پس از پایان جنگ/ آنتون پانه کوک، ۱۹۱۷


08-04-2025
بخش انقلابها و جنبشها
77 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

پس از پایان جنگ
آنتون پانه کوک، ۱۹۱۷

منبع: نبرد طبقاتی، جلد اول، شماره‌ی ۱، مه–ژوئن ۱۹۱۷؛
ترجمه: لیلی لور؛

تایپ و بازنشر: سالی رایان برای وب‌سایت marxists.org، ژوئن ۲۰۰۲.

برگردان و معرفی مقاله:شوراها

یادداشت تحلیلی برای معرفی مقاله:

مقاله‌ی حاضر، نوشته‌ی آنتون پانه کوک در سال ۱۹۱۷، تحلیلی پیش‌نگرانه و رادیکال از وضعیت طبقه‌ی کارگر در پایان جنگ جهانی اول ارائه می‌دهد. پانه کوک در بستر فروپاشی نظم اقتصادی و سیاسی پساجنگ، به‌روشنی نشان می‌دهد که صلح، نه رهایی، بلکه انتقال از یک نوع بهره‌کشی (نظامی) به نوعی دیگر (اقتصادی) برای پرولتاریاست. او با نقد صریح «سوسیالیسم دولتی» و افشای کارکرد آن به‌عنوان ابزاری برای نظامی‌سازی کار و سرکوب مطالبات اجتماعی، بر ضرورت بازسازی برنامه‌ی انقلابی پرولتاریا تأکید می‌گذارد. خواست لغو بدهی‌های جنگی، تضمین بیکاری و مقابله با مالیات‌های ارتجاعی، از منظر او نه صرفاً مطالباتی اقتصادی، بلکه نقاط تلاقی مبارزه‌ی طبقاتی با افق‌های انقلابی‌اند. این مقاله، سندی مهم از لحظه‌ای تاریخی است که در آن، سوسیالیسم واقعی می‌کوشد بار دیگر استقلال مفهومی و استراتژیک خود را از بدیل‌های بورژوایی باز یابد.

+++++

تا زمانی که جنگ ادامه دارد، وظیفه‌ی اصلی پرولتاریای سوسیالیست، مبارزه برای پایان سریع آن است. اما حتی وقتی صلح برقرار شود، این مبارزه به پایان نمی‌رسد، چرا که پیامدهای جنگ همچنان باقی خواهد ماند. مسائل و مشکلات تازه‌ای سر بر می‌آورد که باید با آن‌ها روبه‌رو شد.

وقتی سربازان به خانه‌های خود بازگردند، فقر و محرومیت تازه‌ای به استقبال‌شان خواهد آمد. هرچند رنج‌هایی که جنگ بر دوش توده‌های مردم گذاشته، سنگین و دردناک بوده، اما در یک معنا، وضعیت کارگران در زمان صلح حتی دشوارتر است. در زمان جنگ، طبقه‌ی حاکم به کارگران نیاز دارد؛ به شور و اشتیاق‌شان، به روحیه‌ی فداکاری‌شان، به همکاری و همبستگی‌شان—زیرا روحیه‌ی ارتش یکی از عوامل مهم در پیشبرد جنگ است. در چنین شرایطی، پول به مسئله‌ای درجه دوم تبدیل می‌شود و کمک‌ها با گشاده‌دستی بیشتری ارائه می‌گردد. طبقه‌ی کارگر رنج می‌برد و قتل‌عام می‌شود، اما آن‌هایی که در جبهه نیستند، دست‌کم از حداقلی از معاش برخوردارند.

اما با پایان جنگ، این وضعیت دگرگون می‌شود. دیگر نیازی به کارگران به‌عنوان سرباز نیست؛ آن‌ها دیگر قهرمان و مدافع میهن محسوب نمی‌شوند، بلکه بار دیگر به نیروی کار ارزان و ابزاری برای بهره‌کشی بدل می‌گردند. اگر گرسنه‌اند، باید دنبال کار بگردند.

اما کار از کجا پیدا شود؟

با پایان جنگ، اقتصاد صنعتی کشور باید از نو تنظیم شود. شرایطی مشابه آغاز جنگ به‌وجود می‌آید. در آن زمان، با وجود بسیج گسترده نیروهای نظامی، دوره‌ای از بیکاری گسترده در پی آمد که ماه‌ها ادامه یافت تا صنعت با شرایط جنگی سازگار شد و سفارش‌های جنگی آغاز شد. حالا وضعیت وارونه شده است: کشور باید از تولید جنگی به تولید در زمان صلح بازگردد. اما این گذار به‌مراتب دشوارتر خواهد بود. در گذشته، بازار متنوع و گسترده‌ی تولید، جای خود را به دولت و ارتش داده بود؛ یک مشتری واحد که بدون چانه‌زنی، با گشاده‌دستی پول خرج می‌کرد—پولی که از راه فروش اوراق قرضه‌ی جنگی فراهم شده بود. طبیعی است که در چنین وضعی، همه به کار مشغول می‌شدند. اما اکنون با پایان جنگ، تولید باید بار دیگر با نیازهای متنوع و گوناگون مشتریان خصوصی تنظیم شود—و این خود بزرگ‌ترین دشواری است.

بازارهای پیشین از بین رفته‌اند. باید بازارهای تازه‌ای یافت و روابط اقتصادی نوینی ایجاد کرد، و این زمان می‌طلبد. نباید توهمی داشت که صادرات گسترده‌ی پیش از جنگ به کشورهای درگیر، به‌زودی از سر گرفته شود. نفرت‌های ملی که در طول جنگ به اوج رسیده، همچنان ادامه خواهد داشت و رقابت تلخ در عرصه‌ی صنعت را دامن خواهد زد—همان‌گونه که رد پای آن حتی در جهان فرهنگ و دانش نیز باقی خواهد ماند. هر کشور تلاش خواهد کرد که از نظر صنعتی مستقل و خودکفا شود. در کشورهای بی‌طرف، نیازهای دوران جنگ و سودهای کلان، صنعت‌شان را توسعه داده و آن‌ها را به رقابت برای تصاحب بازارهای خارجی سوق داده است. بنابراین چشم‌انداز بازسازی اقتصاد صنعتی در کشورهای جنگ‌زده، چندان امیدوارکننده نیست.

بی‌تردید دوره‌هایی از رونق موقتی پدید خواهد آمد. ویرانی‌های عظیم جنگ باید بازسازی شود و جایگزینی تجهیزات نظامی، مدتی تولید را افزایش خواهد داد. اما این وضعیت پایدار نخواهد بود، چراکه سرمایه‌ی موجود به‌شدت آسیب دیده است. اروپا از این جنگ با سرمایه‌ای اندک و بدهی‌ای سنگین به آمریکا بیرون خواهد آمد. از هم‌اکنون روشن است که با دوره‌ای از رکود عمومی صنعتی روبه‌رو خواهیم شد. طبقه‌ی بورژوا تلاش خواهد کرد تا با شدت‌بخشیدن به بهره‌کشی، سرمایه‌ای تازه بیندوزد؛ دستمزدهای پایین و بیکاری، دستاورد جنگ برای پرولتاریا خواهد بود.

در سال‌های پیشِ رو، مسئله‌ی بیکاری، به مهم‌ترین بحران در مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر بدل خواهد شد. درخواست برای بیمه‌ی بیکاری مؤثر و کافی، باید به یکی از اساسی‌ترین خواسته‌های پرولتاریای سوسیالیست تبدیل شود. این خواسته باید بی‌درنگ مطرح شود و در دوره‌ی بحرانیِ بازسازی پس از جنگ، در سطح ملی مورد تأکید قرار گیرد.

کارگرانی که برای امپریالیسم جنگیده و خون داده‌اند، باید به خیابان‌های گرسنگی و بیکاری بازگردند؟ آیا این بحران، نتیجه‌ی مستقیم جنگ نیست و آیا دولت، که میلیاردها برای جنگ خرج کرده، نمی‌تواند چند میلیارد دیگر برای گذار امن سربازانش از این دوران بحرانی بپردازد؟ در برابر دولتی که اجازه می‌دهد ارتش پیروزش، در راه بازگشت به خانه از گرسنگی در بیابان جان دهد، چه می‌توان گفت؟

البته چنین استدلال‌هایی، به‌اندازه‌ی فشار سنگین واقعیت، بر دولت و بورژوازی مؤثر نخواهد بود. آنان همچنان بر اصل قدیمی خود پافشاری خواهند کرد: در یک جامعه‌ی سرمایه‌داری و صلح‌آمیز، هر کسی باید خودش به فکر خود باشد. حمایت‌شان چیزی نخواهد بود جز صدقه‌هایی ناچیز، با شرایطی خفت‌بار که کارگران را به گدایی و فقر رسمی می‌کشاند و شاید حتی به بهای از دست رفتن برخی از حقوق بنیادی‌شان تمام شود.

از این رو، کارگران باید خواهان تضمین معیشت برای بیکاران، به‌مثابه‌ی یک حق، باشند. بی‌تردید، این یک مطالبه‌ی انقلابی است—مطالبه‌ای که پایه‌های نظام سرمایه‌داری را نشانه می‌رود. اما آیا دولت می‌تواند به‌طور کامل، این خواسته را نادیده بگیرد، وقتی میلیون‌ها کارگر مسلح که ارتش‌هایش را تشکیل می‌دهند، آن را مطرح می‌کنند؟ این خواسته، مسئله‌ی معیشت هر کارگر را با آرمان‌ها و اهداف سوسیالیسم انقلابی پیوند می‌زند. چراکه صرف بیان این مطالبه کافی نیست؛ تحقق آن تنها از مسیر مبارزه، با تمام نیروی توده‌های پرولتر ممکن خواهد بود.

برای طبقه‌ی حاکم، راه دیگری برای عبور از این بحران وجود دارد. بازتولید تسلیحات ازبین‌رفته و تولید سلاح‌های جدید، در اولویت دولت‌ها و بورژوازی قرار خواهد گرفت. آن‌ها خواهان آمادگی مؤثرتر برای جنگ‌های آینده خواهند شد.

این هدف، به‌کارگیری نیروی کار را ضروری می‌سازد—نیروی کاری که قرار است از ارتش مرخص شود، اما این بار به‌شکلی غیرمستقیم دوباره به خدمت نظامی بازگردانده می‌شود. آیا بهتر نیست این کارگران را همان‌گونه که هستند، در مقام نظامی حفظ کرد؟ یعنی آن‌ها را در قالب سربازانی تحت انضباط ارتشی، برای تولید تسلیحات جدید به کار گرفت؟

تجربه‌ی حاصل از سازمان‌دهی صنعت و تجارت تحت کنترل دولت، ذهن بسیاری از بورژواها را به «سوسیالیسم دولتی» متمایل کرده است. مزایای تولید یکنواخت و کنترل‌شده در مقایسه با تولید آشفته و خصوصی، اکنون بیش از پیش آشکار شده است.

شاخه‌های اصلی صنعت به‌آسانی می‌توانند به مالکیت دولتی درآیند، به‌ویژه صنایع مستقیم مرتبط با جنگ، که بدون مشکل خاصی ملی می‌شوند.

در نتیجه، مسئله‌ی اشتغال سربازان بازگشته نیز برای بورژوازی حل خواهد شد. خطری که در پی بازگشت انبوه توده‌های شورشی و بیکار کشور را تهدید می‌کند—توده‌هایی که خواهان نان، کار و کمک هستند—می‌تواند با گسیل آن‌ها به صنایع نظامی مهار شود، تا زمانی که وضعیت صنایع خصوصی ثبات یابد و آنگاه به‌تدریج از خدمت نظامی مرخص‌شان کنند.

مزایای دیگری نیز در این برنامه نهفته است. پیش از هر چیز، با حذف واسطه‌ها، هزینه‌ی تولید به‌طور چشم‌گیری کاهش می‌یابد. همه می‌دانند که سازمان‌دهی تولید توسط دولت، چه صرفه‌جویی‌هایی به همراه دارد. تمام بهبودهای فنی و سازمانی دوره‌ی جنگ نیز به کار گرفته خواهند شد. دیگر نیازی به بیمه‌ی بیکاری نخواهد بود. دستمزدها تحت کنترل دولت قرار می‌گیرد، و در برابر این کارفرمای قدرتمند، اتحادیه‌های کارگری—حتی اگر اجازه‌ی فعالیت داشته باشند—ناتوان خواهند بود. برای کارگران، این به معنای وابستگی بیشتر است؛ به معنای محدودشدن آزادی‌های فردی بیش از آنچه در مالکیت خصوصی ممکن بود. مالکیت دولتی صنایع بزرگ، عملاً همان نظامی‌سازی این بخش‌هاست.

طبقه‌ی حاکم از روزی که پس از پایان جنگ، دیکتاتوری نظامی، قوانین زمان جنگ، سانسور مطبوعات و وضعیت فوق‌العاده دیگر پابرجا نباشند، در هراس است. در این شرایط، نظامی‌سازی نیروی کار صنعتی کشور، به کارآمدترین ابزار برای مهار توده‌های انبوه و سرکوب میل آن‌ها به اعتراض سیاسی بدل خواهد شد.

برای طبقه‌ی کارگر، این «سوسیالیسم دولتی» چیزی جز تشدید رنج‌ها و فشاری سنگین‌تر بر زندگی نخواهد بود. با این‌حال، انتظار می‌رود که بخشی قابل‌توجه از سوسیال‌دموکراسی با این طرح مخالفتی نکند، بلکه با تمام وجود از آن حمایت کند. آرمان‌های دیرینه‌شان، آن‌ها را به اسیران این نظام جدید بهره‌کشی ملی بدل کرده است.

حتی پیش از جنگ نیز، هر طرح تازه‌ای برای ایجاد انحصارهای مصرفی، به‌عنوان «آغازی بر سوسیالیسم» اعلام می‌شد و سزاوار حمایت کامل خوانده می‌شد! حال آنکه سوسیالیسم نه بر پایه‌ی مالکیت دولتی، بلکه بر قدرت و نیروی پرولتاریا استوار است. پیش‌تر، سوسیال‌دموکراسی دچار سردرگمی کامل میان مفاهیم سوسیالیسم و صنایع دولتی شده بود؛ در آینده نیز، این حزب در برابر طرح‌های سوسیالیسم دولتی که هدفشان بندگی بیشتر طبقه‌ی کارگر است، نه ابزار نظری خواهد داشت، نه موضعی روشن.

وظیفه‌ی جناح انقلابی جنبش سوسیالیستی این است که نخستین ضربه را بر این زنجیرهای جدید و خطرناک وارد کند. مبارزه با سوسیالیسم دولتی، به روشنگری ریشه‌ای درباره‌ی نسبت پرولتاریا با امپریالیسم جدید خواهد انجامید و دوره‌ای از درگیری‌های عملی و واقعی را آغاز خواهد کرد. هرچه بیشتر، دولت امپریالیستی تازه، چهره‌ی واقعی خود را به‌عنوان سرکوبگر و استثمارگر نشان دهد، پرولتاریا ملت را همچون دشمن اصلی خود خواهد شناخت—دشمنی که پیش از هر چیز باید با اقدام توده‌ای علیه آن برخاست. و سنت کائوتسکی، که می‌گفت باید دولت را حفظ کرد تا روزی آن را برای اهداف خود به کار گیریم، عملاً به‌کلی درهم خواهد شکست.

اما دلیل سوم برای سرکوب و تعارض آتی علیه طبقه‌ی کارگر، از دل خود جنگ سر برمی‌آورد. ملت‌های اروپا، با بدهی‌هایی عظیم از جنگ بیرون خواهند آمد. وام‌های جنگی یکی پس از دیگری تصویب شده‌اند، تا جایی که اکنون بدهی دولت‌های درگیر از مرز ۲۰۰ میلیارد گذشته است. اقتصاددانان ملی و دولتمردان در همه‌جا با این پرسش روبه‌رو هستند: «از کجا این میلیاردها را برای پرداخت بهره تأمین کنیم؟ چگونه می‌توان مالیات‌های تازه وضع کرد؟» حتی در پارلمان‌ها—با وجود صلح مدنی—طبقه علیه طبقه بر سر مسئله‌ی مالیات می‌جنگد. هر طبقه می‌کوشد بار بدهی را به دوش دیگری بیندازد؛ با این‌حال، همگان می‌دانند که همه آسیب خواهند دید؛ فقط مسئله این است که چه کسی بیشتر، و چه کسی کمتر.

سوسیال‌دموکرات‌ها—به‌جز سوسیال-امپریالیست‌های سرسختی چون کونُو—بار دیگر قطع‌نامه‌هایی علیه مالیات‌های غیرمستقیم صادر کرده و تأکید دارند که هزینه‌ی جنگ باید از سوی طبقات دارا پرداخت شود. بی‌تردید، حق دارند وقتی می‌گویند که توده‌ها دیگر تحمل فشار مالیاتی بیشتر را ندارند، و مالیات‌های تازه، سطح زندگی طبقه‌ی کارگر را حتی بیشتر از پیش پایین خواهد آورد. اما آن‌ها فراموش می‌کنند که سطح زندگی، عددی ثابت نیست؛ بلکه چیزی است که کارگر بسته به توان مطالبه و مبارزه‌اش از طبقه‌ی سرمایه‌دار به دست می‌آورد. طبقه‌ی کارگری که منسجم و مبارز باشد، می‌تواند سطح زندگی بالاتری را به دست آورد. اگر این طبقه در میدان سیاسی، آنچه را در میدان صنعتی به‌دست آورده از کف دهد—مثلاً از طریق افزایش مالیات—این فقط نشان‌دهنده‌ی ضعف سیاسی اوست.

از آگوست ۱۹۱۴، زمانی که سوسیال‌دموکراسی در برابر امپریالیسم زانو زد و پایش را بوسید، آن‌چنان پرولتاریا را تضعیف و به رکود محکوم کرد که نباید از کاهش سریع سطح زندگی توده‌ها در نتیجه‌ی آن سیاست، شگفت‌زده شود. قطع‌نامه‌های‌شان خنده‌آور شده و عملاً علیه خودشان عمل می‌کند. اعتراض طبقه‌ی کارگر باید در کنش عملی متجلی شود: مخالفت فعالانه با مالیات بر کالاهای مصرفی که بار آن بر دوش توده‌هاست.

آیا این بدان معناست که ما خواستار مالیات بر دارایی‌ها خواهیم بود؟ نمایندگان بورژوازی تا حدی حق دارند وقتی می‌گویند که مالیات بر درآمدهای ناشی از بهره‌ی وام‌ها، مانع انباشت سرمایه خواهد شد و حتی ممکن است سرمایه‌دار را وادارد که این هزینه را از طریق کاهش دستمزد به کارگران منتقل کند. اما پرداخت بدهی‌های جنگی، در نهایت چیزی نیست جز غارت جمعیت کارگر از تمام طبقات، به سود دارندگان اوراق قرضه‌ی جنگی، از طریق انواع مختلف مالیات.

اگر طبقات دارا از سرِ میهن‌دوستی واقعی عمل می‌کردند، وقتی دولت برای پیشبرد جنگی که در خدمت منافع آن‌ها بود، به پول نیاز داشت، بخشی از سودهای جنگی خود را در اختیار کشور می‌گذاشتند. اکنون که چنین نکرده‌اند، آیا حق دارند تا ابد از مردم خراج بگیرند؟

از میان همه‌ی اشکال درآمد سرمایه‌داری، بهره‌ی حاصل از اوراق قرضه‌ی دولتی—از منظر اجتماعی—بی‌فایده‌ترین نوع درآمد است. یک دولت انقلابی سوسیالیستی، همواره تمایل خواهد داشت که این خراج را لغو کند و تمام بدهی‌های ملی را باطل اعلام کند. شرایط به‌گونه‌ای است که تنها این اقدام—لغو وام‌های عظیم دولتی—می‌تواند ملت‌ها را از ورشکستگی مالی فاجعه‌بار نجات دهد. انتظار نمی‌رود که دولت‌های سرمایه‌داری به چنین راه‌حلی روی آورند، چرا که منافع سرمایه‌داران برای آن‌ها مقدس است. از همین رو، وظیفه‌ی پرولتاریا آن است که با تمام توان، در برابر هر تلاشی برای تحمیل مالیات‌های تازه به‌منظور پرداخت بدهی‌های جنگی، بانگ اعتراض سر دهد.

تنها با همراه‌کردن این اقدام با مصادره‌ی تمامی سودهای جنگی، می‌توان پیامدهای فاجعه‌بار این جنگ را از توده‌های مردم دور کرد.

زمانی که پرولتاریا در جریان جنگ و پس از آن، مبارزه‌ی سیاسی خود را از سر گیرد، باید دارای برنامه‌ای روشن و مشخص برای عمل باشد.

مبارزه برای سوسیالیسم، همواره مبارزه‌ای طبقاتی برای منافع آنی و واقعی پرولتاریاست. شیوه‌ها و ابزارهایی که در این مبارزه به‌کار گرفته می‌شود، خصلت انقلابی آن را تعیین می‌کنند. البته بخشی از مطالبات گذشته، همچنان جایگاه خود را در برنامه‌ی کنش نوین حفظ می‌کنند—مانند مبارزه برای دموکراسی کامل در کشور و مبارزه علیه نظامی‌گری. اما این مطالبات، معنا و جایگاهی نو می‌یابند، چرا که سلطه‌ی روزافزون «سوسیالیسم دولتی»، بهره‌کشی صنعتی و بردگی نظامی را با سرکوب سیاسی درهم می‌آمیزد و کلیتی ارتجاعی پدید می‌آورد.این مقاله نشان داد که مطالبه‌ی تضمین معیشت آبرومند برای پرولتاریای بیکار، و همچنین مطالبه‌ی لغو تمام بدهی‌های ملی، مسائلی حیاتی برای بقای طبقه‌ی کارگر به‌شمار می‌روند. از این‌رو، باید جایگاهی محوری در برنامه‌ی کنش پرولتاریای بیدارشونده بیابند.

 

 

 

 

 
اسم
نظر ...