عصر نئوفاشیسم و ویژگیهای متمایز آن/ژیلبر آشکار
13-04-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
68 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :

عصر نئوفاشیسم و ویژگیهای متمایز آن
ژیلبر آشکار
(ترجمه از نسخهی عربی منتشرشده در روزنامهی «القدس العربی» به تاریخ ۴ فوریه ۲۰۲۵)
The Age of Neofascism and Its Distinctive Features - Historical Materialism
با گذشت هر روز و با سرعتی فزاینده در سالهای اخیر، بیش از پیش روشن میشود که ما شاهد ورود به عصری نوین از خیزش راست افراطی در مقیاسی جهانی هستیم؛ عصری که یادآور دورهی اوجگیری نیروهای فاشیستی میان دو جنگ جهانی قرن بیستم است. اصطلاح «نئوفاشیسم» برای نامگذاری این راست افراطی معاصر به کار گرفته شده که با آگاهی از آنکه تکرار الگوی فاشیستی پیشین دیگر امکانپذیر و نزد اکثریت مردم غیرقابل پذیرش است، خود را با مقتضیات زمانهی ما تطبیق داده است.
نئوفاشیسم، بهجای آنکه همچون فاشیسم پیشین آشکارا به برپایی دیکتاتوری متوسل شود، مدعی احترام به قواعد بنیادین دموکراسی است—even زمانی که در عمل با تضعیف آزادیهای سیاسی واقعی، دموکراسی را از محتوای خود تهی میسازد. شدت این تضعیف بسته به میزان واقعی محبوبیت هر حاکم نئوفاشیست (و در نتیجه نیاز یا عدم نیازش به تقلب در انتخابات) و توازن قوا میان او و مخالفانش، متفاوت است. امروز اشکال گوناگونی از استبداد نئوفاشیستی را میتوان مشاهده کرد: از شکل تقریباً مطلق آن در مورد ولادیمیر پوتین گرفته تا مواردی که هنوز فضایی از لیبرالیسم سیاسی را حفظ کردهاند، مانند دونالد ترامپ و نارندرا مودی.
تفاوت نئوفاشیسم با رژیمهای سنتی استبدادی یا اقتدارگرا (مانند دولت چین یا اغلب رژیمهای عربی) در آن است که نئوفاشیسم نیز، همانند فاشیسم قرن گذشته، بر بسیج تودهای تهاجمی و ایدئولوژیک تکیه دارد. این بسیج حول مؤلفههایی از اندیشهی راست افراطی شکل میگیرد: تعصب ملیگرایانه و قومی، بیگانههراسی، نژادپرستی آشکار، مردسالاری تهاجمی، و دشمنی افراطی با ارزشهای روشنگری و رهاییبخش.
اما تفاوتهای اصلی میان فاشیسم کهن و نئوفاشیسم را باید نخست در این نکته جُست که نئوفاشیسم بر نیروهای شبهنظامیای که مشخصهی فاشیسم پیشین بودند متکی نیست—نه به این معنا که چنین نیروهایی ندارد، بلکه معمولاً آنها را در پشت صحنه و بهشکل ذخیره نگه میدارد. دوم آنکه نئوفاشیسم برخلاف نسخهی قدیم ادعای «سوسیالیست» بودن ندارد. برنامهی آن به جای گسترش نقش دولت در اقتصاد، از اندیشهی نولیبرالی الهام میگیرد و خواهان کاهش نقش دولت به سود سرمایهی خصوصی است. بااینحال، ضرورتهای سیاسی میتوانند آن را به سمت خلاف سوق دهند، چنانکه در مورد رژیم پوتین و تحت فشار الزامات جنگ علیه اوکراین دیدهایم.
در حالیکه فاشیسم قرن بیستم در بستر بحران شدید اقتصادی پس از جنگ جهانی اول شکل گرفت و با «رکود بزرگ» به اوج خود رسید، نئوفاشیسم در بستر بحران فزایندهی نولیبرالیسم، بهویژه پس از «رکود بزرگ» ناشی از بحران مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۸، رشد کرده است. اگر فاشیسم گذشته بر نفرتهای ملی و قومی رایج در مرکز اروپا و در پسزمینهی نژادپرستیهای هولناک در کشورهای استعمارشده تکیه داشت، نئوفاشیسم بر بستر کینههای نژادی و بیگانههراسانهای شکوفا شد که پیامد امواج مهاجرت فزاینده در پی جهانیسازی نولیبرال یا جنگهایی بود که این جهانیسازی دامن زد—در کنار فروپاشی قواعد نظم بینالمللی. ایالات متحده در ناکامگذاشتن توسعهی نظامی بینالمللی مبتنی بر قواعد، پس از پایان جنگ سرد، نقش کلیدی ایفا کرد و جهان را بهسرعت به سوی «جنگ سرد جدید» سوق داد.
شاید نئوفاشیسم بهظاهر خطر کمتری نسبت به فاشیسم کهن داشته باشد، چراکه بر نیروهای شبهنظامی متکی نیست و بازدارندگی هستهای احتمال وقوع جنگ جهانی جدید را کاهش داده است (اگرچه آن را ناممکن نکرده است؛ جنگ اوکراین بیش از هر رویدادی از زمان جنگ جهانی دوم—حتی در اوج جنگ سرد دوران شوروی—جهان را به جنگ جهانی نزدیک کرده است). اما واقعیت آن است که نئوفاشیسم از جهاتی خطرناکتر از فاشیسم کهن است. فاشیسم قرن بیستم بر محور سه قدرت (آلمان، ایتالیا، و ژاپن) بنا شده بود که بهلحاظ عینی توانایی تحقق رؤیای سلطهی جهانی را نداشتند و در برابر قدرتهایی ایستاده بودند که از لحاظ اقتصادی برتر بودند (ایالات متحده و بریتانیا)، علاوهبر اتحاد شوروی و جنبش جهانی کمونیستی که نقش کلیدی در مقابلهی سیاسی و نظامی با فاشیسم ایفا کرد.
اما نئوفاشیسم امروز با افزایش نفوذ جهانی، بهویژه با بازگشت دونالد ترامپ به ریاستجمهوری ایالات متحده—آنهم در هیأتی بسیار نئوفاشیستیتر از دورهی نخست خود—در موقعیتی متفاوت قرار دارد. از اینرو، بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان امروز به پیشتاز نئوفاشیسم بدل شده است؛ نئوفاشیسمی که با دولتهای روسیه، هند، اسرائیل، آرژانتین، مجارستان و دیگر کشورها همگراست، و امکان بهقدرترسیدن احزاب نئوفاشیست در کشورهای بزرگ اروپایی—مانند فرانسه و آلمان، پس از ایتالیا، و حتی در بریتانیا—در افق دیده میشود، چه رسد به کشورهای کوچکتر، بهویژه در اروپای مرکزی و شرقی.
اگرچه احتمال وقوع جنگ جهانی جدید همچنان محدود به نظر میرسد، اما جهان ما با خطری روبهروست که کموبیش بهاندازهی دو جنگ جهانی قرن بیستم خطرناک است: تغییرات اقلیمی. نئوفاشیسم با دشمنی آشکار بیشتر جناحهایش با تدابیر محیطزیستیِ حیاتی، جهان را به سوی پرتگاه میراند، بهویژه وقتی زمام قدرت را در کشوری در دست میگیرد که نسبت به جمعیتش، بیشترین آلایندگی محیطزیستی را دارد—یعنی ایالات متحده.
در جهان امروز هیچ معادلی برای جنبش کارگری پس از جنگ جهانی اول—با شاخههای سوسیالیستی و کمونیستیاش—وجود ندارد. نیروهای چپ در اغلب کشورها یا دچار تحلیلرفتگی شدهاند، یا چنان در قالب نولیبرالیسم ذوب شدهاند که دیگر در چشم جامعه بدیلی برای وضع موجود به شمار نمیآیند، یا اینکه ناتوان از تطبیق با مقتضیات دوران ما، همان کاستیهای چپ قرن بیستم را بازتولید کردهاند که به ورشکستگی تاریخی آن انجامید. همهی آنچه گفته شد، ما را به این نتیجه میرساند که عصر نئوفاشیسم از جنبههایی، خطرناکتر از عصر فاشیسم قدیم است.
با اینهمه، نسل نو همچنان کانون بزرگترین امید ماست. بخشهایی از این نسل، آشکارا نژادپرستی—مانند آنچه در جنگ نسلکُشانهی صهیونیستی در غزه دیده شد—را رد کردهاند و از برابری در انواع حقوق، و البته از محیطزیست دفاع میکنند.
در برابر خیزش جهانی نئوفاشیسم، نیازی حیاتی و فوری وجود دارد: مقابله با آن از طریق تشکیل گستردهترین ائتلافهای موقتی ممکن در دفاع از دموکراسی، محیطزیست، حقوق جنسیتی و مهاجران—با مشارکت نیروهای متنوعی که این اهداف را در بر میگیرند—و در عین حال، تلاش برای بازسازی جریانی جهانی در مقابله با نولیبرالیسم و دفاع از منافع عمومی در برابر سلطهی منافع خصوصی.