مارکسیسم به‌مثابه کنش/آنتون پانه کوک


07-04-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
122 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

آنتون پانه کوک

مارکسیسم به‌مثابه کنش

نخستین انتشار: در نشریه Lichtstrahlen، ۱۹۱۵

برگردان :شوراها

مقدمه

مقالهٔ حاضر با عنوان «مارکسیسم به‌مثابه کنش»، به قلم آنتون پان‌نکوک، یکی از متفکران برجستهٔ مارکسیسم انقلابی در آغاز قرن بیستم، نخستین‌بار در سال ۱۹۱۵ در نشریهٔ سوسیالیستی آلمانی‌زبان Lichtstrahlen منتشر شد1. این نوشتار واکنشی نظری به بحران‌های درونی جنبش سوسیالیستی و به‌ویژه به تحولات نظری و عملی سوسیال‌دموکراسی آلمان در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول به‌شمار می‌رود؛ دورانی که نظریهٔ مارکسیستی، به‌ویژه در قرائت غالب آن از سوی حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، بیش‌ از پیش به صورت آموزه‌ای جبرگرایانه و پارلمان‌محور درآمده بود2.

پان‌نکوک در این متن، با تمرکز بر مفهوم کنش آگاهانه، به بازخوانی ماتریالیسم تاریخی3 می‌پردازد و تلاش می‌کند تا نقش اراده و عاملیت انسانی در روند تحولات اجتماعی را بازتعریف کند. وی از این رهگذر، به انتقاد از نوعی برداشت سطحی و تقدیری4 از مارکسیسم می‌پردازد که در آن، پرولتاریا5 صرفاً تابع تحولات اقتصادی تصور می‌شود و مبارزهٔ طبقاتی به کنشی فرعی و غیرضروری تقلیل می‌یابد.

این مقاله در بستر تاریخی خود، یعنی پس از خیانت آشکار بسیاری از احزاب سوسیالیست اروپایی به آرمان‌های ضدجنگ و انقلابی‌شان در آغاز جنگ جهانی اول6، اهمیت مضاعفی می‌یابد. پان‌نکوک در واکنش به این انفعال نظری و سیاسی، بار دیگر بر پیوند ناگسستنی میان آگاهی، سازمان‌یابی و کنش اجتماعی تأکید می‌گذارد و بر این نکته پای می‌فشرد که تاریخ را نه نیروهای اقتصادی به‌تنهایی، بلکه انسان‌هایی می‌سازند که تحت تأثیر این نیروها، دست به انتخاب و کنش می‌زنند.

از این منظر، مقالهٔ حاضر نه‌تنها یکی از متون کلیدی در درک بازنگری‌های انتقادی در درون سنت مارکسیستی به‌شمار می‌رود، بلکه می‌تواند همچنان به‌مثابه منبعی الهام‌بخش برای درک نسبت میان ساختارهای مادی، عاملیت انسانی، و ضرورت کنش اجتماعی در دوران بحران‌های معاصر تلقی شود.

+++++

«فیلسوفان تاکنون تنها جهان را به شیوه‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند؛ مسئله اما در تغییر آن است».
کارل مارکس، تزهایی دربارهٔ فویرباخ

نظریه‌های علمی از اندیشه‌های ناب و خنثای ذهن انسان پدید نمی‌آیند. این نظریه‌ها در خدمت عمل‌اند و برای هموار ساختن راهِ وظایف بنیادی انسان‌ها شکل می‌گیرند. آن‌ها حتی از دلِ ضرورت‌های عملی برمی‌خیزند و در صورت تغییر محیط، جامعه یا نیازها، دگرگون می‌شوند. به همین دلیل است که یک آموزهٔ واحد می‌تواند در طول زمان جلوه‌ها و تفسیرهای بسیار متفاوتی به خود بگیرد. تفاوت میان مسیحیتِ قرون نخستین میلادی، مسیحیت قرون وسطی، اشکال گوناگون کلیساهای پروتستان در دوران اصلاح دینی، و مسیحیتِ بورژوازیِ آزاداندیش قرن نوزدهم، نمونه‌ای روشن از این واقعیت است.

همین موضوع دربارهٔ مارکسیسم نیز صادق است. با آن‌که مارکسیسم نظریه‌ای علمی و روشن است، اما بسته به مقتضیاتِ دوران‌های مختلف، جلوه‌های متنوعی یافته است.

مارکسیسم نظریه‌ای بود برای پایان دادن به سرمایه‌داری. مارکس، در مانیفست کمونیست (۱۸۴۷)، خطاب به پرولترهای جهان نوشت: «پرولتاریای جهان، متحد شوید!» اما او صرفاً فراخوان به اتحاد نداد ــ کاری که بسیاری دیگر نیز به دلایل مختلف انجام داده بودند. مارکس به پرولتاریا نظریه‌ای بخشید که هدفشان را نشان می‌داد، جامعه را برایشان تبیین می‌کرد، و به آن‌ها اطمینان می‌داد که کوشش‌هایشان به ثمر خواهد رسید. این نظریه، همان ماتریالیسم تاریخی بود.

ماتریالیسم تاریخی، فعالیت انسان در تاریخ را بر پایهٔ روابط مادی ــ و پیش از هر چیز، روابط اقتصادی ــ تحلیل می‌کند. از آن‌جا که انسان آگاهانه و با اهداف و افکار عمل می‌کند، این افکار و اهداف تصادفی یا مستقل از جامعه نیستند، بلکه برخاسته از همان روابط و نیازهای اجتماعی‌اند. هرگاه دگرگونی اقتصادی ضرورت یابد، ناپایداریِ شرایط موجود در ذهن انسان‌ها آگاهی می‌آفریند، و اراده‌ای برای تغییر پدید می‌آید. این اراده، راه را از طریق عمل هموار می‌کند و کنش اجتماعی را تعیین می‌سازد.

از این‌رو، پرولتاریا نه‌تنها باید نظمی برتر را محقق سازد، بلکه ماتریالیسم تاریخی به او اطمینان می‌دهد که این نظم در نتیجهٔ پیشرفت اقتصادی، به‌ناگزیر پدید خواهد آمد. بدین‌سان، سوسیالیسم دیگر رویایی اتوپیایی نیست، بلکه دانشی علمی است.

منتقدانی که این نظریه را درک نکردند، آن را به جبرگرایی متهم کردند و گفتند که مارکسیسم انسان را به عروسکی بی‌اراده فرو می‌کاهد. این برداشتی نادرست بود، اما تا حدودی می‌توان آن را ناشی از رویکرد خاصی دانست که مارکسیسم در سال‌های نخستین خود اتخاذ کرد. مارکسیسم دارای دو وجه است: انسان محصول شرایط است، اما خود نیز آن شرایط را تغییر می‌دهد؛ انسان ابزار نیازهای اقتصادی است، اما این نیازها تنها از طریق فعالیت او دگرگون می‌شوند. این دو وجه به یک اندازه درست و مهم‌اند و در کنار هم، نظریه‌ای کامل را تشکیل می‌دهند. اما بسته به شرایط، ممکن است یکی بر دیگری چیره شود.

در سال‌های پس از ۱۸۷۸، دورانی که سرکوب‌ها شدید بود و امیدها رنگ باخته بودند، بسیاری از رهبران مبارزه را رها کردند یا به آرمان‌ها خیانت کردند. صفوف مبارزان فروپاشید و آنان که باقی مانده بودند، دچار دلسردی شدند. در چنین فضایی، مارکسیسم نمی‌توانست به آن‌ها اعتمادبه‌نفس، یقین به پیروزی یا ارادهٔ مقاومت بدهد، مگر آن‌که بر قدرت حتمی سرنوشت اقتصادی در درازمدت تأکید کند. در آن دوره، مارکسیسم ناگزیر بود بیش از هر چیز بر این نکته پافشاری کند که دگرگونی‌های سیاسی تنها در صورتی ممکن است که توسعهٔ اقتصادی به سطح کافی برسد. در این شرایط، «بالا رفتن درجهٔ بلوغ شرایط» راه‌حل نظری بود، و از همین‌رو، مارکسیسم در برابر آنارشیسم، شکل پارلمان‌گرایانه به خود گرفت. مارکسیسم در آن سال‌های ضعف عددی، به نظریه‌ای بدل شد در باب وابستگی انسان به شرایط اقتصادی، و راهنمایی مطمئن برای تاکتیک‌های سوسیالیست‌ها فراهم ساخت.

طبیعی‌ست که ماتریالیسم تاریخی در آن زمان رنگ‌وبویی جبرگرایانه به خود گرفت. این رویکرد را می‌توان به‌روشنی در آثار نظریه‌پردازانی چون کائوتسکی مشاهده کرد که در آن‌ها مناسبات اقتصادی قدرتی مطلق در تاریخ تلقی می‌شوند.

حتی زمانی‌که شرایط اقتصادی برای شورش کارگری مساعد شده بود، این خط‌مشی همچنان حفظ شد. با آن‌که رشد امپریالیسم، بحران‌های عمیق و مبارزهٔ توده‌ها برای حق رأی، تاکتیک‌های نو و کنش فعالانه‌ای را ایجاب می‌کرد، رهبری حزب به جای پیشروی، از خطرات احتمالی این مسیر هراسید و راه عقب‌نشینی را در پیش گرفت. رهبران توده‌ها را پس راندند و با نیروهایی که خواستار پیشروی بودند مقابله کردند. کائوتسکی مدعی شد که تحریک پرولتاریا به چنین کنش‌هایی، ضدمارکسیستی است؛ چنین کارهایی را به آنارشیست‌ها و سندیکالیست‌ها نسبت داد و گفت که مارکسیست واقعی می‌داند که شرایط باید بدون شتاب‌زدگی به‌بلوغ برسند. به این ترتیب، نظریه‌پردازان، آموزهٔ انقلابی مارکسیسم را به جبرگرایی‌ای سترون تقلیل دادند، در حالی‌که بوروکراسی حزبی هرگونه پویایی را در حزب سرکوب می‌کرد و تاکتیک‌ها به رخوت افتاده بودند.

چرا دست به کنش زد، آن‌هم با خطراتی چنین بزرگ، وقتی توسعهٔ اقتصادی خود ما را پیش خواهد برد، نیروی ما پیوسته افزایش خواهد یافت و در نهایت قدرت خودبه‌خود به‌دستمان خواهد رسید؟

کارگرانی که چنین مارکسیسمی را پذیرفته‌اند، تاکنون در عمل نیز کاملاً مطابق با همین بینش رفتار کرده‌اند. دشمنان سوسیال‌دموکراسی اما چنین جبرگرایانی نبودند. آنان نمی‌خواستند تا توسعهٔ اقتصادی به‌تنهایی جایگاه جهانی موردنظرشان را برایشان به ارمغان بیاورد. آن‌ها می‌دانستند که باید برای آن بجنگند؛ که بدون مبارزه، چیزی به‌دست نمی‌آید. سال‌ها در این راه مبارزه‌ای جدی پیش بردند. پرولتاریا اما، خود را به دست این رویکرد منفعل سپرد، فریب هیاهوی ظاهریِ پیروزی‌های انتخاباتی را خورد و در همان مسیر باقی ماند.

اکنون اما، زمان آن رسیده است که وجه فراموش‌شدهٔ مارکسیسم دوباره به پیش رانده شود. اکنون که جنبش کارگری برای فائق‌آمدن بر بینش‌های محدود و انفعال دوران گذشته به مسیر تازه‌ای نیاز دارد، این وظیفه در پیش است. انسان‌ها باید خود تاریخ را بسازند، وگرنه دیگران آن را برایشان خواهند ساخت. البته انسان نمی‌تواند بدون توجه به شرایط دست به ساختن بزند، اما در هر حال، او می‌سازد. انسان عنصری فعال در شکل‌دهی به تاریخ است. درست است که اقتصاد او را شکل می‌دهد، اما او باید دست به کنش بزند. بدون کنش، هیچ رخ نمی‌دهد. کنش، در معنای دگرگون‌ساختن جامعه، امری بسیار بزرگ‌تر از انداختن رأیی در صندوق انتخابات هر پنج سال یک‌بار است. جهانی نو را نمی‌توان با این سادگی ساخت.

روح انسان نه‌تنها محصول مناسبات اقتصادی است، بلکه علت تغییر آن‌ها نیز هست. دگرگونی‌های بزرگ در شیوهٔ تولید ــ مانند گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری، یا از سرمایه‌داری به سوسیالیسم ــ تنها زمانی رخ می‌دهند که نیازهای نو، ذهن انسان را برانگیزند، اراده‌ای نو پدید آید و کنشی هدفمند شکل بگیرد. آنگاه انسان، برای پاسخ‌گویی به این نیازها، جامعه را دگرگون می‌سازد.

مارکسیسم به ما آموخت که نیاکان‌مان چگونه در فرایند دگرگونی جهان خود، زیر نفوذ نیروهای اجتماعی قرار داشتند؛ اکنون به ما می‌آموزد که انسان‌های امروز، اگر بخواهند جهان را دگرگون کنند، باید تحت فشار ضرورت‌های اقتصادی، خود دست به کار شوند.

مقدمه

مقالهٔ حاضر با عنوان «مارکسیسم به‌مثابه کنش»، به قلم آنتون پان‌نکوک، یکی از متفکران برجستهٔ مارکسیسم انقلابی در آغاز قرن بیستم، نخستین‌بار در سال ۱۹۱۵ در نشریهٔ سوسیالیستی آلمانی‌زبان Lichtstrahlen منتشر شد. این نوشتار واکنشی نظری به بحران‌های درونی جنبش سوسیالیستی و به‌ویژه به تحولات نظری و عملی سوسیال‌دموکراسی آلمان در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول به‌شمار می‌رود؛ دورانی که نظریهٔ مارکسیستی، به‌ویژه در قرائت غالب آن از سوی حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، بیش‌ از پیش به صورت آموزه‌ای جبرگرایانه و پارلمان‌محور درآمده بود.

پان‌نکوک در این متن، با تمرکز بر مفهوم کنش آگاهانه، به بازخوانی ماتریالیسم تاریخی می‌پردازد و تلاش می‌کند تا نقش اراده و عاملیت انسانی در روند تحولات اجتماعی را بازتعریف کند. وی از این رهگذر، به انتقاد از نوعی برداشت سطحی و تقدیری از مارکسیسم می‌پردازد که در آن، پرولتاریا صرفاً تابع تحولات اقتصادی تصور می‌شود و مبارزهٔ طبقاتی به کنشی فرعی و غیرضروری تقلیل می‌یابد.

این مقاله در بستر تاریخی خود، یعنی پس از خیانت آشکار بسیاری از احزاب سوسیالیست اروپایی به آرمان‌های ضدجنگ و انقلابی‌شان در آغاز جنگ جهانی اول، اهمیت مضاعفی می‌یابد. پان‌نکوک در واکنش به این انفعال نظری و سیاسی، بار دیگر بر پیوند ناگسستنی میان آگاهی، سازمان‌یابی و کنش اجتماعی تأکید می‌گذارد و بر این نکته پای می‌فشرد که تاریخ را نه نیروهای اقتصادی به‌تنهایی، بلکه انسان‌هایی می‌سازند که تحت تأثیر این نیروها، دست به انتخاب و کنش می‌زنند.

از این منظر، مقالهٔ حاضر نه‌تنها یکی از متون کلیدی در درک بازنگری‌های انتقادی در درون سنت مارکسیستی به‌شمار می‌رود، بلکه می‌تواند همچنان به‌مثابه منبعی الهام‌بخش برای درک نسبت میان ساختارهای مادی، عاملیت انسانی، و ضرورت کنش اجتماعی در دوران بحران‌های معاصر تلقی شود.

 

توضیحات

  1. Lichtstrahlen («پرتوهای نور») نشریه‌ای سوسیالیستی بود که توسط سوسیالیست‌های چپ‌گرای آلمانی منتشر می‌شد و محملی برای اندیشه‌های انتقادی نسبت به جریان غالب سوسیال‌دموکراسی محسوب می‌شد.
  2. حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، به‌عنوان قدرتمندترین حزب سوسیالیستی آن زمان، به مرور با پذیرش مشارکت پارلمانی و سیاست‌های اصلاح‌طلبانه از اصول انقلابی مارکسیسم فاصله گرفت.
  3. ماتریالیسم تاریخی مفهومی کلیدی در نظریهٔ مارکسیستی است که تاریخ بشر را به‌مثابه فرایندی مادی و اقتصادی تحلیل می‌کند. مطابق این دیدگاه، ساختارهای اقتصادی، زیربناهای اصلی تحولات اجتماعی، سیاسی و فکری‌اند.
  4. منظور از «تقدیری» در اینجا، قرائتی جبرگرایانه و منفعلانه از مارکسیسم است که نقش ارادهٔ انسانی را ناچیز شمرده و تحولات تاریخی را صرفاً تابع قوانین اقتصادی می‌داند.
  5. پرولتاریا در اندیشهٔ مارکسیستی، طبقه‌ای است که مالک وسایل تولید نیست و تنها منبع درآمدش فروش نیروی کار است. در نظام سرمایه‌داری، این طبقه در برابر بورژوازی (صاحبان سرمایه) قرار دارد.
  6. بسیاری از احزاب سوسیالیستی اروپایی، که پیش‌تر با جنگ مخالف بودند، در سال ۱۹۱۴ با شروع جنگ جهانی اول از دولت‌های خود حمایت کردند. این امر شکافی عمیق در جنبش سوسیالیستی جهانی پدید آورد و زمینه‌ساز شکل‌گیری جریان‌های چپ‌ رادیکال مانند کمونیسم شورایی شد.

منبع:

https://www.marxists.org

 

 

 

 
اسم
نظر ...
اسم
تاریخ
نظر
سپند
4/12/2025 2:31:09 AM
این مقاله از این جهت مهم است، که به اتحاد نظریه و عمل به مثابه یک کنش رهای بخش باشد که به نقش پراکسیس و سوژه تاریخی، می پردازد
سپند
4/12/2025 2:45:49 AM
مارکسیسم به مثابه کنش، یعنی اتحاد اندیشه انتقادی با عمل اجتماعی برای تغییر شرایط مادی زندگی.