچ‌کدام از این‌ها در دستور کار هیچ سازمانی قرار نداشت. بدون استثنا، هفته‌ها طول کشید تا این سازمان‌ها واکنش نشان دهند و آن‌گاه که چنین کردند، پاسخ‌ها شتاب‌زده و آشفته بود. احزاب و اتحادیه‌هایی که عضو جبهه‌ی مردمی بودند، همچنان به اتحاد خود با دولت فروپاشیده‌ی جمهوری وفادار ماندند. جناح چپ سوسیالیستی دچار سردرگمی شده بود و خود را با شرایط تطبیق می‌داد. حزب کمونیست اسپانیا (PCE) با انقلابی روبه‌رو شد که جایی در طرح‌های دیکته‌شده از سوی کرملین برای آن در نظر گرفته نشده بود. آنارکو-سندیکالیسم، که در کاتالونیا و برخی دیگر از مناطق بر اوضاع مسلط بود، بی‌آنکه برنامه‌ای یا سیاستی روشن برای رویارویی با چالش قدرت داشته باشد، ناچار شد با سازش‌هایی موقت و مبتنی بر موقعیت، دست به ابتکار بزند. نتیجه‌ی این تردستی آن شد که رهبران این جنبش از به‌دست‌گیری قدرت سر باز زدند، حتی در جایی که توده‌های انقلابی قدرت را به آن‌ها سپرده بودند. اما از آن‌جا که نمی‌توانستند این قدرت را چنان‌که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، به مقامات سابق بازگردانند، نهادی متناقض پدید آوردند که برای مدت سه ماه بر زندگی در کاتالونیای انقلابی حکم راند: «کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضد‌فاشیست »   (Central Committee of Antifascist Militias)  [8] در نخستین لحظاتِ قیام نظامی، بداهه‌سازی، سردرگمی و فقدان اولویت‌های روشن، موجب شد که شهرهایی مانند ساراگوسا و سویا به دست شورشیان بیفتد. برخی تاریخ‌نگاران شکست اولیه‌ی قیام در دیگر نقاط را به دخالت بخش‌هایی از ارتش، پلیس و گارد مدنی نسبت داده‌اند که وفادار به دولت باقی مانده بودند. دیگرانی نیز بوده‌اند که اقدامات فعالان انقلابی را عامل اصلی شکست کودتا می‌دانند. هر دو دیدگاه حاوی بخشی از حقیقت‌اند و در عین حال هر دو اشتباه‌اند. درست است که در شهرهایی مانند بارسلونا همدلی گارد مدنی با جناح جمهوری‌خواه عامل مهمی بود، اما کم‌اهمیت‌تر از شور انقلابی کارگرانی نبود که با ستون‌های نظامی رودررو شدند. بدون این فشار، بسیار بعید بود که سایر نیروهای ارتش و یگان‌های پلیس همچنان به حکومتی محتضر و کاملاً بی‌قدرت وفادار بمانند. یکی دیگر از عواملی که مانع شد این نهادها بتوانند وضعیت را به نفع خود تغییر دهند، فروپاشی سریع نیروهایی بود که وفادار مانده و خود نیز به شور انقلابی آلوده شده بودند.

در برخی شهرها، از جمله بارسلونا، کارگران توانستند به زرادخانه‌هایی که توسط ارتش رها شده بود دست یابند. از آن پس، مسلح و آگاه به تسلط خود بر اوضاع، کارگران انقلابی حاضر به پذیرش این نبودند که پیروزی‌شان توسط حکومتی که به آن اعتماد نداشتند و آن را مسئول پیشروی کودتا در سایر نقاط کشور می‌دانستند، از آن‌ها ربوده شود. نهادهای جمهوری‌خواه که بی‌اعتبار و بی‌ابزار قهر بودند، فرو پاشیدند و توان هیچ‌گونه مقاومت جدی نداشتند. «فرماندهی کل "رعیت" کجا بود؟ در واقع، فرماندهی کلی در کار نبود، بلکه ابتکارهای غیرمتمرکزِ برخاسته از اتحادیه‌های کارگری، کمیته‌های انقلابی محله‌ها، و شور پرشور مردان، زنان و کودکانی که به کمین دشمن می‌نشستند، تصمیم به ساختن سنگر می‌گرفتند و هر سنگ‌فرش خیابان را که دست به دست می‌چرخید، نشانه‌ای از عزمشان برای درهم شکستن شورشیان می‌ساختند» (ابل پاز، دوروتی: مردم مسلح(  [9]

امتناع سازمان‌های کارگری از به‌دست‌گیری قدرتی که به‌دست‌شان افتاده بود، باعث پیدایش طیف وسیعی از نهادهای حاکم محلی در مناطق جمهوری‌خواه شد، که هر یک به دست شوراها و هیئت‌هایی موقتی و بداهه‌ساز اداره می‌شد و تا زمان بازسازی دولت، نقش دولت را ایفا می‌کرد. در همین حال، اعضای عادی و پایگاه اجتماعی احزاب کارگری و اتحادیه‌ها، به‌صورت خودانگیخته در شهرها و روستاها دست به ایجاد کمیته‌های انقلابی زدند. در حالی‌که دولت عملاً ناپدید شده بود، وضعیتی از دوگانگی قدرت شکل گرفت: از یک‌سو رهبری سیاسی سازمان‌ها که می‌کوشید به تعهدات خود نسبت به جبهه‌ی مردمی وفادار بماند، و از سوی دیگر بدنه‌ی اجتماعی این سازمان‌ها که بی‌هیچ برنامه‌ریزی قبلی، انقلاب خود را آغاز کرده بود. «در آن هفته‌های نخست پس از ۲۰ ژوئیه، احزاب و سازمان‌ها حتی قادر نبودند اعضای خود را کنترل کنند» (دیگو آباد د سانتیان، چرا جنگ را باختیم، ص. ۹۳).[10]

خودانگیختگی سیاسی

فروپاشی دستگاه دولت راه را برای پدید آمدن نهادهای انقلابی گشود. با این حال، این بدان معنا نیست که پیشروان طبقه‌ی کارگر آگاهی روشنی از ضرورت پایان دادن به جمهوری داشتند. کنشگران لیبرتارین و سوسیالیست به دولت اعتماد نداشتند، اما هم‌زمان به این واقعیت نیز واقف بودند که سازمان‌های‌شان همچنان از آن حمایت می‌کردند یا با آن همکاری داشتند. در نهایت، قدرت در دستان احزاب و اتحادیه‌های کارگری بود، و سیاستمداران جمهوری‌خواه دیگر هیچ وزنی در صحنه‌ی سیاسی نداشتند؛ آنان برخلاف نظامیان شورشی، دیگر خطری محسوب نمی‌شدند.

کمیته‌ها به‌صورت خودجوش پدید آمدند. گواه این امر، ناهمگونی آن‌ها، تنوع نام‌هایشان و شیوه‌های عملیاتی متفاوت‌شان بود. اما همه‌ی آن‌ها یک نقطه‌ی مشترک داشتند: اراده‌ی تصاحب قدرت، سازماندهی مبارزه علیه دشمن، تعقیب هوادارانش، برپایی دادگاه‌های مردمی، اداره‌ی زندگی روزمره‌ی محلی و تأمین معاش مردم. آن‌ها نوعی حکومت کوچک بودند. «ج. مونییس» (G. Munis) برای تأکید بر عزم آن‌ها در ایجاد نظمی انقلابی، آن‌ها را «کمیته-دولت‌ها» نامید.

«در نتیجه، مردم عادی چنین احساسی داشتند که نه‌تنها صاحبان کسب‌وکارهای متروک شده‌اند، بلکه مالک نهادهای عمومی و خصوصی‌ای نیز هستند که رها یا فلج شده‌اند».ویکتور آلبا، کارگر اجتماعی‌شده، ص. ۷۳

در عرض چند هفته، غریزه‌ی انقلابی کارگران اقدام به اجرای تدابیر دموکراتیکی کرد که جمهوری در پنج سالِ حیات خود نتوانسته یا نخواسته بود به انجام برساند. کنشگران طبقه‌ی کارگر در سطح پایینی، بی‌هیچ تردیدی قدرت دیکتاتوری انقلابی را در سطح محلی اعمال کردند، قدرتی که رهبران‌شان از پذیرش آن سر باز زده بودند. آن‌چه این خودانگیختگی را خاص می‌سازد، آشکار کردن ماهیت سوسیالیستی انقلاب اسپانیاست.

«از میان همه‌ی گزینه‌های ممکن، آن‌ها گزینه‌ای را انتخاب کردند که بیش از همه خواسته‌ها و منافع‌شان را بازمی‌تاباند: خود دست‌به‌کار شدند. در خیابان هزاران کارگر مسلح حضور داشتند. و در محل کار نیز کنترل کارخانه‌ها در دست آنان بود. بدون سلاح، این ممکن نبود. ولی با سلاح تنها نیز چیزی تغییر نمی‌کرد. کارگران، بی‌نیاز از دستور گرفتن از کسی، فهمیدند که این دو مسئله به هم مربوط‌اند»ویکتور آلبا، کارگر اجتماعی‌شده، ص. ۶۵

برخی مورخان از عملکرد کمیته‌ها به‌دلیل افراط‌هایی که مرتکب شدند انتقاد کرده‌اند. اما باید این واقعیت‌ها را در بستر شرایطی ترکیبی از جنگ و فقدان قدرت دولتی در نظر گرفت؛ وضعیتی که بروز نفرت‌هایی را ممکن می‌ساخت که ریشه در قرن‌ها بهره‌کشی و فقر داشت.

کمیته‌های انقلابی اغلب با بی‌توجهی یا حتی خصومت رهبران‌شان مواجه بودند. هیچ حزب یا اتحادیه‌ای حاضر نبود خود را به ساختار پایه‌ای قدرت انقلابی بدل کند، همان‌گونه که شوراها (سُویت‌ها) در روسیه این‌گونه شدند. سوسیالیست‌های چپ خود را به جریان سپردند، اما آمادگی نداشتند برای وقف کامل خود به انقلاب، اتحادشان با جمهوری‌خواهان را بشکنند. رهبر آنان، لارگو کابایرو (Largo Caballero)، بدون باور قطعی، انتظار داشت که پس از فرسایش شرکای قدرت، دولت خودبه‌خود چون میوه‌ای رسیده به دست او بیفتد. کمیته‌ها در نظر او، شرّی کوچک بودند که از پیروزی سریع شورشیان جلوگیری کرده بودند، اما اکنون باید کنار می‌رفتند تا جمهوری بازسازی‌شده جای‌شان را بگیرد.

کمونیست‌ها، علی‌رغم شواهد فراوان، ماهیت سوسیالیستی انقلاب را انکار کردند و کمیته‌ها را حاصل افراط توده‌ها دانستند؛ توده‌هایی که به باور آن‌ها، فریب عوام‌فریبی آنارکوسندیکالیست‌ها و پوئومیست‌ها را خورده بودندCNT  و FAI   بر ماهیت سندیکالیستی انقلاب پافشاری می‌کردند. در طرح واره‌ی آنان، کمیته‌ها نقش مشخصی نداشتند؛ این اتحادیه‌ها بودند که باید مجرای واقعی بیان مطالبات کارگران محسوب می‌شدند.

برخی سیاستمداران اسپانیایی ادعا کردند که ساختارهای شورایی (سُویتی) با ماهیت انقلاب اسپانیا بیگانه‌اند. اما اگر طبیعت کمیته‌ها را بررسی کنیم، شباهت‌های بسیاری می‌بینیم؛ از جمله اینکه آن‌ها قدرت را اعمال می‌کردند. پس تفاوت‌ها چه بود؟ عمدتاً در ناتوانی‌شان برای تبدیل شدن به شکلی از قدرت که از پایین به بالا سازمان می‌یافت. اما این ناتوانی، خصیصه‌ی ذاتی‌شان نبود، بلکه نتیجه‌ی امتناع سازمان‌های کارگری از بدل شدن به سنگ‌بنای قدرت انقلابی بود.

کمیته‌ها به‌صورت خودجوش و در کوره‌ی انقلاب شکل گرفتند، اما برای آنکه بتوانند از سطح محلی فراتر روند و به قدرتی واقعاً دولتی تبدیل شوند، عنصری کیفی لازم بود. در برخی مناطق، کمیته‌ها نهادهایی هماهنگ‌کننده ایجاد کردند، اما این موارد استثنا بودند. مسیر به‌سوی فدراسیون ملی بسته ماند. اگرچه بدنه‌ی کنشگران به کمیته‌ها وفادار بودند و به فراخوان رهبران‌شان برای تمکین به اقتدار دولت بدگمان، اما قادر به مقاومت پایدار نبودند، مگر با رویارویی با سازمان‌های خودشان.

«بدین‌گونه، کمیته‌ها نیز رفته‌رفته دیگر نهادهایی انقلابی نبودند، بلکه به ‘کمیته‌های اتحاد’ بدل شدند؛ جایی که تأثیرگذاری کارگران و دهقانان با گذر ایام و فروکش کردن روزهای انقلاب و اعمال قدرت کارگران مسلح در خیابان‌ها، کمرنگ‌تر شد و در عوض، نفوذ احزاب و اتحادیه‌ها فزونی گرفت».

پیروزی اولیه‌ی انقلابیون در بیشتر مناطق کشور، پدیده‌ای عظیم پدید آورد که جامعه‌ی اسپانیا را دگرگون ساخت. اما این پیروزی کامل نبود و شورش نظامی به‌سرعت پیشروی تازه‌ای آغاز کرد. حال، انقلاب باید در میدان نبرد نیز از خود دفاع می‌کرد. در عرض چند روز، میلیشیاهایی شکل گرفتند که جای ارتش را گرفتند. منشأ بداهه‌ی این میلیشیاها، آرمان‌ها، آگاهی طبقاتی و هم‌زمان اشتباهات و بی‌تجربگی‌های پیشروان کارگری را بازتاب می‌داد. ستون‌های انقلابی از به‌کار بردن هر نماد مرتبط با ارتش قدیم اجتناب کردند: درجه‌های افسری، مدال‌ها و سلام نظامی کنار گذاشته شد؛ مسائل عملیاتی و انتخاب افسران در مجامع میلیشیایی به بحث و رأی‌گیری گذاشته می‌شد.

علاقه‌مندان می‌توانند برای جزئیات بیشتر به درود بر کاتالونیا اثر جرج اورول (George Orwell) رجوع کنند. اشتباهات بسیار میلیشیاها ناشی از بی‌تجربگی‌شان بعدها به دست منتقدان‌شان بهانه شد. تردیدی نیست که این نیروها باید بر محدودیت‌های خود در میدان جنگ غلبه می‌کردند، و برای این کار ناچار بودند به ارتشی منظم بدل شوند. اما این دگرگونی از طریق نابودی محتوای میلیشیا صورت گرفت. ارتش جدید، کیفیت انقلابی میلیشیاها را از دست داد، میلیشیاهایی که بازتابی از آرمان‌های رهایی‌بخش طبقه‌ی کارگر بودند. ارتش خلقی، نسخه‌ای از ارتش قدیم بود: با همان قوانین نظامی، همان نشان‌ها و امتیازات افسران، و با ممنوعیت برگزاری مجامع و فعالیت سیاسی در بین سربازان. آگاهی انقلابی میلیشیاییان جای خود را به انضباط کور ارتش سنتی داد.

با این‌همه، هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند که این میلیشیاها بودند که از پیروزی سریع ارتش فرانکو جلوگیری کردند و محدودیت‌های خود را با شور و اشتیاق در نبرد با دشمنی مجهز و آموزش‌دیده جبران کردند.

خودانگیختگی اقتصادی

اگر دامنه و عمق دستاوردهای انقلابی کارگران شگفت‌انگیز است، موفقیت‌های آنان در عرصه‌ی اقتصادی به‌مراتب شگفت‌آورتر است. درست در همین‌جاست که خصلت سوسیالیستی انقلاب اسپانیا به‌روشنی نمایان می‌شود. طبقه‌ی کارگر و دهقانان بی‌زمین، به ابتکار خود، جنبشی گسترده از خلع‌ید و اجتماعی‌سازی اقتصاد را آغاز کردند. باز هم، همچون عرصه‌ی سیاسی، احزاب و سندیکاها در مراحل آغازین این فرایند نقشی ایفا نکردند.

«در حال حاضر، هیچ قصدی برای اشغال، خلع‌ید یا اجتماعی‌سازی هیچ کارخانه‌ای نداریم. باور داریم که قیام به‌سرعت سرکوب خواهد شد و همه‌چیز کمابیش به وضعیت سابق بازخواهد گشت. اگر قرار باشد همه‌چیز دوباره به‌دست نظام سرمایه‌داری بیفتد، دیگر چه فایده‌ای دارد که خود را درگیر اجتماعی‌سازی کنیم؟»
)رونالد فریزر، Recuerdalo Tú y Recuerdalo a Otros، جلد اول، ص ۳۱۶؛ منتشرشده به زبان انگلیسی با عنوان

 

 The Blood of Spain)

احزاب سوسیالیست و کمونیست از اجتماعی‌سازی اقتصاد حمایت نمی‌کردند. موج خلع‌ید که اغلب به‌دست فعالان پایگاهی همین احزاب جبهه‌ی خلق پیش برده می‌شد، خودِ این فعالان را به تردید نسبت به سیاست‌های میانه‌روانه‌ی احزابشان کشاند. با در نظر گرفتن فرار گسترده‌ی صاحبان کسب‌وکار، اجتماعی‌سازی‌ها مانع از فروپاشی اقتصادی جمهوری شدند، اما قرار بود پس از پایان جنگ، این واحدهای مصادره‌شده به مالکان قبلی بازگردانده شوند، به‌شرط آن‌که نقش آنان در کودتای نظامی اثبات نشود. در این میان، اتحادیه‌های آنارکو-سندیکالیست که از سرعت رخدادها سرگیجه گرفته بودند، تصمیم گرفتند انقلاب را به آینده موکول کنند و تا پایان جنگ با سازوکار دولت جمهوری کنار بیایند. از همین‌رو، هدف فوری خود را صرفاً محدود به مقابله با قیام نظامی دانستند.

نکته‌سنجانه آن‌که نخستین بیانیه‌ی منتشرشده‌ی فدراسیون آنارشیستی ایبری (FAI) در بارسلونا پس از شکست کودتا، تا ۲۶ ژوئیه—یعنی یک هفته پس از پیروزی بر ارتش—منتشر نشد. در این بیانیه سخنی از اقتصاد انقلابی به‌میان نیامده بود، بلکه فقط سخن از نابودی فاشیسم بود:

«نه کمیته‌ی منطقه‌ای CNT در کاتالونیا، نه فدراسیون محلی آن، و نه FAI، در نخستین بیانیه‌های خود هیچ‌یک به هدف‌گذاری برای ساختار اقتصادی نوینی که در همان زمان در حال شکل‌گیری بود اشاره‌ای نکردند... این یک رویداد کاملاً خودانگیخته بود».(ویکتور آلبا، کارگر اجتماعی‌شده)

برای فهم معنای واقعی این خودانگیختگی، باید دقیقاً دانست که رویدادها چگونه رخ داده‌اند؛ وگرنه به‌آسانی می‌توان به مبالغه‌ها یا خیال‌پردازی‌هایی دچار شد که ربطی به واقعیت تاریخی ندارند.

پس از پایان درگیری‌های ژوئیه، اتحادیه‌های کارگری اعتصاب عمومی را لغو کردند تا کارگران به محل‌های کار خود بازگردند و تولید از سر گرفته شود—تولیدی که برای پیروزی سریع در جنگ ضروری بود. اما با بازگشت به کارخانه‌ها، کارگران دریافتند که بیشتر صاحبان کسب‌وکار از ترس انتقام‌گیری گریخته‌اند. اگر صاحبان قبلی رفته‌اند، باید کار از سر گرفته می‌شد و ساختار مدیریتی تازه‌ای شکل می‌گرفت. تنها چند روز بعد، زمانی که کارگران اطمینان یافتند که مالکان بازنمی‌گردند و فرایند تولید را از نو راه انداخته بودند، تازه به پیامد گام خود پی بردند:

«آن‌چه طبقه‌ی کارگر می‌خواست... این بود که مطمئن شود حتی در غیاب کارفرمایان سنتی‌اش هم دستمزد خواهد گرفت. آن‌ها این تضمین را نه از اقدامات دولتی، بلکه از منابع خود طلب کردند. کارگران در آن زمان هیچ برداشتی از اِعمال آن قدرتی نداشتند که سلاح را به‌دست‌شان داد و در ژوئیه پیروزشان کرد—مگر در یک زمینه: این‌که مطمئن شوند شنبه‌ی بعد دستمزد خواهند گرفت».(ویکتور آلبا، همان‌جا، ص ۶۲)

ابتکار ابتدا از سوی فعالان کارگری آغاز شد و سپس دیگر کارگران نیز همراه شدند. کمیته‌هایی برای اداره‌ی تولید شکل گرفتند که اعضایشان در مجامع کارگری انتخاب می‌شدند و تلاش می‌شد اتحادیه‌های اقلیت نیز در آن مشارکت داشته باشند. برنامه‌ی بازگشایی کارگاه‌ها از دل خود کارگران بیرون آمد، در حالی‌که اتحادیه‌ها هنوز تا چند روز بعد دستوری صادر نکرده بودند:

«با گذشت هر روز، شهر بیش از پیش به‌دست طبقه‌ی کارگر افتاد. حمل‌ونقل عمومی فعال بود، کارخانه‌ها کار می‌کردند، فروشگاه‌ها باز بودند، نیازهای روزمره تأمین می‌شد، تلفن‌ها کار می‌کرد، خدمات عمومی طبق روال اداره می‌شد—همه‌چیز به‌شکلی کمابیش کامل، از سوی خود کارگران سازماندهی و اجرا می‌شد. چه کسی مسئول این‌ها بود؟ رهبری CNT هیچ‌گونه فرمانی در این زمینه صادر نکرده بود».)رونالد فریزر، همان‌جا، جلد اول، ص ۱۸۷(

مشاهده‌ی گواهی‌هایی که از تأثیر عمیق اجتماعی‌سازی در آگاهی کارگران حکایت دارد، تجربه‌ای تأمل‌برانگیز است. کارگران و دهقانان فقیر حس می‌کردند که این رخدادها نویدبخش دگرگونی ژرفی در زندگی آنان است. با شکست قیام نظامی و فرار کارفرمایان، فرصت دیرینه برای رهایی از قرن‌ها ستم پدید آمده بود:

«باورکردنی نبود؛ گواهی عملی بود بر آن‌چه در نظریه آموخته بودیم: قدرت و نیروی توده‌ها وقتی به خیابان‌ها می‌آیند. همه‌ی تردیدها به‌سرعت ناپدید شدند: تردید درباره‌ی این‌که چطور باید طبقه‌ی کارگر و توده‌ها را سازمان داد، یا چگونه می‌توان بدون سازماندهی انقلاب کرد. ناگهان قدرت خلاقانه‌ی آنان را احساس می‌کنی. نمی‌توانی تصور کنی که با چه سرعتی توده‌ها قادرند خود را سازمان دهند. آن‌ها شکل‌هایی از سازمان‌یابی را ابداع می‌کنند که از هر آن‌چه تا آن زمان شنیده یا در کتاب‌ها خوانده بودی فراتر می‌رود. آن‌چه اکنون لازم بود، این بود که ابتکار را در دست گرفت، آن را کانالیزه کرد و به آن صورت و سازمان داد».)رونالد فریزر، همان‌جا، جلد اول، ص ۱۸۸(

کارگران مسلح و آکنده از احساس پیروزی نشان دادند که کارخانه‌ها بدون مالکان سابق نیز می‌توانند به‌خوبی کار کنند. برای نخستین‌بار احساس کردند که خود زمام آینده‌شان را در دست دارند. شور و آگاهی رو‌به‌رشد برآمده از این وضعیت جدید بود که اجازه داد همان هرج‌ومرج اولیه، همچون یک ماشین خوش‌کارکرد به‌پیش رود:

«در کاتالونیا، آن‌جا که من حضور داشتم، صنعت جنگی به‌گونه‌ای جادویی از زمین برخاست... [پرولتاریا] آماده‌ی انجام معجزه‌ای بود که ملت‌هایی با منابع اقتصادی کافی در زمان صلح، سال‌ها وقت نیاز دارند تا آن را ممکن سازند—و این کار را آن هم بدون هیچ مهندسی در کارخانه‌ها، فقط با دو یا سه مهندس در کمیسیون صنایع جنگی، به‌نحو کامل و سریع انجام داد. این کارخانه‌ها و کارگاه‌هایی که چنین ناگهانی و کامل دگرگون شده بودند، به‌شکلی شگفت‌انگیز کار می‌کردند و هر روز سطح تولید را افزایش می‌دادند و پیچیده‌ترین محصولات صنعتی را تولید می‌کردند—و همه‌ی این‌ها به‌لطف ابتکار چشمگیر کارگران کاتالان ممکن شده بود».)فیلیپه دیاس ساندینو، یادداشت‌های شخصی، ص ۱۸۲(

پدیده‌ی collectivization صنعتی، همتای روستایی خود را نیز داشت. دهقانان بی‌زمین، انقلاب را فرصتی تاریخی برای تصرف زمین‌ها می‌دیدند و بی‌آن‌که منتظر فرمانی از بالا باشند، خود به ابتکار عمل دست زدند و اقدام به مصادره‌ی زمین‌ها کردند. در مناطقی از کشور که هنوز در قلمرو جمهوری باقی مانده بود و نیز در مناطقی که از دشمن بازپس گرفته شده بودند، دهقانان از تقسیم زمین‌ها به قطعات کوچک فردی که از نظر اقتصادی کاملاً غیربه‌صرفه بود، سر باز زدند و به‌جای آن، راه جمعی‌سازی (collectivization) را برگزیدند. این انتخاب، به‌ویژه تحت تأثیر سنت دیرینه‌ی آنارشیستی و تا حدی نیز سنت سوسیالیستی صورت گرفت.

برخی منتقدان ادعا کردند که کمون‌ها به اجبار «افراطی‌ها» پدید آمدند. بی‌تردید در برخی نقاط، فشارهایی نیز بر دهقانانی که خواهان مالکیت فردی بودند وارد شد، اما در اغلب موارد، این ادعاها در برابر بررسی‌های تاریخی تاب نمی‌آورد. از نیمه‌ی دوم سال ۱۹۳۷، زمانی‌که نیروهای جمهوری‌خواه عملاً انقلاب را شکست داده بودند، حملات سازمان‌یافته‌ای علیه کمون‌ها آغاز شد. دولت با هدف بازگرداندن زمین‌ها به مالکیت فردی، به دهقانان فشار می‌آورد تا از کمون‌ها خارج شوند؛ اما بسیاری از کمون‌ها پابرجا ماندند و دولت ناچار شد عقب‌نشینی کند، چراکه بیم آن می‌رفت محصولات کشاورزی برداشت نشوند. اگر کمون‌ها پدیده‌هایی تحمیلی و ساختگی بودند و بازتاب خواست واقعی دهقانان فقیر به‌شمار نمی‌آمدند، بی‌درنگ فرو می‌پاشیدند. اما اغلب آن‌ها تا پایان جنگ زنده ماندند.

همانند سازمان‌های شهری، کمون‌های کشاورزی نیز بر پایه‌ی شوراهای عمومی اداره می‌شدنددر این گردهمایی‌ها، تمامی اعضای جامعه، از جمله کسانی که راه فردگرایی را انتخاب کرده بودند، حضور می‌یافتند. آزمایش‌های گوناگونی صورت گرفت—برخی ساده‌لوحانه اما از سر اشتیاق—که خواست رهایی و برابری در میان دهقانان را بازتاب می‌دادند. در بسیاری از نقاط، پول با کوپن‌های محلی جایگزین شد، زیرا آن‌ها پول را علت اصلی استثمار و سرچشمه‌ی همه‌ی تباهی‌های جامعه‌ی کهن می‌دانستند. بی‌تردید اشتباهاتی هم رخ داد، اما یک حقیقت مسلم باقی ماند: طی سه سال حیات خود، کمون‌ها کارایی داشتند و در اقتصاد جمهوری نقشی حیاتی ایفا کردند.

اما در روند شکل‌گیری این کمون‌ها—که در آغاز به مرزهای هر کارخانه یا مزرعه محدود بودند—نوعی ذهنیت مالکیت جمعی محلی و خودبسنده شکل گرفت که برخی آن را نوعی «سرمایه‌داری مردمی» (people’s capitalism) توصیف کرده‌اند. نظام اقتصادی نوین، در عمل میان دو جهان گرفتار شده بود: از یک‌سو، جامعه‌ی کهنه‌ی سرمایه‌داری و از سوی دیگر، نظمی سوسیالیستی که هنوز به‌درستی تکوین نیافته بود. در نتیجه، تعاونی‌های ثروتمند در کنار تعاونی‌های فقیر قرار داشتند و همین مسئله به نابرابری‌هایی در دستمزدها و امکانات انجامید. آگاه‌ترین بخش‌های طبقه‌ی کارگر، تلاش کردند با تأسیس صندوق‌های جبرانی، این نابرابری‌ها را تعدیل کنند و از بازتولید ویژگی‌های جامعه‌ی کهن جلوگیری نمایند. همچنین فدراسیون‌های صنعتی نیز تشکیل شدند تا گامی در جهت سازمان‌دهی دوباره‌ی صنایع بر پایه‌ی اشکال سوسیالیستی برداشته شود.

اما آن‌چه در اینجا برای ما اهمیت دارد، نه صرفاً موفقیت‌ها و ناکامی‌های اقتصادی، بلکه معنای تاریخی، خصلت و حدود خودانگیختگی اقتصادی است. باید تأکید کرد که محدودیت‌های اصلی این تجربه نه اقتصادی بلکه سیاسی بودند: هیچ قدرتی در کار نبود که این ساختارهای جمعی را در قالب یک نظام اقتصادی منسجم، دموکراتیک و کارگری سازمان‌دهی و برنامه‌ریزی کندبدون دگرگونی سیاسی بنیادین، دگرگونی اقتصادی نیز نمی‌توانست به کمال برسد.

ساختار نوپای تعاونی نمی‌توانست از چارچوب موقعیت استثناییِ جنگ و انقلاب بیرون باشد؛ بنابراین، ویژگی‌های سوسیالیستی و خودگردان آن ناگزیر با عناصر خصلت‌نمای سرمایه‌داری صنفی (corporativism) درهم آمیخته بود. اگرچه می‌توان حدس زد که پیروزی انقلاب ممکن بود چه فرصت‌هایی برای تکمیل این فرآیند پدید آورد، اما این حدس و گمان‌ها، از چارچوب تاریخ بیرون است.

جمع‌بندی نظری: خودانگیختگی به‌مثابه پدیده‌ای تاریخی

انقلاب اسپانیا منبعی خارق‌العاده برای شناخت خودانگیختگی (spontaneity) به‌مثابه پدیده‌ای تاریخی است. این مقاله تنها ترسیمی مقدماتی از موضوع است که باید در آینده توسط تاریخ‌نگاران بسط و تکمیل شود. در سراسر این فرآیند انقلابی، با واقعیاتی مواجه می‌شویم که ما را به شگفتی و تحسین وا می‌دارند. خودانگیختگی به ما امکان می‌دهد بدون فیلترهای تحلیلی بیرونی، به آگاهی واقعیِ طبقه‌ی کارگر در زمان و مکان مشخصی دست یابیم—آرزوها، خواسته‌ها و بینش آنان از دگرگونی اجتماعی.

این تجربه، نشان می‌دهد که چگونه طبقه‌ی کارگر و دهقانان فقیر می‌توانند بدون هدایت نخبگان سیاسی یا مداخلات سازمانی بالا به بازآفرینی اجتماعی و اقتصادی دست بزننداما همچنین نشان می‌دهد که بدون بنیان‌های سیاسی و سازمان‌یافته‌ی سوسیالیستی، این تلاش‌ها در میانه‌ی راه متوقف می‌شوند یا دچار تناقضاتی درونی خواهند شد.

در هر صورت، صرف‌نظر از نتیجه‌گیری‌هایی که از این مطالعه به دست می‌آید، این تجربه تاریخی درس بزرگی از تواضع برای همه‌ی تاریخ‌نگاران و کنشگران سوسیالیست استبرای آن‌ها که به‌نحوی خود را متعهد به مبارزه برای جامعه‌ای انسانی‌تر و عادلانه‌تر می‌دانند.

بارسلونا – ۳۰ مارس ۲۰۰۱

انریک مومپو (Enric Mompó)

 

پانویس‌ها:

  1. PSOE: Partido Socialista Obrero Español – حزب کارگر سوسیالیست اسپانیا؛ حزبی چپ‌گرای سوسیال‌دموکرات.
  2. CNT: Confederación Nacional del Trabajo – کنفدراسیون ملی کار؛ اتحادیه‌ی کارگری آنارشیستی اسپانیا با گرایش سندیکالیستی.

 

  1. CEDA: Confederación Española de Derechas Autónomas – کنفدراسیون اسپانیایی راست‌های خودمختار؛ ائتلافی از احزاب راست‌گرای محافظه‌کار و کاتولیک که در دهه‌ی ۱۹۳۰ در اسپانیا فعال بود.

 

  1. UGT: Unión General de Trabajadores – اتحادیه‌ی عمومی کارگران؛ یکی از قدیمی‌ترین اتحادیه‌های کارگری اسپانیا با پیوند تاریخی با حزب سوسیالیست (PSOE).
  2. Workers Alliances: ائتلاف‌هایی از گروه‌های مختلف کارگری که در برخی مناطق برای هماهنگی در مبارزه شکل گرفتند.
  3. Popular Front: جبهه‌ی خلق؛ ائتلافی انتخاباتی متشکل از نیروهای چپ و جمهوری‌خواه که در انتخابات فوریه‌ی ۱۹۳۶ در اسپانیا به پیروزی رسید.
  4. برگرفته از: Fernando Claudín, The Crisis of the Communist Movement, p. 174.
  5.  کمیته‌ی مرکزی میلیشیای ضد‌فاشیست (Central Committee of Antifascist Militias): نهادی موقت که پس از قیام نافرجام ارتش در ژوئیه ۱۹۳۶، در کاتالونیا توسط نیروهای آنارشیست، سوسیالیست و جمهوری‌خواه شکل گرفت. این نهاد هم‌زمان با حفظ برخی ساختارهای دولت جمهوری، رهبری نظامی و اجرایی کاتالونیا را بر عهده داشت و نمونه‌ای از ساختار دوگانه‌ی قدرت به‌شمار می‌رفت.
  6.  Abel Paz, Durruti: The People Armed, ترجمه‌ی پل شارپ، Black Rose Books, 1996.
  7.  Diego Abad de Santillán, Por qué perdimos la guerra [چرا جنگ را باختیم]، ترجمه‌ی آزاد از نسخه‌ی اسپانیایی، انتشارات Ediciones Españolas, 1940.

 

 

 

 

 

 
اسم
نظر ...