ترامپ، فاشیسم و چرخش اقتدارگرایانه/ دی. کی. رنتون


14-04-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
63 بار خواندە شدە است

بە اشتراک بگذارید :

artimg

 

ترامپ، فاشیسم و چرخش اقتدارگرایانه
دی. کی. رنتون*
۱ آوریل ۲۰۲۵

Trump, Fascism and the Authoritarian Turn – Spectre Journal

درباره‌ی Spectre

ما باید چگونه فعالیتِ خودانگیخته‌ی طبقه‌ی کارگر را آن‌گونه که واقعاً وجود دارد، درک کنیم؟
تفاوت‌ها—چه در قالب نژاد، قومیت، جنسیت، تمایلات جنسی، ملیت یا هر شکل دیگری—چه تأثیری باید بر تحلیل ما از سرمایه‌داری و راهبردهای پایان‌دادن به آن، آن‌گونه که مدت‌هاست سزاوار آن است، بگذارد؟

  Spectre نشریه‌ای نوین با رویکرد مارکسیستی است که این پرسش‌ها را نقطه‌ی عزیمت خود قرار داده است. هدف ما ترویج تحلیل، گفتگو و مباحثه در میان چپ انقلابی، چه در ایالات متحده و چه در سراسر جهان است—با بازیابی بینش‌های اندیشه‌ی رادیکال سیاه‌پوستان، جنبش‌های ضد‌استعماری، فمینیسم سوسیالیستی و نظریه‌ی کوییر در راستای سیاست‌ورزی خود. تنها زمانی می‌توان از رهایی انسانی به‌راستی سخن گفت که تحت‌ستم‌ترین بخش‌های طبقه‌ی کارگر نیز سرانجام آزاد شده باشند.

* دی. کی. رنتون
دی. کی. رنتون یک سوسیالیست مقیم بریتانیا و نویسنده کتاب «نویسندگان جدید اقتدارگرایان: همگرایی در راستا» (های‌مارکت) است.

+++++

ترامپ، فاشیسم و چرخش اقتدارگرایانه
دی. کی. رنتون
۱ آوریل ۲۰۲۵

وقتی دموکرات‌های برجسته درباره‌ی این بحث می‌کنند که آیا ترامپ یک فاشیست است یا نه، منظورشان این است که آیا او نظام رأی‌گیری را چنان تغییر خواهد داد که دیگر نتوانند هیچ‌گاه در انتخاباتی پیروز شوند.[1]

اما زمانی که مارکسیست‌ها به این پرسش می‌پردازند، مسئله را جدا از آنچه بر سر سیاست‌مداران می‌آید، بلکه در پیوند با آنچه بر کل جامعه خواهد گذشت، بررسی می‌کنند. کاوش در پرسش فاشیسم به این معناست که بپرسیم آیا ترامپ تهدیدهایش را عملی خواهد کرد: آیا واقعاً ده‌ها هزار کارمند دولت را اخراج خواهد کرد؟ آیا قانون پرداخت اضافه‌کار را لغو خواهد کرد؟ آیا اتحادیه‌های بخش عمومی را غیرقانونی اعلام خواهد کرد؟ و آیا حداقل دستمزد فدرال را حذف خواهد کرد؟ آنچه موضوع بحث ماست این است که آیا او از خشونت آشکار دولت برای اخراج مهاجران، در ابعادی که تاکنون بی‌سابقه بوده، استفاده خواهد کرد؟
آیا او جنگ‌هایی را با کانادا، پاناما یا دانمارک آغاز خواهد کرد تا رؤیاهای توسعه‌طلبانه‌اش را به اجرا درآورد؟
اگر ترامپ را به فاشیست تشبیه می‌کنیم، لزوماً نمی‌گوییم که در انجام همه‌ی این اقدامات موفق خواهد بود؛ بلکه می‌پرسیم آیا به‌اندازه‌ای از این کارها را انجام خواهد داد که موجی از خشونت علیه دشمنان سیاسی و نژادی‌اش به راه اندازد و در نتیجه، چهار سال بعد ایالات متحده—و به تبع آن جهان—مکانی بی‌رحم‌تر از امروز شود.

من این مقایسه را با فاشیسم تاریخی صرفاً به این دلیل انجام نمی‌دهم که مفتون گذشته‌ام یا می‌خواهم دیگران چنین باشند، بلکه هدفم این است که فاشیسم را به‌مثابه یکی از مجموعه تکنیک‌های وسیع‌تری در نظر بگیریم که برای تعمیق قدرت ضدانقلابی به‌کار گرفته می‌شود—تکنیک‌هایی که پیوسته خود را بر هر اقتدارگرایی که در پی تثبیت سلطه‌اش در بستر سرمایه‌داری است، تحمیل می‌کنند. ما می‌توانیم تاریخِ موفقیت اقتدارگرایان را علیه خودشان به کار بگیریم: می‌توانیم از آن برای سنجش این استفاده کنیم که چه موانعی در برابر اقتدارگرایی احتمالاً ناکام می‌مانند و کدام‌یک می‌توانند در برابر رژیمی که همچنان در حال تقویت سلطه‌ی خود است، ایستادگی کنند.
همان‌گونه که در ادامه استدلال خواهم کرد، تاکنون ترامپ با سطحی از اقتدارگرایی حکومت کرده که با فاشیسم—به‌ویژه فاشیسم آغازین در ایتالیا—قابل‌قیاس است.
با این حال، برای آنکه این برچسب همچنان دقیق باقی بماند، یک رژیم باید پیوسته در مسیر رادیکالیزه‌شدن پیش برود، در پاسخ به رخدادها نوآوری کند، از آستانه‌هایی عبور کند—از جمله استفاده از خشونت توده‌ای علیه دشمنان در جامعه و دولت—و در نهایت به جنگ و نسل‌کشی منتهی شود.
هنوز روشن نیست که خشم و شور مردمی در سطحی هست که این رژیم بتواند همچنان به این سبک خاص فاشیستی، رادیکالیزه شود. در تاریخ، نمونه‌هایی از رژیم‌هایی وجود دارند که با انفجاری از خشم آغاز کردند اما سرانجام به اقتدارگراییِ معمول سرمایه‌داری بدل شدند (مانند اسپانیا، پرتغال و بیشتر دیکتاتوری‌های نظامی).
با در نظر گرفتن این شواهد، خواهم کوشید نشان دهم که به‌جای تمرکز صرف بر برچسب‌زدن (گاه گمراه‌کننده) به ترامپ به‌عنوان یک فاشیست، مهم‌تر آن است که از جنبش‌های تاریخی ضد‌فاشیستی بیاموزیم تا سیاستی مقاوم و مقابله‌جویانه در برابر برنامه‌ی ترامپی تدوین کنیم.

فرصت‌هایی برای راست: اتحاد میان رهبر و جنبش

ضد‌فاشیست‌های دوره‌ی میان‌دو‌جنگ، هنگام تبیین دشمن خود، به یک عامل بنیادین اشاره کردند که قدرت ویران‌گر فاشیسم را توضیح می‌داد: برخلاف تمام سیاست‌های محافظه‌کارانه یا اقتدارگرایانه‌ی پیشین، فاشیسم نخستین کوششی بود برای به‌کارگیری توده‌ها علیه دموکراسی.
کلارا زتکین، که در دهه‌ی ۱۹۰۰ از رهبران جنبش زنان سوسیالیست و در دهه‌ی ۱۹۲۰ سخنگوی کمینترن بود، چنین می‌نویسد:
«رهبران فاشیست یک طبقه‌ی کوچک و انحصاری نیستند؛ آن‌ها در میان بخش‌های وسیعی از جمعیت نفوذ کرده‌اند... از حیث ترکیب اجتماعی نیروهایشان، فاشیسم نیروهایی را در بر می‌گیرد که می‌توانند برای جامعه‌ی بورژوایی به‌شدت ناخوشایند و حتی خطرناک باشند.»[2]

تروتسکی در تبعید و در سال ۱۹۳۱ هشدار داد که فاشیسم آلمانی به یک جنبش توده‌ای واقعی بدل شده، بیکاران و شمار قابل‌توجهی از کارگران را در کنار خرده‌مالک‌ها سازمان‌دهی کرده است. او نوشت:
«
بورژوازی بزرگ به‌اندازه‌ی مردی که از درد دندان رنج می‌برد، از فاشیسم خوشش نمی‌آید.» [3]

هم هیتلر و هم موسولینی ابتدا حزبی فاشیستی بنیان نهادند و سپس آن را به عنوان ابزاری برای مقابله با فشارهای همگرایی با سیاستِ جریان غالب به کار بردند.
هر دوی آن‌ها اقلیتی آغازین بودند که درون جنبشی گسترده‌تر از ضدانقلابیون می‌کوشیدند هوادار جذب کنند. در ایتالیا، نخستین هواداران موسولینی، «فاشی‌های مبارزه‌جو» (fasci di combattimento)، ترکیبی بودند از کهنه‌سربازان و جوانانی که در جنگ جهانی اول شرکت نکرده بودند. آنان میان موسولینی و رقبایش (شاعر فوتوریست مارینتی و ماجراجو دانونتسیو) یکی را انتخاب کردند.
و آن‌ها فاشیسم را انتخاب کردند، چون این حزب در خشونت علیه چپ پیش‌گام بود: کمونیست‌ها را کتک می‌زدند، می‌ربودند، تهدید می‌کردند یا می‌کشتند.
بین مارس و مه ۱۹۲۱، فاشیست‌ها ۱۱۹ اتاق کارگری، ۱۷ روزنامه و چاپخانه، ۵۹ خانه‌ی خلق، ۸۳ اتحادیه‌ی دهقانی، ۱۳۱ باشگاه سوسیالیستی و ۱۵۱ باشگاه فرهنگی را نابود کردند.[4]

خشونت ابتدا در بیرون از دستگاه دولت آغاز شد؛ سپس نیروهای پلیس در آن مشارکت کردند و قاضیان و سیاست‌مداران محافظه‌کار نیز حمایت خود را اعلام کردند. این خشونت به یک دوره‌ی کامل از مبارزات موفق کارگری پایان داد.

در آلمان نیز فاشیسم در بستر نیروهای شبه‌نظامی فریکور شکل گرفت—ارتش‌های خصوصی‌ای که پس از شکست نظامی آلمان در جنگ جهانی اول پا گرفتند. در آنجا هم آغازگاه خشونت، چپ بود: بین ژانویه ۱۹۱۹ تا ژوئن ۱۹۲۲، در آلمان ۳۷۶ قتل سیاسی رخ داد که ۳۵۴ مورد از آن‌ها توسط هواداران فریکور یا دیگر گروه‌های راست افراطی انجام شد. قربانیان، سوسیالیست یا کمونیست بودند.[5]

هر دو حزب فاشیستی میان‌دوجنگ، حزب‌هایی شبه‌نظامی بودند. آن‌ها ارتش‌های خصوصی‌شان را به‌شیوه‌ای خاص به‌کار گرفتند—با این منطق که «کت‌وشلوار دوبنده و باتوم» هر دو به یک اندازه مهم‌اند.
این احزاب، در عین جدی‌بودن درباره‌ی شرکت در انتخابات و دستیابی به قدرت از این راه، به همان اندازه به نسخه‌ی خاص خود از مبارزه‌ی مسلحانه نیز پایبند بودند.
زمانی که خیابان‌ها به کنترل فاشیست‌ها درمی‌آمد، می‌توانستند دولت را دگرگون کنند تا دولت در همه‌ی لحظات و در همه‌ی مأموریت‌هایش، آرمان فاشیستی را محقق کند: خانه برای مردم‌شان، مدرسه برای مردم‌شان، و زندان (یا بدتر) برای دشمنان‌شان.

هیتلر و موسولینی از نیروهای شبه‌نظامی‌شان به‌صورت گزینشی استفاده می‌کردند، عمدتاً پیش از رسیدن به قدرت یا پیش از در هم شکستن دولت‌های لیبرال ایتالیا و آلمان. این شبه‌نظامیان وظیفه‌شان ترساندن قاضیان و سیاست‌مداران لیبرال یا محافظه‌کار بود، تا مانع از هرگونه اعتراض شوند. آن‌ها «اسلحه‌ی پُر روی میز» بودند—نمی‌شد فاشیسم را محدود یا مهار کرد، بلکه فقط می‌شد در یک جنگ داخلی خونین شکستش داد.

جایی که ترامپ بیش از هر نقطه‌ی دیگر به سیاست‌های دهه‌ی ۱۹۲۰ نزدیک می‌شود، همین دینامیک مشابهِ ساختن، جسورکردن و وفق‌یافتن با یک جنبش خیابانی است.
او پایگاه مستقلی از هواداران دارد—حتی نیرویی شبه‌نظامی که از او حمایت می‌کند. هیچ‌کس دیگر در جناح راست آمریکا یا اروپا، چنین رابطه‌ای با یک جنبش خیابانی خشن ندارد. تفاوت آن‌ها با فاشیست‌های میان‌دوجنگ، صرفاً در جنبه‌های سطحی است: بیشتر افراد اکنون به‌جای حضوری، به‌صورت آنلاین جذب می‌شوند؛ به‌جای پرداخت حق عضویت، کراوات، گوشواره، کیف پول، شراب یا ماگی می‌خرند که ترامپ تبلیغش را می‌کند.

همچون جنبش‌های خیابانی دهه ۱۹۳۰، راست افراطی خیابانی امروز نیز از اشکال مختلف خشونت علیه چپ و اقلیت‌های جنسیتی یا جنسی بهره برده است. برخی از حامیان ترامپ در سال ۲۰۲۰ مسئولان برگزاری انتخابات را تهدید کردند. گروهی دیگر در تعقیب و گریز دولتی‌ای شرکت داشتند که به کشتار مایکل رینوهل (Michael Reinoehl) انجامید، یا از قاتلی به نام کایل ریتنهاوس (Kyle Rittenhouse) تمجید کردند. شبکه‌های اجتماعیِ تحت مالکیت شرکت‌های بزرگ، صدها هزار نفر را تشویق به رفتارهایی پاداش‌دار می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که این افراد در سلسله‌مراتبی از کنش‌های قاطعانه بالا می‌روند: ابتدا در مخالفت با «لیبرال‌ها» موضع می‌گیرند، سپس دیگران را آزار می‌دهند، و در نهایت به افشاگری هویتی (doxxing) می‌رسند. اکنون برای مشارکت در اعمال خشونت‌آمیز، دیگر نیازی نیست یک حزب فاشیستی، نیروی شبه‌نظامی وابسته‌اش را بسیج کند؛ افراد و گروه‌هایی که در 4Chan یا حتی X گرد هم آمده‌اند، می‌توانند آن دعوت را لبیک گویند.

ترامپ در آغاز دوره‌ی نخست خود، از جنبشی بهره می‌برد که خود آن را پدید نیاورده بود—ده‌ها هزار نفری که در جنبش گیمرگیت (Gamergate) مشارکت داشتند و میلیون‌هایی که فاکس‌نیوز را کنار گذاشته و به برایت‌بارت (Breitbart) روی آورده بودند. بین سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ که ترامپ در توییتر حضور داشت، بیش از سی‌هزار بار پست گذاشت و ۳۶ میلیون دنبال‌کننده جذب کرد. ترامپ ظاهراً از پلتفرمش با گشاده‌دستی غیرقابل توضیحی استفاده می‌کرد—برای تبلیغ هر کسی در جناح راست، چه در آمریکا و چه در خارج از آن، از جمله نئونازی‌ها، نظریه‌پردازان توطئه، و طرفداران شورش مسلحانه. در ظاهر، این تاکتیک غیرمنطقی بود: ترامپ پیامش را با جلب رضایت افراطیونی با مخاطبان چندصدنفره پراکنده می‌کرد—کاری که هیچ ستاره‌ی تلویزیونی دیگری انجام نمی‌داد. اما هدف این رفتار افزایش پایگاه رسانه‌ای‌اش نبود، بلکه ساختن پایگاهی از هواداران سرسخت و وفادار بود که حاضر بودند برای او، حتی زندان بروند.

نخستین آزمون رابطه‌ی ترامپ با این جنبش، در بسیج «اتحاد راست» (Unite the Right) در شارلوتزویل رخ داد. جمعیتی ۳۰۰ نفره، با یونیفورم شلوار خاکی و تی‌شرت سفید، شعار می‌دادند: «یهودیان جای ما را نخواهند گرفت.» آنان ضد‌فاشیست‌ها را مورد حمله قرار دادند و به آن‌ها گاز اشک‌آور پاشیدند. یکی از فاشیست‌ها، جیمز فیلدز جونیور (James Fields Jr.)، با خودرو به میان ضد‌فاشیست‌ها راند و هیثر هی‌یر (Heather Heyer)، سازمان‌دهنده‌ی اتحادیه‌ی کارگری، را کشت. ترامپ در مقابل خبرنگاران گفت «در هر دو طرف آدم‌های بسیار خوبی هستند» و تقصیر خشونت را بر گردن ضد‌فاشیست‌ها انداخت. تحت فشار رسانه‌ها و جمهوری‌خواهان، ترامپ برای نخستین بار از هوادارانش فاصله گرفت و استراتژیست ارشدش، استیو بنن (Steve Bannon) را اخراج کرد. در دو سال بعدی، ضد‌فاشیست‌ها به خوش‌بینی گراییدند—چراکه به نظر می‌رسید اعتراضات چپ‌گرایانه، پیوند میان ترامپ و پایگاه خیابانی‌اش را شکسته‌اند.

ترامپ هنوز یک فاشیست نیست، حزبش نیز در بنیاد خود چنین نیست، و رأی‌دهندگانش بیش‌تر همان جمهوری‌خواهان ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ هستند تا ارتشی وفادار با اهداف مشخص. اما فاصله‌اش تا فاشیسم آن‌قدر اندک شده که عبور از آن، تنها به اندک چیزی نیاز دارد.

با این حال، ترامپ در سال ۲۰۲۰ رابطه‌اش را با حامیان راست افراطی بازسازی کرد. او از نظریه‌ی توطئه‌ی QAnon حمایت کرد؛ نظریه‌ای که ادعا می‌کرد دموکرات‌ها تحت کنترل گروهی کوچک از شیطان‌پرستان کودک‌آزار هستند. طرفداران QAnon پس از حمله به رستوران‌هایی که شایعه شده بود در آن‌ها کودکان زندانی‌اند، در پی تهیه‌ی مواد منفجره، حمله به کلیساهای کاتولیک، منحرف کردن قطارها، تعقیب و آزار سیاستمداران و حمله به خانه‌هایشان، بازداشت شدند. [6]

در یک روز از ژوئیه ۲۰۲۰، ترامپ دوازده حساب QAnon را بازنشر داد. وقتی قانون‌گذاران جمهوری‌خواه از او انتقاد کردند، تیم ارتباطات کاخ سفید جانب ترامپ و QAnon را گرفت. [7]

ترامپ بار دیگر پشتیبانی نهادهای رسمی را فدای دلجویی از حامیان راست افراطی خود کرد—و تا به امروز نیز از بازسازی پیوند با آن‌ها دست نکشیده است.

در ششم ژانویه ۲۰۲۱، ترامپ هوادارانش را به «مبارزه، مبارزه، مبارزه!» فراخواند و آن‌ها را به راهپیمایی به‌سوی کنگره برای برهم‌زدن نتایج انتخابات ۲۰۲۰ تشویق کرد. هوادارانش تالارها و دفاتر کنگره را تسخیر کرده و روند تأیید ریاست‌جمهوری را متوقف ساختند. این شورش، از نظر سازمانی، بی‌عرضه بود: هیچ برنامه‌ای برای تسخیر نهادهای حاکمیت در برابر دموکراسی وجود نداشت. همان‌گونه که مایک دیویس نوشت، این شورش، «به معنای کمدی سیاه، یک شورش بود». [8]

اما تمرکز بر فقدان برنامه، هدف اصلی را از نظر دور می‌دارد. همان‌طور که انقلاب‌ها به لحظات نمایشی نیاز دارند، ضدانقلاب‌ها نیز به آن‌ها نیازمندند—لحظاتی همچون آیودهیا، یا راهپیمایی بر رم (که آن نیز در زمان خود دست‌کم گرفته شد: چگونه ممکن است یک شورش واقعی باشد وقتی موسولینی با قطار وارد شد؟). مشارکت ترامپ در این اقدام، پیوند او با شبه‌نظامیان، از جمله «پسران مغرور»، «نگهبانان سوگند» و جنبش «بوگالو» را عمیق‌تر کرد. اجرای وعده‌اش برای عفو شرکت‌کنندگان نیز این پیوند را به طرز خارق‌العاده‌ای تقویت کرد. هیتلر و موسولینی از ابتدا جنگجویان سیاسی متعهد نبودند؛ بلکه با مشارکت در شورش‌های نافرجام، با پذیرش همراهی حامیان رادیکالشان به‌جای طرد آنان، و با پافشاری بر بعد فراانتخاباتی مبارزه بود که به فاشیست تبدیل شدند.

وقتی ترامپ کسانی را که در ششم ژانویه محکوم شده بودند، مورد عفو قرار داد، حتی از آنچه متحدانش انتظار داشتند نیز فراتر رفت. جی.دی. ونس (JD Vance) به خبرنگاران گفت کسانی که در شورش کنگره مرتکب خشونت شدند، «نباید مورد عفو قرار گیرند». اما ترامپ به آن بی‌توجهی کرد، حتی کسانی را که به حبس‌های طولانی یا خشونت‌های شدید محکوم شده بودند، آزاد کرد. ونس سپس ناچار شد عقب‌نشینی شرم‌آوری نشان دهد.[9]

دلیل این‌که ترامپ فراتر رفت آن بود که او این جنبش را به‌مثابه یک ضدقدرت بالقوه، بسیار بیش از دیگر جمهوری‌خواهان تحت کنترل خود می‌بیند. زمان‌هایی خواهد رسید که ترامپ در اجرای برنامه‌ی پاکسازی دانشگاه‌ها، اخراج مهاجران، یا حمله به چپ با موانعی مواجه شود—و در چنین زمان‌هایی، متحدان خیابانی‌اش خود را نیرویی ارائه می‌کنند که قادر به جبران ضعف‌های او هستند. تمام آنچه در پنج سال اخیر دیده‌ایم، نشان می‌دهد که ترامپ از این نیرو در همین راستا بهره خواهد برد.

شما به ایدئولوگ های زیادی احتیاج ندارید

در ادامه‌ی این نوشته، به یکی از محدودیت‌های احتمالی قدرت ترامپ خواهم پرداخت: این‌که تنها اقلیتی از افراد در حلقه‌ی نزدیک به ترامپ حاضرند از خشونت علیه دشمنان او حمایت کنند. اما همان‌طور که نمونه‌ی ونس و عفوهای مربوط به ششم ژانویه نشان می‌دهد، حتی امروز نیز بسیاری از نزدیک‌ترین متحدان ترامپ درک نمی‌کنند که او تا چه حد به پروژه‌ی سلطه‌ی شخصی‌اش متعهد است.

با این حال، حتی در دولت‌های کلاسیک فاشیستیِ بین دو جنگ جهانی، بسیاری از رهبران رده‌دوم از بیرون به حزب فاشیست پیوسته بودند یا نسبت به برخی جنبه‌های برنامه‌ی آن با احتیاط برخورد می‌کردند. برای نمونه می‌توان به آدولف آیشمن اشاره کرد، فردی که اس‌اس وظیفه‌ی سازمان‌دهی اخراج دسته‌جمعی یهودیان در جریان هولوکاست را به او سپرده بود. همان‌طور که هانا آرنت در زمان محاکمه‌ی آیشمن به‌درستی خاطرنشان کرد، او بیش از یک دهه پس از تأسیس حزب نازی به آن پیوسته بود، پس از آنکه مدتی را در YMCA و یک انجمن پیاده‌روی مسیحی سپری کرده بود. او «سریالی برای عضویت» بود، کسی که انگیزه‌ای ایدئولوژیک نداشت، بلکه میل شدیدی به پیروی داشت.[10]

این به هیچ‌وجه به‌معنای توجیه آیشمن نیست، بلکه برای نشان دادن این نکته است که ایدئولوگ‌های عمیقاً متعهد به فاشیسم اغلب در اقلیت‌اند. چرا اکنون باید این امر متفاوت باشد؟

دلیل این‌که فاشیست‌های رادیکال‌تر توانستند بر پیوستگان منفعل غلبه کنند، تا حدی به ابهام موجود در برنامه‌های حکومتی فاشیست‌ها بازمی‌گشت. همین ابهام پویشی را برمی‌انگیخت که طی آن، رهبران رده‌دوم یا حتی سوم دعوت می‌شدند تا حدس بزنند رهبر چه می‌خواهد، خود را در ذهن او تصور کنند، و طرح‌هایی برای حکومت ارائه دهند. این طرح‌ها سپس درون پویش رقابت و گزینش داخلی آزموده می‌شدند، و معمولاً پیشنهادهای رادیکال‌تر پیروز می‌شدند. رهبران خُردی که در این توصیف آمده‌اند، نیازی به پذیرش کامل برنامه‌ی فاشیستی ندارند؛ کافی است از ایده‌ی تصرف دولت، سوق‌دادن آن به مسیرهای جدید، تسویه‌حساب با دشمنان، یا صرفاً همذات‌پنداری با قدرت در حال صعود، بدون توجه به پیامدهای آن، هیجان‌زده شوند.

برای نمونه می‌توان به یک طرح قانون‌گذاری نسبتاً حاشیه‌ای اشاره کرد که بیرون از حلقه‌ی درونی ترامپ شکل گرفت: لایحه‌ی HR 9495 که در زمستان ۲۰۲۴ توسط کلودیا تنی، نماینده‌ی جمهوری‌خواه نیویورک، به کنگره ارائه شد. هدف این لایحه آن بود که رئیس‌جمهور بتواند هر سازمان غیردولتی را به عنوان حامی تروریسم معرفی کند و معافیت مالیاتی آن را لغو نماید — و کاملاً روشن بود که جنبش همبستگی با فلسطین، عفو بین‌الملل و دیده‌بان حقوق بشر در تیررس تنی قرار دارند. تنی از دوران جان مک‌کین و میت رامنی جمهوری‌خواه بوده است. او جمهوری‌خواهی‌ست که با ادعای عقل سلیم بودن دیدگاه‌های حامیان اسرائیل، بیش از پیش به راست چرخیده است: این دیدگاه که نسل‌کشی مشروع است، که اعتراض به آن باید ممنوع شود، و حتی کسانی که در کنار معترضان واقعی ایستاده‌اند (یعنی رهبران محافظه‌کار سازمان‌های خیریه‌ی حقوق بشری) رادیکال‌هایی خطرناک‌اند که باید صدایشان خاموش شود.

برای دست‌یافتن به یک وضعیت فاشیستی، شاید نیازی به گروهی بزرگ از فاشیست‌های متعهد نباشد، بلکه تنها لحظه‌ای از پیش‌روی و نوآوری راست‌گرایانه لازم است، و آمادگی برای استفاده از ابزارهای حکومتی به شیوه‌هایی نو، به‌نحوی‌که دیگر محدودیت‌های پیشین بر قدرت اقتدارگرایانه موضوعیتی نداشته باشند.

دولت ایالات متحده همین حالا هم چندان از فاشیسم فاصله ندارد

یکی از دشواری‌های بحث درباره‌ی این‌که آیا نظمی اجتماعی «فاشیستی» هست یا نه، در این است که اغلب به‌صورت پنهانی، نوعی مقایسه‌ی ناآشکار با جوامع اروپایی میان‌دوجنگ انجام می‌شود—جوامعی که فاشیسم در آن‌ها ظهور کرد. در اروپا، تمایزی میان کلان‌شهر (متروپل) و حاشیه‌ی استعماری شکل گرفته بود. در مراکز انباشت سرمایه، نظامی از حقوق بشر پا گرفته بود که با برداشتن تدریجی موانع، به برابری حقوق شهروندان بر پایه‌ی منشأ ملی یا باور دینی آنان نزدیک می‌شد. کارگران به حق رأی دست یافتند، مستمری گرفتند، و به آموزش دولتی راه یافتند؛ نشانه‌هایی از ظهور دولت‌های رفاه مدرن. بخشی از شوک ناشی از فاشیسم در همین بازگشت ناگهانی نهفته بود—بازگشتی بر خلاف مسیری که بسیاری آن را روندی جهانی و ناگزیر به سوی برابری تلقی می‌کردند. با این حال، در صدها مایل آن‌سوتر، در مستعمره‌های جنوب جهانی، مردمان استعمارشده کمتر از برابر شمرده می‌شدند و از حقوقی محروم بودند که در چارچوب رژیم‌های سیاسیِ مبتنی بر تبعیض میان شهروندان اروپایی و اتباع غیراروپایی اعمال می‌شد.

حملات فاشیسم به اروپاییانی که به حقوق شهروندیِ کامل نزدیک شده بودند—سوسیالیست‌ها، چپ‌گرایان، مردان همجنس‌گرا و یهودیان—فاصله‌ی جغرافیایی یادشده را از میان برد. فاشیسم همان خشونتی را در کلان‌شهر اروپایی به کار گرفت که استعمارگران پیش‌تر در آفریقا یا آسیا علیه مردمان تحت سلطه‌ی امپراتوری‌ها اعمال کرده بودند.

چه در دهه‌ی ۱۹۳۰ و چه امروز، ایالات متحده درون الگوی استعماری اروپا نمی‌گنجد، زیرا ساختارهای جامعه‌ی آمریکا مستقیماً بر پایه‌ی گسترش ارضی استعماری، نسل‌کشی اخیر علیه مردمان بومی، و برده‌داری وارداتی استوار بودند. در ایالات متحده، جهان‌های شهروندان برخوردار از حقوق کامل و انسان‌های فاقد حقوق، همانند اروپا از هم جدا نگه داشته نمی‌شدند (جنوب در جنگ داخلی شکست خورده بود). و حقوق شهروندی نیز هرگز همگانی نشد (بازسازی رادیکال شکست خورد). ایالات متحده در درون مرزهای رو به گسترش خود، هم استعمارگر را دربر داشت و هم استعمارشده را. در نتیجه‌ی استعمار و برده‌داری—چنان‌که پلنگ‌های سیاه نیم قرن پیش خاطرنشان کردند—اگر در ایالات متحده سیاه‌پوست بودید، خشونت هیچ‌گاه از شما دور نگه داشته نمی‌شد.¹¹

حتی پیش از به قدرت رسیدن ترامپ، گروه‌هایی از مردم تحت ستم در ایالات متحده، در معرض سطحی از خشونت مورد تأیید دولت بودند که معمولاً با جوامع اقتدارگرا تداعی می‌شود.

ترامپ وعده داده بود که به «جنون تراجنسیتی پایان دهد».¹²

.

اغلب ایالت‌ها پیشاپیش ارائه‌ی خدمات درمانی به نوجوانان تراجنسیتی را ممنوع کرده‌اند. هم‌اکنون صدها قانون، درباره‌ی آن‌که تراجنسیتی‌ها در چه دستشویی‌هایی می‌توانند حضور یابند، به کدام زندان‌ها فرستاده می‌شوند و در چه رقابت‌های ورزشی می‌توانند شرکت کنند، وضع شده‌اند. در سطح فدرال نیز این حملات بی‌وقفه ادامه دارند: دارندگان گذرنامه‌های تراجنسیتی یا میان‌جنسی، در بهترین حالت در بلاتکلیفی قانونی‌اند و در بدترین حالت، به‌کلی از حقوق‌شان محروم شده‌اند.

در دوران ریاست‌جمهوری بایدن، استادان دانشگاه مشمول قوانینی شدند که تدریس دروسی را که به تاریخ نژادپرستی در ایالات متحده اشاره دارند، ممنوع می‌کرد. بیش از نیمی از ایالت‌ها قوانینی برای محدودسازی آموزش نظریه‌ی نژادی انتقادی (CRT) تصویب کرده‌اند.¹³

تا بهار ۲۰۲۴، ده هزار عنوان کتاب از کتابخانه‌های ایالات متحده ممنوع شده بود.¹⁴

 

دموکرات‌ها اشتباهات لیبرال‌های اروپایی دهه‌ی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را تکرار کردند: آن‌ها برای دلجویی از پایگاه ترامپ، به حملات علیه مهاجران ادامه دادند و آن‌ها را تشدید کردند، به این امید که تأثیر اقتدارگرایی را به بیرون از مرزهای آمریکا منتقل کنند. با این حال، تداوم چنین سیاست‌هایی در چهار سال اخیر، فرصت را برای ترامپ فراهم کرد تا این خشونت را به سطحی فراتر ببرد. دولت بایدن در سال‌های ۲۰۲۳–۲۰۲۴ حدود سیصدهزار نفر را اخراج کرد که یک‌ششم آن‌ها والدینی بودند که فرزندانی در خاک ایالات متحده داشتند.¹⁵

پلیس مهاجرت استخدام شده، پروازها تدارک دیده شده، و اردوگاه‌های بازداشت آماده‌اند.

سیاست‌هایی که با به قدرت رسیدن بدتر شدند

بزرگ‌ترین تفاوت میان حکومت‌های فاشیستی و سایر انواع حکومت‌های راست‌گرا، در این بود که حکومت‌های فاشیستی پس از به‌قدرت‌رسیدن، رادیکال‌تر شدند. فاشیست‌ها با وعده‌ی دگرگونی‌های مهم و با بسیج هزاران تن به قدرت رسیدند، اما پس از به‌دست‌گرفتن قدرت، خطابه‌های انقلابی خود را کنار گذاشتند و تصمیماتی گرفتند که در عمل به سود ثروتمندان تمام می‌شد. رژیم‌های فاشیستی ناگزیر بودند به نوعی شکاف میان وعده و واقعیت را پر کنند. در هر دو نمونه‌ی کلاسیک (ایتالیا و آلمان)، این پر کردن شکاف به معنای اعطای نوعی «رهایی» به مردم عادی از طریق پیروزی‌های نظامی در خارج از مرزها بود. راه رسیدن به این هدف، پیمانی بود که سرمایه‌داران ایتالیایی و آلمانی با فاشیسم بستند—با این داوری که از وعده‌های راست افراطی برای پاک‌سازی سوسیالیست‌ها از محیط کار بهره‌مند خواهند شد. این توافق، رابطه‌ی کارگران با دولت را دگرگون—و فاسد—ساخت. کارگر ایتالیایی در دوران فاشیسم ثروتمندتر نمی‌شد—مگر آن‌که در امپراتوری اتیوپی (آبیسینیا) یک ویلا به او داده می‌شد. یک آلمانی عادی تنها در صورتی می‌توانست از وضع خود فراتر رود که کشور مستعمراتی را تسخیر می‌کرد و شهروندان را برای سکونت در آن مناطق مرزی بسیج می‌نمود. آن اشتیاق مبهم برای تغییر، به استفاده از ملت به‌مثابه ابزاری برای جنگ دائمی بدل شد.

درست است که اگر انتخابات ۲۰۲۴ را صرفاً در چارچوب خود آن بسنجیم، نتیجه‌اش بیش‌تر نمایان‌گر تداوم بود تا تغییر. نظام دوحزبی در هر انتخاباتی از سال ۲۰۰۰ تاکنون، تقریباً همیشه نتایجی با نسبت ۴۹–۴۹–۲ رقم زده است. ... در چنین بافتی، طبیعی بود که انتخابات ۲۰۲۴ نیز به نتایجی مشابه برسد.

البته که فاشیسم در ایتالیا و آلمان رژیم‌هایی مشابه به‌وجود آورد، اما این‌طور نبود که هر دو جامعه با سرعت یکسانی به فاشیسم کشیده شده باشند. همچنین صرفاً به این دلیل که جناح راست افراطی از سال ۲۰۱۶ تاکنون هیچ دولت دموکراتیکی را به‌طور کامل در اختیار نگرفته و پاکسازی نکرده، نمی‌توان نتیجه گرفت که نسل کنونی پوپولیست‌ها هرگز چنین کاری نخواهند کرد. در مورد هیتلر، فاشیسم تنها چند روز پس از به قدرت رسیدن او آغاز شد. در کمتر از صد روز از انتصاب هیتلر به صدر اعظمی، او فرمان‌هایی صادر کرد که قانون اساسی آلمان و حقوق مدنی از جمله آزادی بیان و دادرسی منصفانه را به حالت تعلیق درآورد. قانون «تفویض اختیارات» به هیتلر اجازه می‌داد بدون نیاز به پارلمان حکومت کند. قوانینی به تصویب رسیدند که دولت‌های ایالتی، از جمله پروس (بزرگ‌ترین ایالت آلمان با جمعیت عظیم سوسیالیست و کمونیست)، را منحل کردند. یهودیان و ضد‌فاشیست‌ها از کلیه مشاغل دولتی، از جمله آموزش و قضاوت، اخراج شدند. اتحادیه‌های کارگری تحت کنترل دولت درآمدند. مردم معمولاً تجربه آلمان را به یاد می‌آورند و تصور می‌کنند فاشیسم از همان روز نخست به معنای دیکتاتوری کامل است.

اما در ایتالیا، در مقابل، موسولینی سه سال در قدرت بود تا آن‌که فرصت مناسبی برای اعلام دیکتاتوری به‌دست آورد. جاکومو ماتئوتی (Giacomo Matteotti)، نماینده سوسیالیست پارلمان، در ۱۰ ژوئن ۱۹۲۴ توسط فاشیست‌ها به قتل رسید. پس از مرگ او، احزاب مخالف تصمیم گرفتند پارلمان را تحریم کنند، اما در خصوص اقدام بعدی به توافق نرسیدند. آن‌ها از رویارویی مستقیم با موسولینی می‌ترسیدند؛ زیرا، برخلاف او، میلیشیای سازمان‌یافته‌ای نداشتند. حتی جرات نکردند به نیروهای چپ رادیکال روی آورند—کمونیست‌ها نیز از روی فرقه‌گرایی فاصله خود را حفظ کردند. آن‌ها به‌جای فراخواندن مردم برای مقاومت، از پادشاه ایتالیا خواستند مداخله کند، و او امتناع کرد. در ژانویه، موسولینی در پارلمان سخنرانی کرد و مسئولیت مرگ ماتئوتی را پذیرفت و وعده داد که از آن پس، به‌عنوان یک دیکتاتور حکومت کند. حتی تا نوامبر ۱۹۲۶—چهار سال پس از به قدرت رسیدن موسولینی—او هنوز در پارلمان با مخالفت نمایندگانی چون آنتونیو گرامشی، کمونیست، مواجه بود. سوءقصدی دیگر به جان موسولینی بهانه‌ای شد برای تصویب قوانینی که جناح چپ را از حضور در قدرت منع می‌کرد.

جناح راست افراطی در بسیاری کشورها در حال پیروزی است

همان‌گونه که در جناح چپ، پیشروی سیاست‌های رادیکال در زمانی رخ می‌دهد که چندین جامعه به‌طور هم‌زمان دچار بحران‌های مشابه شوند، در جناح راست نیز چنین است. برای اینکه تغییر واقعاً رخ دهد، باید در سطح بین‌المللی باشد تا بازیگران در دولت‌های رقیب از پیشرفت‌های یکدیگر بیاموزند، از آن‌ها تقلید کرده و در نهایت از آن‌ها فراتر روند. انقلابی که در انزوا رخ دهد (و همچنین ضدانقلاب)، می‌تواند با مقاومت گروه‌های ذی‌نفع، تحریم‌ها یا حتی تهدید به حمله از سوی دولت‌های دیگر مواجه شود که مدعی‌اند در حال حفظ نظم موجودند. در مقابل، بسیار آسان‌تر است که سیاست یک کشور دگرگون شود اگر آن کشور یکی از چند دولت رادیکال هم‌زمان در جهان باشد.

در دهه ۱۹۲۰، موسولینی الگویی برای هیتلر بود—راهی برای رسیدن به قدرت (مارش به سوی رم، الهام‌بخش کودتای نافرجام هیتلر در مونیخ شد)، الگوی حکومت تک‌حزبی، و شعاری برای اداره‌ی اقتصاد. بعدها، هیتلر توانست از موسولینی پیشی بگیرد—چرا که آلمان کشوری ثروتمندتر و برخوردار از ظرفیت نظامی بیشتر بود. اما فاشیسم در برلین بدون موفقیت نخستین موسولینی ممکن نبود.

یکی از دلایلی که ترامپ می‌تواند همچون یک مستبد حکومت کند این است که در جهانی زندگی می‌کنیم که چندین دولت راست‌گرای افراطی دیگر—اسرائیل، مجارستان، روسیه، هند—پیشاپیش خود را تثبیت کرده‌اند. این کشورها متحدان خود را در خارج تأمین مالی می‌کنند، روزنامه‌نگاران همسو جذب می‌کنند، عملیات تأثیرگذاری در شبکه‌های اجتماعی به راه می‌اندازند و مبلغان رسانه‌ای مزدبگیر تربیت می‌کنند.

در زمان نگارش این مقاله، پویاترین متحد جهانی ترامپ بدون تردید اسرائیل است. در جهانی که نابودی جمعیت غیرنظامی غزه به‌عنوان سیاست مشروع و عقلانی دولت پذیرفته می‌شود، خیال‌پردازی‌های ترامپ درباره اشغال گرینلند و پاکسازی کامل نوار غزه از باقی‌مانده‌ی فلسطینیان نیز عقلانی به‌نظر می‌رسند.

حدود پیشروی اقتدارگرایی

تا این‌جا برخی از روشن‌ترین وجوه شباهت میان فاشیسم تاریخی و چرخش اقتدارگرای کنونی را بررسی کردیم. در بخش بعدی مقاله، به بررسی عواملی می‌پردازم که گفته می‌شود می‌توانند قدرت ترامپ را مهار کنند، و قدرت واقعی هر یک را تحلیل خواهم کرد.

غالباً گفته می‌شود پایگاه رأی ترامپ را جمهوری‌خواهان قدیمی تشکیل می‌دهند، نه فاشیست‌های ایدئولوژیک. اگر او بیش از اندازه از حدود تحمل این پایگاه فراتر رود، بی‌شک آن‌ها از او روی برمی‌گردانند. البته اگر تنها به نتایج خام نگاه کنیم، انتخابات ۲۰۲۴ بیش‌تر به تداوم شباهت داشت تا دگرگونی. نظام دوحزبی آمریکا تقریباً در هر انتخابات ریاست‌جمهوری از سال ۲۰۰۰، نتیجه‌ای نزدیک به ۴۹-۴۹-۲ تولید کرده است. یک نامزد درصد بالاتری از آرا را به دست می‌آورد، اما هیچ‌کدام اکثریت واقعی ندارند (و حتی در پی آن هم نیستند). در چنین زمینه‌ای، طبیعی بود که انتخابات ۲۰۲۴ نیز کم‌وبیش همین نتیجه را داشته باشد. دموکرات‌ها ممکن بود پیروز شوند. اما شکست خوردند—به دلایل متعدد، از جمله اینکه آمریکا در چهار سال گذشته یک رونق نفتی را تجربه کرده که سود آن چنان در دست ثروتمندان متمرکز شده که اکثریت رأی‌دهندگان دلیلی برای حمایت از کامالا هریس نمی‌دیدند. در سطحی فراتر از آمریکا، ۲۰۲۴ نخستین سال پس از ۱۹۴۵ بود که در تمام کشورهای ثروتمندی که انتخابات برگزار کردند (از جمله بریتانیا، فرانسه، ژاپن و هند)، سهم رأی احزاب حاکم کاهش یافت. در واقع، کاهش چهار درصدی رأی دموکرات‌ها در آمریکا کم‌دامنه‌ترین کاهش در میان تمامی احزاب حاکم در جهان بود.¹⁶

ترامپ پیروز شد، زیرا جمهوری‌خواهان سنتی طبق معمول به حزب خود رأی دادند، و شمار قابل توجهی از رأی‌دهندگان سابق دموکرات در خانه ماندند. مشکلِ تصور انتخابات ۲۰۲۴ به‌عنوان عامل محدودکننده‌ی قدرت ترامپ این است که هیچ سازوکاری وجود ندارد که جمهوری‌خواهان میانه‌رو (حتی اگر چنین قشری واقعاً وجود داشته باشد) بتوانند بر ترامپ تأثیر بگذارند. او اکنون برای دومین بار رئیس‌جمهور شده است. چه قانون اساسی را نادیده بگیرد و خود را رئیس‌جمهور مادام‌العمر اعلام کند، و چه از سازوکاری کمتر آشکار استفاده کند تا همراه با متحدانش نظام حکومتی‌اش را حفظ کند، دیگر با انتخاباتی چون ۲۰۲۴ روبه‌رو نخواهد شد.

یکی از مشکلات مخالفان دیکتاتوری این است که فراخوان سیاسی برای رأی‌دادن علیه فاشیسم—که در سال ۲۰۲۴ بسیار پررنگ بود—نتوانست مخاطب کافی بیابد. می‌توان این مسئله را با تحلیل دلایل رأی‌دادن مردم بررسی کرد. در انتخابات ۲۰۲۰، نظرسنجی‌ها از رأی‌دهندگان پرسیدند که آیا رأی آن‌ها مثبت بوده (به‌دلیل همدلی با برنامه‌ی دموکرات‌ها یا حمایت از بایدن) یا منفی (به‌منظور مقابله با ترامپ). چهار سال بعد، بیش‌ترین کاهش مشارکت متعلق به رأی‌دهندگانی بود که در ۲۰۲۰ انگیزه‌ی منفی—یعنی ضدیت با ترامپ—داشتند.¹⁷

میلیون‌ها نفری که در ۲۰۲۰ برای مقابله با ترامپ پای صندوق رفتند، در ۲۰۲۴ تصمیم گرفتند حتی تهدید ترامپ هم کافی نیست تا آن‌ها را به حمایت از دموکرات‌ها وادارد—با توجه به سابقه‌ی این حزب در زمینه‌ی اقتصاد و فلسطین.

در جریان انتخابات، کامالا هریس در گفت‌وگویی با نیویورک تایمز گفت که ترامپ یک فاشیست است، زیرا محافل نخبگان چنین شایعه کرده بودند—یعنی جان کلی (John Kelly)، رئیس سابق کارکنان کاخ سفید، گفته بود که ترامپ با تحسین از هیتلر نقل‌قول کرده است.¹⁸

رابرت رایش (Robert Reich) فهرستی از جنبه‌های ایدئولوژی ترامپ که برایش ناخوشایند بودند تهیه کرد و گفت که این دیدگاه‌ها با عقاید فاشیستی همخوانی دارند.¹⁹

به بیان دیگر، رایش فراموش کرد که فاشیسم همواره به شکلی فرصت‌طلبانه با زبان سیاسی بازی کرده است. در واقع، نه هریس و نه رایش در اندیشه‌ی معنای واقعی فاشیسم نبودند؛ بلکه در تلاش بودند تا استدلالی پیروز طرح کنند و با تکیه بر نکاتی که به گمان‌شان بیشترین اثر را بر پایگاه رأی‌شان داشت، رأی‌دهندگان را برانگیزانند.

دموکرات‌ها بارها پیش از این نیز چنین راهبردی را پی گرفته‌اند. در سال ۱۹۶۴، بری گلدواتر (Barry Goldwater) نامزد حزب جمهوری‌خواه در انتخابات ریاست‌جمهوری شد. او وعده داد که قدرت نظامی ایالات متحده را افزایش دهد. پت براون (Pat Brown)، یکی از دموکرات‌های سنتی و فرماندار وقت کالیفرنیا، گفت که سخنرانی گلدواتر در کنوانسیون جمهوری‌خواهان «بوی تعفن فاشیسم» می‌داد؛ «فقط کافی بود بگوید Heil Hitler». سه سال بعد، مارکسیستِ برجسته، هال دریپر (Hal Draper) نوشت: «نمی‌توان در برابر پیروزی نیروهای راست افراطی ایستادگی کرد، اگر نیروی مستقل خود را فدای حمایت از عناصری کنیم که فقط یک پله با آن‌ها فاصله دارند». به باور دریپر، دموکرات‌ها همواره تهدید جمهوری‌خواهان را بزرگ‌نمایی می‌کنند تا تفاوت اندک خود با آن‌ها را پنهان سازند. پت براون، کسی که گلدواتر را فاشیست خوانده بود، در دوران فرمانداری‌اش قوانینی تصویب کرد که کارگران مکزیکی را مجرم می‌دانست. زمانی که دانشجویان برکلی علیه جنگ ویتنام اعتراض کردند، براون پلیس را به سرکوب آن‌ها گسیل داشت. دریپر اشاره می‌کند که «اگر جمهوری‌خواهی همان اقدام را کرده بود، لیبرال-کارگرها [lib-labs] فریاد «فاشیسم» سر می‌دادند».²⁰

در جریان انتخابات، برخی مفسران کوشیدند شرارت ترامپ را از طریق اشاره به برنامه‌ای متعلق به جناح راست افراطی اثبات کنند. این برنامه موسوم به «پروژه ۲۰۲۵» (Project 2025) توسط اندیشکده‌ی محافظه‌کار «بنیاد هریتیج» (Heritage Foundation) برای دوره‌ی انتقال ریاست‌جمهوری تهیه شده بود.²¹

این سند را نه ترامپ، بلکه گروهی از حامیان او تدوین کرده‌اند. برنامه‌هایی نظیر کاهش مالیات، تقلیل مدیکر و مدیکید، و حذف حمایت‌ها در برابر تبعیض بر پایه‌ی هویت جنسیتی یا گرایش جنسی، در این سند آمده است. اگر این گروه موفق شود، ده‌ها هزار معلم و کارمند آموزشی را اخراج خواهند کرد. از نوامبر گذشته، ترامپ نویسندگان مشارکت‌کننده در پروژه‌ی ۲۰۲۵ را برای تصدی نهادهایی چون دفتر مدیریت و بودجه، کمیسیون بورس و اوراق بهادار، کمیسیون ارتباطات فدرال و حتی سازمان سیا معرفی کرده است.²²

برخلاف چشم‌اندازهای فاشیست‌های میان‌دوره‌ای که به دنبال دولت متمرکز نیرومندی برای جنگ بودند، بنیاد هریتیج چشم‌انداز تضعیف و خصوصی‌سازی دولت را ترسیم می‌کند. این امر دست‌کم از نظر بالقوه، امکان بروز شکافی جدی را در جناح ترامپیسم نشان می‌دهد: یک شاخه، آینده‌ای سرمایه‌داری-دولتی (با هزینه‌ی عمومی برای اقتصاد و ترویج خانواده‌ی سنتی دهه ۵۰ میلادی) را وعده می‌دهد؛ شاخه‌ای دیگر، نئولیبرالیسم را (غارت دولت همانند قلکی شکسته، کاهش شدید هزینه‌ها در زیرساخت‌هایی نظیر جاده و حمل‌ونقل، و اهدای سود کلان به ثروتمندان) دنبال می‌کند. اما پروژه‌ی ۲۰۲۵ هرگز نقشه‌ی راه اصلی ترامپ نبوده و نسبت او با آن نیز دوپهلوست. با این حال، در هفته‌های نخست دولت ترامپ، پروژه‌ی ۲۰۲۵ الهام‌بخش مجموعه‌ای از فرمان‌های اجرایی بوده است که گرایش آن‌ها آشکارا اقتدارگرایانه است—چه در نظامی‌سازی مرز مکزیک، چه در لغو خدمات درمانی برای افراد ترنس، و چه در برچیدن قوانین مربوط به حقوق مدنی. استفاده از فرمان اجرایی برای تبدیل این سیاست‌ها به «قانون»، نوعی حاکمیت پسادموکراتیکِ شخصی ایجاد کرده است که از هر نظر بی‌سابقه بوده است؛ نه تنها در ایالات متحده بلکه در تمامی کشورهای هسته‌ی سرمایه‌داری از پایان جنگ جهانی دوم به این سو. ورای این مسئله، به روشنی مشخص نیست که این دو شاخه‌ی ترامپیسم تا چه اندازه چشم‌انداز مشترکی دارند.

راهی مناسب برای فهم ترامپ آن است که او را همتای بنیامین نتانیاهو، نارندرا مودی، جورجیا ملونی، ویکتور اوربان، خاویر میلی و ژایر بولسونارو در ایالات متحده بدانیم. اندیشیدن به این متحدان، می‌تواند به ما در درک آینده‌ای واقع‌گرایانه که ترامپ در پی آن است یاری رساند—نه الزاماً لغو کامل انتخابات یا بازداشت چهره‌هایی چون AOC، بلکه نوعی «دموکراسی مدیریت‌شده» که در آن رقابت رسمی بین دو حزب باقی می‌ماند اما قدرت هرگز از یک جناح به دیگری منتقل نمی‌شود.

پیش‌تر در این مقاله اشاره کردم که ترامپ فاقد متحدانی است که به استفاده از خشونت علیه چپ و انهدام دولت موجود متعهد باشند. بسیاری از افراد منصوب شده توسط او در کابینه و سایر نقش‌های عالی‌رتبه، فاشیست‌های سنتی نیستند. از نوامبر گذشته، مفسران مجذوب میلیاردرهایی شده‌اند که گرد ترامپ جمع شده‌اند—افرادی مانند ویوک راماسوامی (Ramaswamy) و لیندا مک‌ماهون (Linda McMahon) از WWE  .اما این افراد ثروتمندانی هستند که خواستار امتیازند، نه وفاداران سیاسی. همین امر در مورد اینفلوئنسرهایی چون جو روگان (Joe Rogan)، رابرت اف. کندی جونیور (Robert F. Kennedy Jr.) و تولسی گبرد (Tulsi Gabbard) که همگی اخیراً دموکرات بوده‌اند و اکنون از ترامپ حمایت کرده‌اند نیز صدق می‌کند.

نکته مهم آن است که به نظر نمی‌رسد ترامپ در حلقه‌ی نزدیک خود هیچ فردی را داشته باشد که بتواند نقش استراتژیست را ایفا کند. در سال ۲۰۱۶، استیو بنن (Steve Bannon) ظاهراً توان طراحی روندی رادیکال‌تر برای دولت را داشت. اما هشت سال بعد، ترامپ فردی مشابه بنن ندارد. هرچند در حلقه‌ی داخلی او کسانی هستند که با گذار به اقتدارگرایی احساس راحتی دارند، اما هیچ‌کس غیر از خود ترامپ وجود ندارد که بتواند چنین مسیری را تصور کند.

با این حال، در میان منصوبان ترامپ، افرادی هستند که در تلاش برای ابطال نتایج انتخابات ۲۰۲۰ مشارکت داشته‌اند—از جمله مشاور حقوقی وقت کاخ سفید، کریستینا باب (Christina Bobb) که یازده جمهوری‌خواه در آریزونا را انتخاب کرد تا در کالج الکترال به ترامپ رأی دهند، حتی با وجود باخت او در آن ایالت.²³

باب چپ‌گرایان را «شرور» و «شیطانی» خوانده و از ترامپ خواسته است تا «کثافت‌ها»—یعنی ما چپ‌گرایان—را پاکسازی کند.²⁴

برخی دیگر از منصوبان نیز آشکارا تحت‌تأثیر راست افراطی‌اند. پیت هگست (Pete Hegseth)، نامزد پیشنهادی ترامپ برای وزارت دفاع، صلیب اورشلیم (Jerusalem Cross) را بر سینه و شعار نژادپرستانه‌ی Deus Vult را بر بازوی خود خالکوبی کرده است. او خواهان یک جنگ داخلی شده که پایان آن، بازداشت چپ‌گرایان حتی دموکرات‌های میانه‌رو توسط ارتش و پلیس است.²⁵

پیش‌تر اشاره شد که ترامپ ممکن است به هسته‌ای گسترده از حامیان متعهد نیاز نداشته باشد—اگر شمار کافی‌ای از افراد حاضر باشند در کنار او دست به تجربه بزنند، همین می‌تواند کافی باشد. در همین رابطه، ممکن است چهره‌هایی با شرارت کافی ظهور کنند—افرادی مانند استیون میلر (Stephen Miller)، که اکنون با تجربه‌ی چهار سال حضور در دولت، مجهزتر از پیش شده است.

راه مناسبی برای فهم ترامپ این است که او را معادل آمریکایی بنیامین نتانیاهو، نارندرا مودی، جورجیا ملونی، ویکتور اوربان، خاویر میلی و ژایر بولسونارو بدانیم. این نسل از رهبران راست‌گرا به‌طور کامل انتخابات را لغو نکرده‌اند، بلکه در تلاش بوده‌اند تا نظام دموکراتیک را خفه کنند. حزب اتحاد مدنی مجارستان (فیدِس - Fidesz) روزنامه‌نگاران غیردولتی را از رادیو و تلویزیون دولتی اخراج کرده است. هنگامی که با دادگاه قانون اساسی‌ای روبه‌رو شد که در آن اکثریت نداشت، قانون بازنشستگی متفاوتی را برای قضات وضع کرد—بسته به این‌که آیا از حزب حاکم حمایت می‌کردند یا نه (سنین بازنشستگی ۶۲ و ۸۰ سال). [26]

این حزب آن‌قدر منصوبان جدید وارد دادگاه کرد تا نهایتاً اکثریتی طرفدار رژیم به دست آورد. فیدس مجموعه‌ای از قوانین علیه سازمان‌های غیردولتی تصویب کرده، مطالعات جنسیت را ممنوع کرده، وضعیت حقوقی افراد ترنس را لغو نموده و سیاست‌های مشوق زادآوری را به اجرا گذاشته است. این حزب کارزارهای تبلیغاتی‌اش را با مجموعه‌ای از دروغ‌های یهودی‌ستیزانه‌ی مهوع هدایت کرده و تمام مخالفت‌ها را به نفوذ یک یهودی، یعنی جورج سوروس، نسبت داده است.
مجارستان اغلب به‌عنوان یک «دموکراسی مهندسی‌شده» توصیف می‌شود؛ سیاست‌های فیدس هم در رسانه‌های دولتی و هم خصوصی بازتاب می‌یابند، در حالی که پیام‌های مخالفان نادیده گرفته می‌شوند. نظام حکمرانی در مجارستان اقتدارگرایانه است، بدون آن‌که به‌معنای کلاسیک، فاشیستی باشد. مجارستان نه جنگی به راه انداخته و نه نسل‌کشی کرده است. اندیشیدن به این متحدان می‌تواند به ما کمک کند تا درکی واقع‌بینانه از آینده‌ای داشته باشیم که ترامپ در پی آن است—نه الزاماً پایان‌دادن به انتخابات یا زندانی‌کردن AOC، بلکه نوعی دموکراسی مهندسی‌شده که در آن رقابت رسمی میان دو حزب رقیب حفظ می‌شود، اما قدرت هیچ‌گاه دست‌به‌دست نمی‌شود.

بدون چالش نیست

قانع‌کننده‌ترین دلیل برای اندکی خوش‌بینی درباره‌ی آینده آن است که ترامپ در دوره‌ی نخست ریاست‌جمهوری‌اش نتوانست وعده‌های اقتدارگرایانه‌اش را عملی سازد. میزان اخراج مهاجران در دوران او نسبت به دوران اوباما حدود یک‌سوم کاهش یافت (پیش از آن‌که در دوران بایدن به سطح سال ۲۰۱۰ بازگردد) (۲۷). گسترش دیوار مرزی مکزیک محدود بود (۲۸).شمار کلی اعدام‌ها نیز کاهش یافت.
در عمل، غریزه‌های اقتدارگرایانه‌ی ترامپ اغلب به زیان خودش تمام می‌شد. تلاش‌های او برای افزایش اعدام‌ها، موجب شد تا روزنامه‌نگاران تحقیقات بیشتری انجام دهند و فعالان ضد اعدام انرژی بیشتری برای مقابله با او پیدا کنند. ترامپ محبوب نبود و فرمانداران ایالتی نمی‌خواستند به‌عنوان کسانی دیده شوند که از او تقلید می‌کنند.

مشکل آنجاست که در فاصله‌ی این هشت سال، حلقه‌ی نزدیک به ترامپ دانش فنی بیشتری به دست آورده‌اند—حامیان او اکنون بهتر می‌دانند که این نظام چگونه کار می‌کند. تفاوت میان دو روز تحلیف ریاست‌جمهوری ترامپ در سال‌های ۲۰۱۷ و ۲۰۲۵ به‌روشنی این تفاوت را نشان داد: در سال ۲۰۱۷، ترامپ در روز تحلیف تنها دو فرمان اجرایی صادر کرد—و یکی از آن‌ها درباره‌ی تداوم طرح مراقبت درمانی مقرون‌به‌صرفه بود که خودش از آن متنفر بود. هشت سال بعد، او در سخنرانی تحلیفش اعلام کرد که ۲۰۰ فرمان اجرایی صادر خواهد کرد—و تاکنون بسیاری از آن‌ها را اجرایی کرده است.

پایه‌ی اجتماعی رژیم ترامپ گسترده‌تر از گذشته است، به‌ویژه از حیث حمایت‌هایی که از بخش‌هایی از ثروتمندان دریافت کرده است. درست است که در انتخابات نوامبر، کامالا هریس از حمایت بیشتر رؤسای شرکت‌های بزرگ برخوردار بود و در هزینه‌کرد انتخاباتی نیز از ترامپ پیش افتاد. اما پس از انتخاب ترامپ، شماری از میلیاردرها به او نزدیک شدند، از جمله مدیرعامل متا (مارک زاکربرگ)، مدیرعامل اپل (تیم کوک)، مدیرعامل گوگل (ساندار پیچای) و بنیان‌گذار آمازون (جف بزوس).
انگیزه‌ی این تغییر موضع چندان پنهان نیست: ترامپ وعده داده که بسیاری از زیرساخت‌های سنتی فدرال را برچیند و به‌جای آن‌ها، اشکال برون‌سپاری‌شده‌ی حکومت‌داری را جایگزین کند—و این یعنی فرصت‌های کلان برای کسب سود از داده‌ها و قراردادها.

میان حکمرانی بر جامعه‌ای که متحدان‌ات در آن سلطه دارند و جامعه‌ای که ثروتمندان از تو حمایت نمی‌کنند، انتخاب‌ات نبوده‌اند و ترجیح می‌دهند شکست بخوری، تفاوت بزرگی وجود دارد. اما اگر دهه‌ی ۱۹۳۰ را مدل در نظر بگیریم، می‌بینیم که ثروتمندان علاقه‌ی چندانی به هیتلر یا موسولینی نداشتند. آنان ترجیح می‌دادند دموکراسی ادامه یابد، اما در نهایت با فاشیسم کنار آمدند.
تاریخ‌نگاران برای توضیح این تصمیم اغلب از استعاره‌ی «پیمان» استفاده می‌کنند. هرگز جلسه‌ای واحد برگزار نشد که در آن طبقه‌ی حاکم به‌عنوان یک کل، با هیتلر بنشیند و تصمیم بگیرد که بخشی از قدرت اجتماعی‌اش را در برابر یک رژیم اقتدارگرا واگذار کند. با این حال، خطوط کلی این رضایت و منطق پشت آن روشن بود: طبقه‌ی حاکم بیش از آن‌که از نازی‌ها بترسد، از کمونیست‌ها هراس داشت. تا زمانی که رژیم به شیوه‌های آشنای راست‌گرایانه پایبند بود—گسترش ارتش، یارانه به صنایع—ثروتمندان با آن کنار آمدند.

شخصیت ترامپ مانعی برای حاکمیت مؤثر اوست. مانند همه‌ی دیکتاتورها در تاریخ، او مدام نظرش را عوض می‌کند، با زیردستانش درگیر می‌شود و کسانی را که تا هفته‌ی پیش محبوب‌اش بودند، اخراج می‌کند.
در مقایسه با هر مورد شناخته‌شده‌ی مشابه، دوران نخست ریاست‌جمهوری او پرآشوب، مقطعی و ضعیف در بهره‌برداری از فرصت‌های سیاسی بود. در سال نخست ریاست‌جمهوری‌اش، ترامپ یک‌سوم کارکنانش را اخراج کرد. هیچ رئیس‌جمهور زنده‌ای در حافظه‌ی معاصر، به چنین نرخ ترک شغلی نرسیده است [۲۹]

گزینش‌های او برای مقام‌های ارشد، رکوردهای کوتاه‌ترین دوران تصدی را ثبت کرده‌اند: مثلاً رینس پریبس (رئیس دفتر، ۱۹۲ روز)، مایکل فلین (مشاور امنیت ملی، ۲۲ روز)، و آنتونی اسکاراموچی (مدیر ارتباطات کاخ سفید، ۱۰ روز).
به‌جای دستاوردهای قانون‌گذاری، دوره‌ی اول ترامپ پر از اخراج‌ها بود. این جابه‌جایی‌ها او را تضعیف کرد. جز در مورد دیوان عالی، که ترامپ به لطف غرور دموکرات‌ها و شرایط مساعد به موفقیت رسید، این جابه‌جایی‌ها مانع از آن شد که دولت‌اش بتواند برنامه‌هایی برای تغییر توازن سیاسی تدوین کند.

یکی از استدلال‌هایی که گاه برای رد تصویر ترامپ به‌عنوان یک دیکتاتور فاشیستی در حال شکل‌گیری مطرح می‌شود، این است که رؤسای جمهور در دور دوم معمولاً پیروان خود را ناامید می‌کنند. همه‌ی رؤسای جمهور در سیاست داخلی ضعیف‌اند و برای پیشبرد برنامه‌هایشان به ائتلاف‌سازی در کنگره وابسته‌اند.
اما ترامپ نسبت به اغلب رؤسای جمهور آمریکا برتری‌هایی دارد—کنگره مطیع است و دیوان عالی بارها نشان داده که مزاحمتی برای او ایجاد نخواهد کرد. اگر روند هفته‌های نخست ادامه یابد و ترامپ این بار بتواند با فرمان‌های اجرایی حکومت کند، دیگر نیازی به توجه به رفتار قوه‌ی مقننه نخواهد داشت. پارلمان آلمان پس از تصویب قانون تفویض اختیار (Enabling Act) منحل نشد، بلکه به نهادی نیمه‌وقت با کارکردی صرفاً نمادین تبدیل شد—نخست‌وزیر می‌توانست بدون نیاز به رأی پارلمان، قانون‌گذاری کند.

چه نوع سیاست متقابلی می‌تواند ترامپ را مهار کند؟

بخشی از بحران کنونیِ چپ در این واقعیت نهفته است که واقعاً برای چپ تفاوت دارد که آیا رقیبش به‌سوی فاشیسم گام برمی‌دارد یا خیر. تحلیل ما از اینکه ترامپ تا کجا پیش خواهد رفت، تعیین‌کننده‌ی راهبردهای مقاومت است. ما باید تصمیم بگیریم با چه نوع حریفی مواجه هستیم. اما دشواری در اینجاست که حریف کنونی ما همواره در مرز میان دو رویکرد متفاوت به سیاست ایستاده است. یکی از دلایل دشواریِ مبارزه با او همین است؛ زیرا ما—و اغلب رأی‌دهندگان—هنوز نمی‌دانیم دوره‌ی دوم زمامداری‌اش تا چه اندازه بد خواهد بود.

دهه‌ی ۱۹۳۰ را به‌عنوان دهه‌ی اهریمنی به یاد می‌آوریم، دوره‌ای که فاشیسم فرمان می‌راند. با این حال، در ایالات متحده، حزب کمونیست از هفت هزار نفر به هفتاد هزار نفر افزایش یافت—بیشتر این اعضای جدید در آغاز دهه در هیچ گروهی عضویت نداشتند. آن‌ها اشکال تازه‌ای از سازمان‌های چپ‌گرا را پدید آوردند که تا دوران جنبش حقوق مدنی، بر سیاست آمریکا تأثیر گذاشتند (Fronczak, 2021).

در دو دهه‌ی اخیر، تقریباً در هر کشوری، تاکتیکِ انگ‌زدن به دشمنان به‌عنوان «فاشیست» نتوانسته رأی‌دهندگان راست‌گرا—و حتی لیبرال یا میانه‌رو—را به تحرک وادارد. وقتی جورجیا ملونی در مارس ۲۰۲۳ برای سخنرانی در کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری CGIL دعوت شد، ناچار شد سخنرانی‌اش را به‌دلیل سرود «بلا چاو» که نمایندگان اتحادیه با آن سخنانش را خفه می‌کردند، به تعویق بیندازد. با این حال، ملونی—که حزب «برادران ایتالیا»یش نشان شعله‌ی سه‌رنگ فاشیستی را دارد—در انتخابات ۲۰۲۲، ۴۴ درصد آراء را کسب کرد، رقمی بیشتر از هر آنچه هیتلر یا موسولینی در انتخاباتی آزاد به دست آورده بودند.

یکی از دلایل این ناکامی آن است که نسل کنونی رهبران راست افراطی، فاشیست به‌معنای تاریخی کلمه نیستند و نخواهند بود، و رأی‌دهندگان این تفاوت را تشخیص می‌دهند. هنگامی که آن‌ها را «فاشیست» می‌نامیم، خود را اغراق‌گو و فاقد اعتبار جلوه می‌دهیم. اگر این تحلیل درست باشد، چپ نیازمند دقت‌نظر بیشتری است. اکنون چنان انبوهی از داده‌ها فراهم آمده که می‌توان با وضوح دید که شیوه‌ی قدیمیِ خطابی دیگر کار نمی‌کند. برای آنکه بتوانیم نیروی سیاسی برانگیزاننده‌ای تولید کنیم، به الگویی تحلیلی تازه نیاز داریم که قادر باشد جهان پیرامون‌مان را توضیح دهد.

ما باید از چهره‌هایی چون کارل مارکس الهام بگیریم، به‌ویژه از سطور آغازین هیجدهم برومر لوئی بناپارت. چپ‌ها باید از آنکه در اضطراب، ارواح گذشته را به خدمت فرابخوانند، پرهیز کنند. ما در گذشته غرق شده‌ایم، در حالی‌که باید شرایط خاص زمانه‌ی خود را درک کنیم (Marx, 1852).

در پی این ضرورت، ما به واژگان تازه‌ای نیاز داریم—از جمله «جهان آینه‌ای» به تعبیر نائومی کلاین (Klein, 2023) و «ملی‌گرایی فاجعه‌محور» در تعبیر ریچارد سیمور (Seymour, 2020)—یک واژگان کاملاً نو که بتواند این سیاست تازه را فهم‌پذیر سازد، بی‌آنکه آن را در قالب‌های کهنه‌ی گذشته فروبرد.[30]

در این درک از ترامپیسم، کسانی که باید تحسین شوند، آن صدهزار نفری هستند که در فوریه‌ی ۲۰۲۴ در ایالت میشیگان، به نشانه‌ی اعتراض به همدستی حزب دموکرات با نسل‌کشی اسرائیل در غزه، رأی «بدون تعهد» دادند. یا هزاران تراجنسیتی که خواهان ادامه‌ی دسترسی به خدمات درمانی از یک بیمارستان در نیویورک بودند. یا دانشجویانی که با جمعیت‌های گسترده علیه حمایت آمریکا از جنگ اعتراض کردند، اما نسل مدیران دانشگاهی دموکرات با گسیل پلیس ضدشورش به استقبال‌شان رفت. آن‌ها خواهان بازگشت ترامپ نبودند؛ و با این حال، درست عمل کردند که استدلال‌های لیبرالی درباره‌ی سکوت، عقب‌نشینی از نقد و پذیرش نسل‌کشی به بهای دموکراسی را نپذیرفتند. اگر قرار است نسلی از رأی‌دهندگان ترامپ از او روی‌گردان شوند و به چپ روی آورند، باید کسانی باشند که با آنان سخن بگویند و تأکید کنند: «ما شورشیانیم، همان کسانی که باتوم پلیس بر دوش‌شان فرود آمد. ما منتظر نماندیم تا ببینیم ترامپ به چه چیزی بدل خواهد شد؛ ما از همان ابتدا جنگیدیم

اما اگر ترامپ واقعاً گام نهایی را از «نه‌هنوز-فاشیسم» به فاشیسم واقعاً موجود بردارد چه؟ [31]

در صد سال گذشته، لحظاتی چون اکنون بسیار نادر بوده‌اند. رهبران راست‌گرایی که امروز پیروز انتخابات‌ها هستند، میزانی از سادیسم را در میان هواداران خود دامن می‌زنند که پیشینه‌ای جز دهه‌ی ۱۹۳۰ ندارد (Renton, 2024). [32]

اگر تصور کنیم—even برای لحظه‌ای—که این موج فزاینده‌ی سیاست‌های راست‌گرایانه به خشونت بدل خواهد شد، محتمل‌ترین گزینه‌ها ترامپ و مودی خواهند بود؛ چرا که هر دو با شبه‌نظامیانی مسلح پیوند دارند. همتایان‌شان در مجارستان، ایتالیا، فنلاند، بریتانیا و فرانسه از چنین پایگاه کوچکی اما رادیکال و متعهد بی‌بهره‌اند.

وقتی روزنامه‌های دهه‌ی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را می‌خوانیم، آنچه به چشم می‌آید فضای خشونت قریب‌الوقوع است. مطبوعات فاشیستی—پیش از آنکه کشتار را آغاز کنند—با ضرب‌آهنگ «مرگ» طنین‌انداز بودند: «مرگ بر دشمن، تحقیر و آزار بر مخالف» (Paxton, 2004). [33]

رمان‌های فاشیستی آن دوره با اعدام خائنان پایان می‌یافتند. به خوانندگان‌شان وعده‌ی آینده‌ای لبریز از لذت می‌دادند، لذتی که با شمار کمونیست‌هایی که در صف اعدام‌اند، اندازه‌گیری می‌شد (Ledeen, 1972).[34]

در سخنرانی‌های انتخاباتی ترامپ، و در نطق‌های الون ماسک در پلتفرم ایکس (X)، حال‌وهوایی مشابه در حال شکل‌گیری است—حالتِ آماده‌باش تنیده در انتظار قساوت. در موضوع مهاجرت، زبان ترامپ که زمانی با سیاستمداران دهه‌های ۱۹۲۰ و ۳۰ تفاوت داشت، اکنون عیناً همان است. وقتی از «هر شهر و روستایی که اشغال و فتح شده» سخن می‌گوید، یا عبور مهاجران از مرز را «تهاجم نظامی بدون یونیفرم» می‌نامد، و هر فرد پناه‌جو را «جنایتکار خون‌خوار و وحشی» می‌خواند، دارد جامعه‌ای را آماده می‌کند که به خشونت—even قتل—به‌چشم کنشی پسندیده بنگرد. [35]

ترامپ هنوز فاشیست نشده، حزبش نیز هنوز چنین نیست، رأی‌دهندگانش عمدتاً همان جمهوری‌خواهان سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲‌اند، نه ارتشی متعهد به نتایج ازپیش‌تعیین‌شده. اما فاصله‌ی او با فاشیسم چنان باریک شده که عبور از آن نیازمند چیزی اندک است.

در سال‌های میان دو جنگ، ضد‌فاشیست‌ها مجموعه‌ای از تاکتیک‌های مشخص برای سد راه فاشیسم تدوین کردند. آنان از «جبهه‌ی متحد» سخن گفتند—اتحاد میان نیروهای سوسیالیستی. آنان بر جداسازیِ نیروهای متعهد به فاشیسم از طیف گسترده‌تر میانه‌روهایی که صرفاً عقب‌مانده‌ی آن سیاست‌ها بودند، تأکید کردند.

پژوهش اخیر جوزف فرونسزاک با عنوان همه‌چیز ممکن است (Fronczak, 2021) به ما نشان می‌دهد که این تاکتیک‌ها نه‌فقط در مقاومت در برابر فاشیسم، بلکه در بازتعریف خودآگاهی کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها مؤثر بودند. تاریخ‌نگاران اندیشه‌ی سیاسی پیش‌تر چنین تصور می‌کردند که مفاهیم «چپ» و «راست» در سال ۱۷۸۹ در مجلس ملی فرانسه شکل گرفتند و تاریخ پیوسته‌ای تا امروز دارند. اما فرونسزاک مخالف است. او نشان می‌دهد که در بریتانیا، فرانسه و ایالات متحده، بین حدود ۱۷۸۹ تا ۱۹۳۴، این واژگان به‌ندرت به‌کار می‌رفتند و معنای خاصی نداشتند. «چپ» پس از ۱۹۱۸ پدید آمد. تهدید دشمنی خون‌ریز، قبایل مختلف سوسیالیست را به سازمان‌یافتگی واداشت: «ضد‌فاشیسم باعث دگرگونی چپ شد.» در مواجهه با فاشیسمی که هم کمونیست‌ها و هم سوسیالیست‌های میانه‌رو را تهدید می‌کرد، کمونیست‌ها آغاز به تبلیغ اتحاد نیروهای چپ کردند. [36]

سوسیالیست‌ها، با اندکی تأخیر، پذیرفتند: «از آن زمان، از اواسط دوران رکود بزرگ، برای نخستین بار معنادار شد که کسی خود را بخشی از چپ بداند—چپ به‌عنوان یک جمع‌ اجتماعی توده‌ای (Fronczak, 2021: 210).» [37]

این تهدید فاشیسم و ​​پاسخ مردم به آن بود که سمت چپ را ایجاد کرد.

وقتی ترامپ تلاش کند ایالات متحده را به ورطه‌ای بدتر بکشاند، بی‌تردید با مخالفانی روبه‌رو خواهد شد. همان‌گونه که در دهه‌ی ۱۹۳۰، علیرغم سلطه‌ی فاشیسم، چپ در ایالات متحده توانست از هفت هزار به هفتاد هزار نفر رشد کند، امروز نیز نیروهای تازه‌ای در آستانه‌ی ورود به میدان‌اند—نیروهایی جوان، و برخاسته از بخش‌هایی از جامعه که چپ هنوز بدان‌ها نرسیده است.

هرطور که ترامپ حکومت کند، ما باید نشان دهیم که تعداد کسانی که گسترش دولت زندان‌زا را رد می‌کنند، بیشتر از کسانی است که از آن حمایت می‌کنند. ما به اعتراضات بیشتری مانند اعتصاب اتحادیه خودروسازان ایالات متحده در سال 2023 نیاز داریم و باید این حرکت‌ها توسط دیگر کارگران الگوبرداری شوند. به احیای جنبش جان سیاه‌پوستان مهم است. ما باید میلیون‌ها آمریکایی که از آزادی ترنس‌ها حمایت می‌کنند را به یک جنبش انبوه و قابل مشاهده تبدیل کنیم. زمانی که ترامپ از مردم خود خواست که به واشنگتن بروند، تعداد کمی در حدود ده‌ها هزار نفر در آن تجمع شرکت کردند. در مقابل، بیش از بیست میلیون نفر پس از قتل جورج فلوید در اعتراضات شرکت کردند. وقتی هم چپ و هم راست تمام تلاش خود را برای بسیج می‌کنند، ما همچنان از آنها بسیار قدرتمندتر هستیم.

پانوشت:

  1. با تشکر من از جو آلن ، رویرید مک لین و کالین ویلسون به خاطر اظهارنظرهای آنها در مورد پیش نویس این قطعه.
  2. Clara Zetkin, ‘Fascism,’ Labour Monthly, August 1923, 69-78, 69–70, 75.
  3. (Leon Trotsky, The Struggle Against Fascism in Germany (New York: Pathfinder, 1971), 127.)
  4. (A. Rossi [Angelo Tasca], The Rise of Italian Fascism 1918–1922 (Abingdon: Routledge, 2010 edn), 120.)
  5. (Emil Julius Gumbel, Vier Jahre politischer Mord (Berlin: Verlag der Neuen Gesellschaft, 1922).)
  6. ‘“Pizzagate’ gunman sentenced to four years,” BBC News, June 22, 2017, https://www.bbc.com/news/world-us-canada-40372407; Jana Winter, “Exclusive: FBI document warns conspiracy theories are a new domestic terrorism threat,” Yahoo News, August 1, 2019, https://www.yahoo.com/news/fbi-documents-conspiracy-theories-terrorism-160000507.html?guccounter=1&guce_referrer=aHR0cHM6Ly93d3cuZ29vZ2xlLmNvbS8&guce_referrer_sig=AQAAAC17dGSo_r9_BF3WtxJzZoXjX_0ghh4RWts9LXcxZTUY3kCKfujIREVyBJLsR0DJhB4BJ-Io2wz74fNa0pWN6a9VoUiW_4QL1sWzjy-zVDMjaByp4xDx9VhI8SdtrVKO3RCDKxrOTyQgYhjbIXpkaje_HYdP7-ls55VClj8cOzBt; Lois Beckett, “QAnon: a timeline of violence linked to the conspiracy theory,” Guardian, October 16, 2020, https://www.theguardian.com/us-news/2020/oct/15/qanon-violence-crimes-timeline
  7. Amanda Marcotte, “Is QAnon the new Christian right? With evangelicals fading, a new insanity rises,” Salon, August 13, 2020, https://www.salon.com/2020/08/13/is-qanon-the-new-christian-right-with-evangelicals-fadi
  8. Mike Davis, “Riot on the Hill,” Sidecar (blog), January 7, 2021, https://newleftreview.org/sidecar/posts/riot-on-the-hill.
  9. “Vice President JD Vance defends Trump’s Jan. 6 pardons,” CBS, updated January 26, 2025, https://www.cbsnews.com/news/jd-vance-trump-jan-6-pardons/.
  10. 10-Hannah Arendt, Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil (London: Faber, 1963).
  11. Alberto Toscano, Late Fascism: Race, Capitalism and the Politics of Crisis (London: Verso, 2023).
  12. For an appraisal of the extent of the threat posed by him to trans people, Currah, “The Return of Trump—IV.” Paisley Currah, New York Review of Books, November 11, 2024, https://www.nybooks.com/online/2024/11/11/the-return-of-trump-iv/. For the measures people can take to avoid the worst of the repression, Reed, “7 steps for transgender people preparing for federal crackdowns under Trump.” Erin Reed, Advocate, November 11, 2024, https://www.advocate.com/news/transgender-people-crackdowns-under-trump
  13. Katharina Buchholz, “Anti-CRT Measures Adopted by 28 U.S. States,” Statista, April 19 2023, https://www.statista.com/chart/29757/anti-critical-race-theory-measures/
  14. “Banned in the USA: Beyond the Shelves,” PEN America, November 1, 2024,  https://pen.org/report/beyond-the-shelves/; Elana Redfield, Kerith J. Conron, and Christy Mallory, Youth Impacted by Anti-Transgender Legislation in 2024 (Los Angeles: The Williams Institute, 2024), https://williamsinstitute.law.ucla.edu/wp-content/uploads/2024-Anti-Trans-Legislation-Apr-2024.pdf...
  15. Annual Report: Fiscal Year 2024 (Washington DC: U.S. Immigration and Customs Enforcement, 2024), https://www.ice.gov/doclib/eoy/iceAnnualReportFY2024.pdf.
  16. John Burn-Murdoch, “Democrats join 2024’s graveyard of incumbents,” Financial Times, November 7 2024, https://www.ft.com/content/e8ac09ea-c300-4249-af7d-109003afb893.
  17. Andew Perez, “Why Democratic Turnout Cratered – and why it won’t be Easy to Fix,” Rolling Stone, November 13, 2024, https://www.rollingstone.com/politics/politics-features/harris-trump-biden-why-democratic-turnout-cratered-1235164354/
  18. Dan Merica, ‘Harris says Trump ‘is a fascist’ after John Kelly says the former president wanted generals like Hitler’s,” AP News, October 24, 2024, https://apnews.com/article/trump-john-kelly-nazis-hitler-87d672e1ec1a6645808050fc60f6b8b
  19. Robert Reich, “Trump’s closing argument: full-throated fascism,” Robert Reich (Substack), October 17, 2024, https://robertreich.substack.com/p/trumps-fascism-is-now-in-the-open.
  20. Hal Draper, “Who’s going to be the lesser-evil in 1968?” Independent Socialist, Jan-February 1967, available at https://www.marxists.org/archive/draper/1967/01/lesser.htm.
  21. Jenny Brown, “Project 2025’s Anti-Union Game Plan,” Jacobin, July 27, 2024, https://jacobin.com/2024/07/project-2025-anti-union-donald-trump.
  22. Alison Durkee, “Trump Defends Nominating People With Project 2025 Ties: Here’s The Full List,” Forbes, December 12, 2024, https://www.forbes.com/sites/alisondurkee/2025/02/06/project-2025-author-russell-vought-confirmed-by-senate-here-are-all-the-trump-officials-with-ties-to-policy-agenda/
  23. Richard Luscombe, “Arizona attorney general says she won’t drop Trump fake electors case,” Guardian, November 11, 2024, https://www.theguardian.com/us-news/2024/nov/11/trump-2020-election-case-arizona
  24. Matt Shuham, “GOP’s ‘Election Integrity’ Lawyer Says U.S. Needs ‘Cleansing,’” Huffpost, October 17, 2024, https://www.huffpost.com/entry/christina-bobb-cleansing-out-the-fifth_n_67113a52e4b0b68
  25. JasonWilson, “Trump’s Pentagon pick Hegseth wrote of US military taking sides in ‘civil war,’” Guardian, November 22, 2024, https://www.theguardian.com/us-news/2024/nov/22/trump-defense-secretary-pete-hegseth-book.
  26. Status of the Hungarian Judiciary: Legal Changes have to Guarantee the Independence of Judiciary in Hungary (Budapest: Amnesty International Hungary, 2021), https://www.amnesty.org/en/documents/eur27/3623/2021/en/.
     
  27. Status of the Hungarian Judiciary: Legal Changes have to Guarantee the Independence of Judiciary in Hungary (Budapest: Amnesty International Hungary,
  28. Mary E. Mendoza, “America’s Border Wall Is Bipartisan,” Time, October 30, 2023, https://time.com/6324599/bidens-trump-history-border-wall/.
  29. Natasha Bach, “Trump Staff Turnover Hits 34%—a First Year Presidential Record,” Fortune, December 28, 2017, https://fortune.com/2017/12/28/trump-white-house-record-first-year-turnover-rate/.
     
  30. Naomi Klein, Doppelganger: A Trip into the Mirror World (New York: Penguin, 2024); Richard Seymour, Disaster Nationalism: The Downfall of Liberal Civilization  (London: Verso, 2024).
  31. Seymour, Disaster Nationalism, 23.
  32. China Miéville, “On Social Sadism,” Salvage, December 17, 2015, https://salvage.zone/on-social-sadism/
  33. Ronald Fraser, Blood of Spain: The Experience of Civil War 1939–1939 (London: Penguin, 1979), 47.
  34. J. J. J., The Blue Shirts (London: Simpkin Marshall, 1926).
  35. Eric Bradner and Kate Sullivan, “Trump describes US as an occupied country in dark closing message focused on immigration,” CNN Politics, November 5, 2024, https://www.cnn.com/2024/11/04/politics/donald-trump-closing-message/index.html.
  36. The Comintern of course switched from demanding a “united front” of socialist parties in 1934–35, to promoting a “popular front” with liberals in 1935–36. We need the former instinct, not the latter.
  37. Joseph Fronczak, Everything is Possible: Antifascism and the Left in the Age of Fascism (New Haven: Yale University Press, 2023),10, 19.

 

 

 
اسم
نظر ...