از انزوا تا انقیاد: پیوند روانیـاجتماعی میان کنارهگیری فردی و پذیرش نظامهای نامشروع/امیر آذر
02-11-2025
بخش دیدگاهها و نقدها
39 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
از انزوا تا انقیاد: پیوند روانیـاجتماعی میان کنارهگیری فردی و پذیرش نظامهای نامشروع
امیر آذر
بخش نخست: مقدمه و بیان مسئله
۱. مقدمه
انسان موجودی است ذاتاً اجتماعی؛ میل به تعامل، ارتباط، و مشارکت در زندگی جمعی از بنیادیترین نیازهای اوست (Baumeister & Leary, 1995). از همین رو، کنارهگیری از جامعه و انزوا رفتاری است که در نگاه نخست، خلاف طبیعت انسانی به نظر میرسد. بااینحال، در دنیای مدرن، شاهد افزایش پدیدههایی چون «انزوای داوطلبانه»، «هیکیکوموری»، و «اجتناب اجتماعی مزمن» هستیم که نشان میدهد بخش قابل توجهی از افراد، بهصورت آگاهانه یا ناخودآگاه، خانه را پناهگاه خود در برابر اجتماع میدانند (Teo, 2010). این گرایش، بهویژه پس از همهگیری کووید–۱۹، شدت گرفته است؛ در بسیاری از کشورها، میزان تعاملات حضوری و احساس تعلق اجتماعی به پایینترین سطح خود در دهههای اخیر رسیده است (Holt-Lunstad, 2023).در نگاه نخست، انزوای فردی مسئلهای روانشناختی یا فرهنگی است؛ اما اگر آن را در چارچوبی گستردهتر بنگریم، شباهتهای عمیقی با پدیدهای دیگر در سطح سیاسی دارد: یعنی «تحمّل نظامهای سرکوبگر و مشروعیتباخته» از سوی شهروندان. همانگونه که فرد منزوی از مشارکت اجتماعی دست میکشد، شهروند نیز در چنین نظامهایی از مشارکت سیاسی و مدنی کنار میکشد. در هر دو حالت، نوعی کاهش حس توانمندی (sense of agency) و پذیرش ضمنی وضع موجود مشاهده میشود (Jost et al., 2004)
سؤال محوری این پژوهش چنین است:
آیا میتوان میان انزوای فردی و تحمّل جمعی نظامهای سرکوبگر رابطهای ساختاری و روانی یافت؟
بهعبارت دیگر، آیا آنکس که از جامعه فاصله میگیرد و تنهایی را تاب میآورد، با آنکه ظلم را میپذیرد و در برابر بیعدالتی سکوت میکند، در یک فرآیند مشابه روانی قرار دارد؟
۲.ضرورت و اهمیت پژوهش
پژوهش در پیوند میان روانشناسی فردی و پویاییهای اقتدارگرایی از دو جهت اهمیت دارد: نخست از نظر درک مکانیزمهای انقیاد؛ یعنی فهم اینکه چرا انسانها گاهی ترجیح میدهند حتی در شرایط فشار یا بیعدالتی، منفعل بمانند. دوم از نظر پیشگیری اجتماعی؛ چراکه اگر مکانیزمهای روانیِ انفعال شناسایی شوند، میتوان از آن برای احیای مشارکت مدنی و بازسازی اعتماد اجتماعی استفاده کرد (Foa & Mounk, 2016).
از دیدگاه جامعهشناسی انتقادی، انزوا و انقیاد هر دو محصول گسست پیوندهای اجتماعی و ضعف حس «ما» هستند (Durkheim, 1897/2002). هرچه جامعه پیوندهای افقیاش (اعتماد میان افراد) را از دست دهد، وابستگی عمودی به قدرت بیشتر میشود و افراد، به جای همبستگی با یکدیگر، به «تحمل قدرت» گرایش پیدا میکنند. به تعبیر هانا آرنت (1951)، این همان «تنهایی تودهها» است که پایهگذار توتالیتاریسم میشود.
در سطح خرد، روانشناسی انزوا نشان میدهد که احساس بیقدرتی، اضطراب اجتماعی و ناامنیِ هیجانی فرد را به عقبنشینی از اجتماع سوق میدهد (Cacioppo & Hawkley, 2009). در سطح کلان نیز نظریه توجیه سیستم (System Justification Theory) توضیح میدهد که افراد حتی در نظامهای ناعادلانه، برای کاهش تنش درونی، وضع موجود را توجیه یا تحمل میکنند (Jost & Banaji, 1994). بدینترتیب، هر دو پدیده – انزوای فردی و تحمل سیاسی – ممکن است بر پایه سازوکار روانی مشابهی استوار باشند: فرسایش امید به تغییر.
۳. بیان مسئله
در جوامع معاصر، بهویژه آنهایی که از بحران مشروعیت یا سرکوب سیاسی رنج میبرند، نوعی دوگانگی در رفتار انسانی مشاهده میشود. از یکسو، انسانِ مدرن در خانههای خود منزویتر از هر زمان دیگر است؛ از سوی دیگر، همان انسان در سطح سیاسی و اجتماعی نیز منفعلتر عمل میکند. در هر دو سطح، مشارکت و مقاومت کاهش یافته است.بهعنوان مثال، در ژاپن، پدیدهی هیکیکوموری که نخستین بار توسط psychiatrist Tamaki Saitō در دهه ۱۹۹۰ توصیف شد، میلیونها جوان را درگیر کرده است که ماهها یا سالها از خانه خارج نمیشوند (Saitō, 2013). آنان غالباً دچار اضطراب اجتماعی، شکست تحصیلی یا احساس بیمعناییاند. در نقطهی مقابل، در جوامع اقتدارگرایی چون کرهشمالی، چین، و در برخی مقاطع تاریخی شوروی سابق، مشاهده میشود که تودههای وسیعی از مردم با وجود آگاهی از فساد و بیعدالتی، همچنان وضعیت موجود را میپذیرند یا حتی از آن دفاع میکنند (Geddes, 2006).
وجه اشتراک این دو پدیده، همانطور که پژوهشگران «روانشناسی انفعال» (learned helplessness) مانند Seligman (1975) توضیح دادهاند، در درونیسازی حس ناتوانی است. هنگامی که فرد یا جامعه به این باور برسد که «تلاش بیفایده است»، کنارهگیری یا تسلیم تبدیل به سازوکار روانیِ حفظ بقا میشود. در این مرحله، دیگر فشار بیرونی لازم نیست؛ انقیاد درونی شده است.بنابراین، مسئلهای که این مقاله دنبال میکند، تبیین رابطهای است که ممکن است میان کنارهگیری فردی از اجتماع و پذیرش جمعی نظام سرکوبگر وجود داشته باشد. آیا انزوا میتواند شکلی از انقیاد باشد؟ آیا نظامهای نامشروع از همین سازوکارهای روانی برای تثبیت خود بهره میبرند؟
۴. اهداف و پرسشهای پژوهش
اهداف این پژوهش عبارتاند از:
1.تحلیل روانشناختی و اجتماعی پدیدهی کنارهگیری فردی (social withdrawal)؛
2.بررسی نظریههای توضیحدهندهی تحمل و توجیه نظامهای سرکوبگر؛
3.کشف سازوکارهای مشترک در هر دو پدیده (کاهش مشارکت، فرسایش امید، درونیسازی انقیاد)؛
4.ارائه مدلی تحلیلی برای فهم پیوند میان انزوا و انقیاد.
پرسشهای کلیدی عبارتاند از:
چه عوامل روانی و اجتماعی موجب میشود فرد از جامعه کناره گیرد؟
چرا برخی جوامع حتی در مواجهه با سرکوب و بیعدالتی، به جای اعتراض، تحمل میکنند؟
آیا میان انزوا و تحمل نظامهای نامشروع، سازوکار روانی یا فرهنگی مشترکی وجود دارد؟
چگونه میتوان این سازوکار را تبیین و شکافت تا راهی برای بازسازی حس مشارکت یافت؟
۵. فرضیهی بنیادین
پژوهش بر این فرض مبتنی است که انزوای فردی و تحمل نظامهای سرکوبگر دو روی یک فرایند روانیاند: هر دو از کاهش حس اتونومی و فرسایش امید به تغییر ناشی میشوند.
در انزوا، فرد از جهان بیرون عقب مینشیند تا امنیت روانیاش را حفظ کند؛ در انقیاد، جامعه از تغییر عقب مینشیند تا بقا و ثبات نسبی خود را نگه دارد. در هر دو، «ترس از رنجِ تغییر» جایگزین «امید به بهبود» میشود.
منابع بخش نخست (APA Style)
• Arendt, H. (1951). The origins of totalitarianism. Harcourt, Brace & Company.
• Baumeister, R. F., & Leary, M. R. (1995). The need to belong: Desire for interpersonal attachments as a fundamental human motivation. Psychological Bulletin, 117(3), 497–529.
• Cacioppo, J. T., & Hawkley, L. C. (2009). Perceived social isolation and cognition. Trends in Cognitive Sciences, 13(10), 447–454.
• Durkheim, E. (1897/2002). Suicide: A study in sociology. Routledge.
• Foa, R. S., & Mounk, Y. (2016). The democratic disconnect. Journal of Democracy, 27(3), 5–17.
• Geddes, B. (2006). Why authoritarian regimes survive. Annual Review of Political Science, 9, 323–342.
• Holt-Lunstad, J. (2023). Social connection as a public health issue: The evidence and a systemic framework for prioritizing the “social” in social determinants of health. American Psychologist, 78(2), 278–289.
• Jost, J. T., & Banaji, M. R. (1994). The role of stereotyping in system-justification and the production of false consciousness. British Journal of Social Psychology, 33(1), 1–27.
• Jost, J. T., Banaji, M. R., & Nosek, B. A. (2004). A decade of system justification theory. Political Psychology, 25(6), 881–919.
• Saitō, T. (2013). Hikikomori: Adolescence without end. University of Minnesota Press.
• Seligman, M. E. P. (1975). Helplessness: On depression, development, and death. W.H. Freeman.
• Teo, A. R. (2010). A new form of social withdrawal in Japan: A review of hikikomori. International Journal of Social Psychiatry, 56(2), 178–185.
بخش دوم: چارچوب نظری و مرور ادبیات
۱. مقدمه نظری
برای درک پیوند میان «خانهنشینی و انزوا» و «تحمل سیاسی و اجتماعی»، باید نظریههایی را مرور کرد که توانایی تبیین رفتارهای انفعالی انسان را دارند. در این بخش، چهار چارچوب اصلی بررسی میشوند:
نظریهی یادگیری ناتوانی (Learned Helplessness) از مارتین سلیگمن،
نظریهی توجیه نظام (System Justification Theory) از جان جوست و همکاران،
نظریهی انومی اجتماعی (Anomie) از امیل دورکیم،
و مفهوم تنهایی تودهای (Mass Loneliness) در آثار هانا آرنت.
هر یک از این نظریهها بخشی از سازوکار روانی و اجتماعی را روشن میکند که در نهایت، از سطح فردی تا جمعی، منجر به نوعی سکون، پذیرش و درونیسازی قدرت میشود.
۲. نظریهی یادگیری ناتوانی (Seligman, 1975)
۲.۱. اساس نظری
سلیگمن در پژوهشهای کلاسیک خود بر روی حیوانات نشان داد که وقتی موجودی مکرراً در معرض شرایط ناخوشایند قرار گیرد و هیچ کنترلی بر آن نداشته باشد، در نهایت یاد میگیرد که «ناتوان» است — حتی زمانی که بعداً میتواند از وضعیت بگریزد. این پدیده در روانشناسی انسان نیز مشاهده شده است:
وقتی فرد یا جامعه بارها در تلاش برای تغییر شکست بخورد، امید به تأثیرگذاری را از دست میدهد و به سازگاری منفعلانه روی میآورد (Maier & Seligman, 2016).
۲.۲. ارتباط با انزوای فردی
فردی که به انزوا پناه میبرد، اغلب تجربههای مکرر از شکست در ارتباط، بیاعتمادی، یا احساس بیفایده بودن مشارکت را درونی کرده است. به همین دلیل، کنارهگیری را نه از سر تنبلی بلکه بهعنوان سازوکاری محافظتی انتخاب میکند (Peterson & Steen, 2002).
۲.۳. ارتباط با تحمل نظامهای سرکوبگر
در سطح جمعی نیز وقتی جامعه بارها در برابر سرکوب یا فساد مقاومت کرده اما نتیجهای نگرفته، شهروندان نوعی درماندگی سیاسی را تجربه میکنند. پژوهشهایی در زمینهی «یادگیری ناتوانی جمعی» (collective helplessness) نشان دادهاند که مردم در نظامهای اقتدارگرا بهتدریج به این باور میرسند که تغییر ممکن نیست (Kuran, 1991). این باور موجب «خودسانسوری» و در نهایت، تثبیت وضع موجود میشود.
۳. نظریهی توجیه نظام (System Justification Theory)
۳.۱. اساس نظری
بر اساس نظریهی توجیه نظام، انسانها نیاز روانی به باور در «عدالت و ثبات جهان» دارند (Jost & Banaji, 1994). وقتی با شواهد بیعدالتی روبهرو میشوند، بهجای انکار کل سیستم، ذهن آنها سازوکاری دفاعی فعال میکند که بیعدالتی را توجیه یا کماهمیت جلوه دهد. این نظریه توضیح میدهد چرا مردم حتی نظامهایی را که به زیانشان عمل میکنند، حمایت یا تحمل میکنند.
۳.۲. پیوند با انزوای فردی
در سطح فردی، سازوکار مشابهی رخ میدهد: کسی که احساس میکند جهان بیرون بیرحم یا ناعادلانه است، برای کاهش اضطراب شناختی، ترجیح میدهد بهجای درگیری با واقعیت، خود را منزوی کند. انزوا در این معنا، نه نشانهی ناآگاهی، بلکه شکلی از سازش روانی با ناعادلانگی محیط است (Kay & Jost, 2003).
۳.۳. پیوند با انقیاد جمعی
در سطح اجتماعی، نظریهی توجیه نظام توضیح میدهد که چگونه رژیمهای مشروعیتباخته میتوانند از طریق کنترل رسانه، بازنماییهای فرهنگی، یا ایدئولوژیهای اخلاقنما، توجیهات درونی برای اطاعت مردم فراهم کنند. افراد برای حفظ حس انسجام روانی، به خود میگویند: «شاید همین بهتر است»، «دیگران بدترند»، یا «نمیشود کاری کرد». این جملات درواقع، صورتهای زبانی از همان سازوکار توجیه نظاماند (Jost et al., 2004).
۴. نظریهی آنومی اجتماعی (Durkheim, 1897/2002)
۴.۱. مفهوم و پیشزمینه
دورکیم مفهوم «آنومی» را برای توضیح حالتی از بیهنجاری و گسست در ارزشهای مشترک اجتماعی به کار برد. وقتی پیوندهای جمعی و اعتماد اجتماعی ضعیف میشود، افراد احساس میکنند که زندگی فاقد جهت و معناست. نتیجهی طبیعی آن، افزایش خودکشی، افسردگی، یا کنارهگیری است.
۴.۲. پیوند با انزوای فردی
شدر جوامعی که شبکههای حمایتی ضعیفاند، انسانها بهراحتی به درون خود پناه میبرند. فقدان اعتماد، رقابت افراطی، و گسست میان فرد و نهادهای اجتماعی، افراد را در حالت تعلیق میان «بودن در جامعه» و «گریز از آن» قرار میدهد.
۴.۳. پیوند با تحمل نظامهای سرکوبگر
از سوی دیگر، همین فقدان پیوندهای افقی میان مردم، زمینه را برای اقتدار عمودی فراهم میکند. وقتی جامعه از درون پراکنده و بیاعتماد باشد، نهاد قدرت میتواند مشروعیت خود را نه از «وفاق»، بلکه از «ترس» و «وابستگی» بگیرد (Putnam, 2000). مردم در چنین فضایی بهجای مقاومت جمعی، به بقای فردی و انزوا پناه میبرند.
۵. تنهایی تودهای و توتالیتاریسم در اندیشهی آرنت (1951)
هانا آرنت در کتاب ریشههای توتالیتاریسم، بر ایدهای ژرف تأکید میکند: توتالیتاریسم تنها زمانی ممکن میشود که «تودههای عظیمی از مردم، از پیوندهای اجتماعی و دوستیهای انسانی جدا شوند». این تنهاییِ ساختاری، پیششرط تسلط است. زیرا انسان منزوی، در غیاب گفتوگو و مشارکت، دیگر قادر به تشخیص حقیقت مشترک نیست و آماده میشود تا هر روایت رسمی را بپذیرد.
از دید آرنت، «تنهایی سیاسی» تفاوتی با تنهایی روانی ندارد: هر دو از نابودی «میانبودگی» (the in-between) میان انسانها ناشی میشوند. نظامهای سرکوبگر آگاهانه فضاهای جمعی را از بین میبرند — میدانهای گفتوگو، انجمنها، مطبوعات، و نهادهای مدنی — تا انسانها را از یکدیگر جدا کنند. در چنین وضعی، همانطور که آرنت میگوید، «انسان تنها، راحتتر فرمان میبرد.»
۶. تقاطع نظریهها: مدل همپوشان
اگر این چهار نظریه را در کنار هم قرار دهیم، یک مدل مفهومی مشترک پدیدار میشود:
سطح تحلیل پدیدهی فردی پدیدهی جمعی سازوکار روانیـاجتماعی مشترک
روانشناختی انزوای داوطلبانه تحمل نظام سرکوبگر یادگیری ناتوانی و توجیه نظام
جامعهشناختی بیاعتمادی فردی فروپاشی پیوندهای اجتماعی آنومی اجتماعی
فلسفیـسیاسی تنهایی اگزیستانسیال تودهی مطیع تنهایی تودهای (آرنت)
این همپوشانی نشان میدهد که رفتار فرد منزوی و رفتار شهروند مطیع نه دو پدیدهی جدا، بلکه دو بُعد از یک تجربهی انسانی واحد هستند: تجربهی گسست، بیقدرتی و فرسایش امید.
۷. جمعبندی بخش دوم
مرور نظریهها نشان میدهد که از منظر روانشناسی، جامعهشناسی و فلسفهی سیاسی، سازوکارهای انزوا و انقیاد درونمتنی و مرتبطاند. سلیگمن فرایند روانی ناتوانی را توضیح میدهد؛ جوست سازوکارهای شناختیِ توجیه را مینمایاند؛ دورکیم و آرنت هم پیامدهای ساختاری آن را بر جامعه و سیاست نشان میدهند.
بدین ترتیب، میتوان گفت که پدیدهی «خانهنشینی انسان معاصر» صرفاً امری فردی نیست، بلکه بخشی از سازوکار کلانتری است که نظامهای قدرت از آن برای بازتولید انفعال بهره میگیرند.
منابع بخش دوم (APA Style)
• Arendt, H. (1951). The origins of totalitarianism. Harcourt, Brace & Company.
• Durkheim, E. (1897/2002). Suicide: A study in sociology. Routledge.
• Jost, J. T., & Banaji, M. R. (1994). The role of stereotyping in system justification. British Journal of Social Psychology, 33(1), 1–27.
• Jost, J. T., Banaji, M. R., & Nosek, B. A. (2004). A decade of system justification theory. Political Psychology, 25(6), 881–919.
• Kay, A. C., & Jost, J. T. (2003). Complementary justice: Effects of “poor but happy” stereotypes. Journal of Personality and Social Psychology, 85(5), 823–837.
• Kuran, T. (1991). Now out of never: The element of surprise in the East European revolution of 1989. World Politics, 44(1), 7–48.
• Maier, S. F., & Seligman, M. E. P. (2016). Learned helplessness at fifty: Insights from neuroscience. Psychological Review, 123(4), 349–367.
• Peterson, C., & Steen, T. A. (2002). Optimistic explanatory style. In C. R. Snyder & S. J. Lopez (Eds.), Handbook of positive psychology (pp. 244–256). Oxford University Press.
• Putnam, R. D. (2000). Bowling alone: The collapse and revival of American community. Simon & Schuster.
بخش سوم:تحلیل تطبیقی و مطالعه ی موردی ایران
۱.مقدمه
هر نظریهای زمانی معنا مییابد که در بستر تاریخی و فرهنگی مشخصی آزموده شود. پدیدهی «تحمل نظامهای سرکوبگر» و «انزوای فردی» در کشورهای مختلف اشکال گوناگونی یافته است؛ در ژاپن، بیشتر به صورت سکوت فرهنگی و انزوا از کار اجتماعی (هیکیکوموری) بروز کرده است (Teo, 2010)؛ در روسیه، به شکل پذیرش تقدیرگرایانهی قدرت مرکزی (Tsarist fatalism) که در دوران پوتین به بازتولید اقتدارگرایی انجامید (Hanson, 2019).
اما در ایران، این دو پدیده نه فقط در سطح اجتماعی، بلکه در سطح روان جمعی و فرهنگی ریشه دارند. در ایران، تاریخ طولانی سرکوب سیاسی، محدودیت مدنی، و بحران اعتماد اجتماعی، به ترکیبی ویژه از «انزوای فردی» و «انفعال جمعی» منجر شده است؛ وضعیتی که میتوان آن را «فرهنگ تحملگرای افسرده» (Depressive Tolerance Culture) نامید.
۲. ریشههای تاریخی انفعال جمعی در ایران
۲.۱میراث اقتدار تاریخی
از دوران صفویه تا معاصر، ساختار سیاسی ایران عمدتاً متمرکز و پدرسالارانه بوده است. قدرت نه بر پایه مشارکت اجتماعی بلکه بر محور شخص یا نهاد مذهبی استوار شده است (Katouzian, 2003). این تمرکز تاریخی باعث شد مفهوم «شهروند» بهجای «رعیت» بهسختی در ذهن جمعی شکل بگیرد. رعیت نه در تصمیمگیری، که در تبعیت معنا مییابد؛ و تبعیت، با انفعال همراه است.در چنین زمینهای، هر شکست جنبش اصلاحی یا اعتراضی (از مشروطه تا جنبش سبز) در ذهن جامعه اثری از یادگیری ناتوانی (learned helplessness) برجای گذاشت: این حس که «تلاش بیفایده است». نتیجه، عقبنشینی از عرصهی عمومی و بازگشت به دایرهی خانه و خانواده است — همان الگویی که در سطح فردی به انزوا تعبیر میشود.
۲.۲سرکوب و شکلگیری «روان زیرزمینی»
در طول سدهی اخیر، سرکوب سیاسی در ایران نهتنها آزادیهای مدنی را محدود کرده، بلکه روان جمعی را نیز شکل داده است. در چنین شرایطی، گفتوگو و اعتماد اجتماعی از میان میرود، و جامعه به دو بخش ظاهری و زیرزمینی تقسیم میشود:
بخش ظاهری: اطاعت، تظاهر، همسویی با گفتمان رسمی؛
بخش زیرزمینی: خشم فروخورده، طنز پنهان، و تنهاییِ درونزا.
همانطور که آصف بیات (2013) در پژوهش خود بر مفهوم life as politics توضیح میدهد، ایرانیان اغلب به جای کنش جمعیِ علنی، کنشهای کوچک و فردی در زندگی روزمره انجام میدهند که نوعی مقاومت آرام است. اما همین «کوچکسازی مقاومت» در بلندمدت میتواند باعث تضعیف حس جمعیِ توانمندی شود.
۲.۳فرهنگ «سکوت محافظتی»
در فرهنگ ایران، سکوت تاریخی نوعی ارزش بقا یافته است. در ادبیات کلاسیک نیز نشانههای آن را میبینیم: از سعدی و مولوی تا هدایت و فروغ، بارها تصویر انسانِ خاموشی را میبینیم که در برابر قدرت یا رنج، به درون خود پناه میبرد. این پناهگاه درونی، در دورههای سرکوب، به یکی از معدود مکانهای امن تبدیل شده است.
اما این امنیت درونی، هزینه دارد: جامعهای که سکوت را بهعنوان فضیلت میستاید، به تدریج خوی انتقادی خود را از دست میدهد (Beeman, 2005).در دهههای اخیر، این سکوت محافظتی با فناوری دیجیتال ترکیب شده است: حضور مجازی، اما غیاب واقعی. مردم سخن میگویند، اما در فضای بیبدنی و بیپیوند؛ آنچه آرنت از آن به عنوان «تنهایی در میان جمع» یاد میکرد، اکنون به صورت کامل در جامعهی ایرانی قابل مشاهده است.
انزوا و انقیاد در زندگی روزمره ایرانی
۳.۱خانهنشینی به مثابهی پناهگاه سیاسی
از دههی ۱۳۶۰ تا امروز، بخش بزرگی از طبقهی متوسط شهری به تدریج از فضاهای عمومی فاصله گرفته است. قهوهخانهها، انجمنها، پارکها، و حتی خانوادههای گسترده جای خود را به خانههای کوچک و خلوت دادهاند. خانه نه فقط محل زندگی، بلکه سنگر خاموشی است.
در مصاحبههایی که در پژوهش میدانی نیکی کدی (2012) و آصف بیات (2013) آمده، بسیاری از شهروندان از «بیاعتمادی به دیگران» و «ترس از شنیده شدن» سخن گفتهاند — نوعی اضطراب سیاسیِ درونی که منجر به انتخاب داوطلبانهی انزوا میشود.
۳.۲مصرفگرایی و جایگزینی معنا
با فرسایش امید جمعی، نظام اقتصادی و فرهنگی بهتدریج «مصرف» را جایگزین «مشارکت» کرده است. انباشت اشیاء، حضور در شبکههای اجتماعی، و سرگرمیهای فردی، کارکردی مشابه «آرامبخش» دارند: احساس بودن بدون درگیر شدن. این همان چیزی است که جامعهشناسان معاصر ایران (مانند فاضلی، ۱۳۹۹) آن را زندگی بدون شهروندی مینامند.
۳.۳نقش زنان و نسل جوان
باوجود سرکوب ساختاری، زنان و جوانان ایرانی از معدود گروههایی هستند که همواره میل به شکستن این چرخه را نشان دادهاند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» (۱۴۰۱) نقطهی عطفی در این زمینه است. برای نخستین بار پس از سالها، بخش بزرگی از جامعه از خانه بیرون آمد — نمادی از بازگشت به فضاهای عمومی و بازیابی حس جمعیِ کنش.
اما واکنش شدید حکومت و سرکوب گسترده، مجدداً همان چرخهی سلیگمنی را فعال کرد: ناامیدی، انفعال، و بازگشت به پناهگاههای شخصی. این چرخهی رفت و برگشت میان امید و انزوا، ویژگی ساختاری جامعهی ایرانی معاصر است.
۴. پیوند روانی: از خستگی جمعی تا درماندگی آموختهشده
در ایران، انزوا دیگر صرفاً انتخاب شخصی نیست؛ به حالتی از خستگی جمعی (collective fatigue) تبدیل شده است. پس از دههها ناکامی در تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی، مردم احساس میکنند انرژی روانی برای تغییر ندارند.
این خستگی، همانطور که پژوهشهای اخیر نشان میدهد (Najmabadi, 2022)، با افسردگی اجتماعی، بیاعتمادی نهادی، و فرسایش سرمایهی اجتماعی پیوند دارد.در چنین شرایطی، سکوت و انزوا دیگر نشانهی بیعلاقگی نیست، بلکه سازوکاری برای بقاست — همانگونه که در نظریهی یادگیری ناتوانی آمده است: وقتی «درد اجتنابناپذیر» تلقی میشود، انفعال تبدیل به تطبیق میشود.
۵. تداوم و بازتولید انقیاد
۵.۱ رسانه و ساختن واقعیت
نظامهای سرکوبگر برای حفظ مشروعیت خود از همان سازوکارهایی بهره میبرند که نظریهی توجیه نظام توضیح میدهد: روایتسازی، دشمنتراشی، و ارائهی تصویرهایی از امنیت در برابر هرجومرج.
در ایران نیز، رسانههای رسمی و شبهرسمی همواره با تأکید بر خطر فروپاشی، توطئهی خارجی یا «بینظمی»، ذهن شهروند را به سوی پذیرش وضع موجود سوق دادهاند. این تکنیک همان چیزی است که جوست و باناجی (1994) به آن «تعادل شناختی» در نظامهای ناعادلانه میگویند.
۵.۲ اخلاق انقیاد
در طول زمان، پذیرش قدرت درونی میشود و از سطح سیاسی به سطح اخلاقی میرسد. مفاهیمی چون «صبر»، «تقدیر»، یا حتی «حفظ نظام از اوجب واجبات است» در فرهنگ رسمی و دینی کارکردی دارند که نظام را از نقد مصون میسازد. در چنین فضایی، اعتراض نه فقط خطرناک، بلکه از نظر اخلاقی ناپسند تلقی میشود.
همین درونیسازی اخلاقیِ اطاعت، یکی از تفاوتهای مهم ایران با روسیه یا ژاپن است: در ژاپن انزوا بیشتر از سر فشار اجتماعی و خجالت است؛ در روسیه از سر تقدیرگرایی؛ اما در ایران، انفعال به شکلی اخلاقی توجیه میشود.
۶. نشانههای مقاومت درونزا
با اینحال، جامعهی ایران خالی از امید نیست. حتی در شدیدترین شرایط سرکوب، نشانههای «زندگی بهمثابه مقاومت» (Bayat, 2013) در رفتارهای روزمره دیده میشود:
طنز و شوخیهای سیاسی در شبکههای اجتماعی شعر و موسیقی زیرزمینی،
تلاشهای مدنی در سطح محلی و غیررسمی،
و حضور نمادین زنان در فضاهای عمومی.
این اشکال مقاومت، هرچند خرد و پراکنده، نشان میدهند که چرخهی انفعال مطلق نیست. انزوای ایرانی نوعی انزوا با چشم باز است؛ سکوتی که در درون خود میل به سخن دارد.
۷. جمعبندی بخش سوم
در تحلیل تطبیقی روشن شد که پدیدهی انزوا و انقیاد در ایران، برخلاف ژاپن یا روسیه، نهفقط محصول فشار بیرونی بلکه ریشهدار در فرهنگ روانی اطاعت و ترس تاریخی از فروپاشی اجتماعی است.
اما همین جامعه، در بزنگاهها (مانند ۱۳۵۷ یا ۱۴۰۱)، نشان داده است که توانایی خروج از انزوا را دارد. بنابراین، پیوند میان انزوا و تحمل در ایران یک رابطهی خطی نیست، بلکه رفتوبرگشتی است میان سکوت و فریاد، میان ترس و امید.
منابع بخش سوم (APA Style)
• Bayat, A. (2013). Life as politics: How ordinary people change the Middle East. Stanford University Press.
• Beeman, W. (2005). The “Great Satan” vs. the “Mad Mullahs”: How the United States and Iran demonize each other. University of Chicago Press.
• Fāzeli, N. (2020). Zindegi bedun-e shahriyari (Life without citizenship). Tehran: Ney Publishing.
• Hanson, P. (2019). The Russian economic system: Facing the challenges of the twenty-first century. Routledge.
• Katouzian, H. (2003). Iranian history and politics: The dialectic of state and society. Routledge.
• Keddie, N. (2012). Modern Iran: Roots and results of revolution. Yale University Press.
• Najmabadi, A. (2022). The intimate politics of social fatigue in postrevolutionary Iran. Middle East Journal of Culture and Communication, 15(2), 153–177.
• Teo, A. R. (2010). A new form of social withdrawal in Japan: A review of hikikomori. International Journal of Social Psychiatry, 56(2), 178–185.
بخش چهارم: تحمل نظام سرکوبگر — جامعهشناسی انقیاد
۴.۱. مقدمه: از انقیاد بیرونی تا پذیرش درونی
تحمل نظامهای سرکوبگر، صرفاً نتیجهی فشار بیرونی یا اجبار فیزیکی نیست؛ بلکه در بسیاری از جوامع، این تحمل درونی میشود و به شکلی از «رضایت منفعل» تبدیل میگردد (Fromm, 1941). اریک فروم در کتاب گریز از آزادی توضیح میدهد که انسانها در برابر اضطراب آزادی، گاه به سمت اقتدار پناه میبرند تا از مسئولیت رهایی یابند. در جوامع اقتدارگرا، این گرایش با مکانیسمهای فرهنگی و تبلیغاتی ترکیب میشود و به بازتولید ساختار قدرت میانجامد (Adorno et al., 1950).در ایران نیز، تجربهی طولانی سلطهی سیاسی و دینی، همراه با خاطرهی جمعی از «هرجومرج» پس از دورههای انقلابی، موجب شکلگیری نوعی ترس ساختاری از تغییر شده است. این ترس، زیربنای روانیِ پذیرش نظم موجود را فراهم میسازد — نظمی که بهظاهر امنیت میآورد اما در باطن، آزادی را فرسوده میکند.
۴.۲مشروعیت ازدسترفته و تولید رضایت کاذب
ماکس وبر (Weber, 1978) مشروعیت را در سه شکل سنتی، کاریزماتیک و قانونیـعقلانی توضیح میدهد. نظامهای سرکوبگر، هنگامی که این مشروعیتها را از دست میدهند، به جای بازسازی آن از طریق رضایت اجتماعی، به تولید «مشروعیت عاطفی» یا «مشروعیت ترس» متوسل میشوند.
در ایران معاصر، مشروعیت سیاسیِ رسمی تا حد زیادی به مشروعیت دینی و امنیتی تقلیل یافته است. ابزارهایی مانند تبلیغات رسانهای، بازنویسی تاریخ، و کنترل آموزش عمومی، همگی به بازتولید توهم «ضرورت وجود نظام» کمک میکنند (Khosrokhavar, 2017). این فرآیند از نظر روانشناختی، همان چیزی است که Jost و Banaji (1994) آن را System Justification یا «توجیه نظام» مینامند: تمایل ناخودآگاه افراد به پذیرش وضع موجود، حتی وقتی به زیان خودشان است.
ترس ساختاری و ناامیدی نهادینه
در جامعهای که سرکوب سیستماتیک تکرار میشود، ترس به یک عادت جمعی تبدیل میگردد.
در پژوهشی که توسط Tavakoli-Targhi (2019) انجام شد، مشخص گردید که در ایران، «ترس از هزینه اجتماعی مخالفت» مهمترین عامل سکوت مدنی است، نه الزاماً رضایت یا باور به نظام.
ناامیدی نهادینه نیز مکمل این وضعیت است. «درماندگی آموختهشده» (Seligman, 1972) زمانی رخ میدهد که مردم پس از تجربهی مکرر ناکامی در تغییر وضعیت، به این نتیجه میرسند که کنش اجتماعی بیفایده است. این الگو در گفتار روزمره ایرانیان بهخوبی بازتاب دارد:
«فرقی نمیکنه، هیچ چیز عوض نمیشه.»
این جملات، فقط بازتاب خستگی نیست؛ بلکه نشانگر درونیشدن ساختارهای انقیاد است.
۴.۴نظام آموزشی و رسانهای بهعنوان ابزار بازتولید انقیاد
از منظر جامعهشناسی انتقادی (Bourdieu, 1984)، نظام آموزشی نهتنها بازتاب نظم موجود است، بلکه آن را در ذهن نسلهای جدید بازتولید میکند.در ایران، آموزش رسمی با محوریت اطاعت، تقلید و هراس از خطا، عملاً کنجکاوی انتقادی را سرکوب میکند. از سوی دیگر، رسانههای رسمی نیز با تداوم روایتهای «دشمنمحور» و «مظلومـقهرمان»، ذهن جمعی را در وضعیت تدافعی نگاه میدارند (Rahimi, 2011).رسانه نه فقط ابزار کنترل، بلکه شکلدهندهی احساس واقعیت است. وقتی شهروندان تنها با روایتی یکسویه مواجه میشوند، حتی در صورت شک، جرئت ذهنی خروج از آن روایت را از دست میدهند.
۴.۵مثال تطبیقی: روسیه و ژاپن
در روسیه، پژوهشگران (Yudin, 2022) نشان دادهاند که وفاداری به پوتین نه از باور عمیق سیاسی، بلکه از ترس فروپاشی اجتماعی و خاطرهی تلخ دههی ۹۰ ناشی میشود — پدیدهای که شباهت روانی زیادی با ترس از «سوریهای شدن» در ایران دارد.در ژاپن، با آنکه ساختار سیاسی دموکراتیک است، پدیدهی «هیکیکوموری» (خانهنشینی شدید) نوعی انزوا و بیعملی جمعی را رقم زده است. هرچند انگیزهی آن بیشتر روانی است، اما نتیجهاش مشابه است: کاهش کنش اجتماعی و افزایش انفعال مدنی (Saito, 2013).
۴.۶سازوکارهای فرهنگیِ توجیه انقیاد در ایران
ایران جامعهای با میراث قوی اسطورهای است؛ اسطورههایی که اطاعت را گاه با قداست و رستگاری پیوند میدهند. مفاهیمی چون «صبر»، «رضا»، و «تقدیر» در ناخودآگاه جمعی ایرانی، هم جنبهی اخلاقی دارند و هم کارکرد سیاسی (Shayegan, 1992).وقتی نظام سیاسی از این مفاهیم برای توجیه نابرابری یا بیعدالتی استفاده میکند، مقاومت درونی شهروندان در برابر اقتدار کاهش مییابد.اما در دهههای اخیر، این مفاهیم دچار تحول شدهاند: بخش بزرگی از جامعه، بهویژه نسل جوان، در حال «سکولار کردن اخلاق» و بازتعریف معنای صبر و رضا است. این تحول فرهنگی، یکی از نقاط گسست مهم میان نسلها و نظام قدرت محسوب میشود (Mahdavi, 2022).
۴.۷جمعبندی
تحمل نظامهای سرکوبگر در ایران را نمیتوان صرفاً به ترس یا فقر اطلاعاتی تقلیل داد. این پدیده حاصل همافزایی چند عامل است:
۱. ترس ساختاری از فروپاشی و خشونت.
۲. درماندگی آموختهشده ناشی از شکستهای مکرر.
۳. ناامیدی نهادینه از اصلاح درونسیستمی.
۴. توجیه نظامی که با ابزار فرهنگی و دینی تغذیه میشود.
۵. فروپاشی سرمایه اجتماعی که مانع شکلگیری اعتماد جمعی و کنش مدنی است.
در نتیجه، انقیاد سیاسی در ایران امروز، صرفاً پدیدهای سیاسی نیست؛ بلکه شکلی از انزوا و خودخاموشی جمعی است. این همان نقطهای است که با مفهوم انزوا در بخش بعد پیوند میخورد — جایی که خواهیم دید چگونه «خانهنشینی فردی» و «سکوت اجتماعی» دو روی یک سکهاند.
بخش پنجم: پیوند تطبیقی — انزوا بهمثابه بستر انقیاد
۵.۱. مقدمه: از خلوت فردی تا سکوت جمعی
انزوا، در نگاه نخست، حالتی فردی است: کنارهگیری از اجتماع برای بازیابی خویشتن.
اما در بستر تاریخی ایران، این انزوا بهتدریج به حالتی جمعی و ساختاری تبدیل شده است.
از قرون میانه تا دوران معاصر، بارها شاهد بودهایم که ایرانیان، به جای شورش علنی علیه بیعدالتی، به درون خود پناه بردهاند؛ به عرفان، به شعر، به سکوت.این پناهگاه در ابتدا نوعی مقاومت فرهنگی بود، اما با گذر زمان، به سازوکار دفاعی تبدیل شد که هم آزادی را محافظت کرد و هم، ناخواسته، اقتدار را تداوم بخشید.
مولانا میگوید:
«خلوتی میجو ز خلق، تا نیابی جز خدای.»
اما در جهان مدرن، این خلوت اغلب دیگر به خدا نمیرسد؛به بیعملی میرسد، به گوشهنشینی، به پذیرش وضع موجود.
۵.۲. نظریهی روانی: درماندگی آموختهشده و انفعال اجتماعی
مارتیـن سلیگمن (Seligman, 1972) پدیدهی درماندگی آموختهشده را نخستینبار در روانشناسی حیوانات توصیف کرد: وقتی موجودی بارها در شرایطی قرار میگیرد که هیچ کنترلی بر پیامد ندارد، بهتدریج حتی زمانی که فرصت فرار دارد، اقدام نمیکند.در سطح اجتماعی، این مکانیزم دقیقاً در جوامعی چون ایران فعال است.پس از دههها سرکوب، ناکامیهای اصلاحطلبانه، و شکست جنبشهای اعتراضی، بسیاری از شهروندان احساس میکنند هیچ کنش فردی یا جمعی مؤثر نیست. نتیجه، همان چیزی است که آصف بیات (Bayat, 2010) آن را «انقلاب خاموش» مینامد: انباشت نارضایتی در سکوت.اما این سکوت، نه به شورش بلکه اغلب به بیتفاوتی منجر میشود — نوعی بیعملی که از بیرون شبیه آرامش است، اما در واقع، نوعی انجماد جمعی است.
۵.۳. نظریهی اجتماعی: توجیه نظام و توهم ثبات
Jost و Banaji (1994) در نظریهی System Justification نشان میدهند که انسانها تمایل دارند نظام اجتماعی موجود را حتی وقتی ظالمانه است، توجیه کنند؛ زیرا نظم (هر نظمی) به آنها احساس پیشبینیپذیری و امنیت میدهد.
در ایران، این مکانیزم در قالب ضربالمثلهای فرهنگی و گفتار روزمره دیده میشود:
«همین که امنیت داریم، خدا رو شکر.»
«نظام هر چی هست، از بینظمی بهتره.»
این توجیه روانی، محصول انزوا نیز هست؛ زیرا در شرایطی که مردم به شبکههای اجتماعی واقعی (نه مجازی) دسترسی ندارند، ارتباط افقی میان آنها تضعیف میشود و نگاه عمودی به قدرت تقویت میگردد (Putnam, 2000).
به تعبیر دیگر، هرچه انسانها منزویتر شوند، نظام مشروعیتباخته پایدارتر میماند.
۵.۴. تاریخ انزوا در ایران: از تصوف تا مدرنیته
انزوا در ایران ریشهای تاریخی دارد. تصوف ایرانی قرنها به عنوان نوعی مقاومت معنوی در برابر سلطهی سیاسی عمل میکرد؛ اما پس از مدتی، همین انزوا تبدیل به عادت فرهنگی شد.
شهروند ایرانیِ مدرن هنوز در ناخودآگاه خود با ایدهی «درونگرایی نجاتبخش» زندگی میکند.
او در برابر خشونت یا بیعدالتی، به جای عمل جمعی، به پناه شخصی میرود: خانه، شعر، موسیقی، یا مهاجرت درونی.
دکتر شایگان (Shayegan, 1992) این وضعیت را «شیزوفرنی فرهنگی» مینامد؛ وضعیتی که در آن انسان بین سنت و مدرنیته گرفتار میشود و در نتیجه، نه به کنش مدرن میرسد و نه آرامش سنتی را بازمییابد.در چنین وضعی، انزوا بهتدریج تبدیل به سبک زیست میشود — همانگونه که در دهههای اخیر، بسیاری از روشنفکران ایرانی یا مهاجرت کردند یا در سکوت خانهنشین شدند.
۵.۵. اقتصاد روانی انزوا: از ترس تا آسودگی
در شرایطی که تغییر خطرناک و پرهزینه است، انسان منزوی میان دو درد انتخاب میکند:
درد خشم یا درد بیعملی.
او دومی را انتخاب میکند، چون بقا در سکوت آسانتر است.در پژوهشی کیفی دربارهی «احساس کنترل در میان نسل دههی ۶۰ و ۷۰ ایران» (Eghbal, 2021)، بیش از ۶۰٪ از پاسخدهندگان گفتهاند که «بهتر است در سیاست دخالت نکنیم». این جمله نه نشانهی بیعلاقگی، بلکه مکانیسمی دفاعی است برای حفاظت از خود در برابر شکستهای مکرر.بهعبارت دیگر، انزوا نوعی «آرامش کاذب» ایجاد میکند؛ همان چیزی که اریک فروم (1941) آن را Escape from Freedom مینامید.
۵.۶. فضای مجازی: دو چهرهی یک سکه
در ایرانِ پس از دههی ۱۳۹۰، فضای مجازی هم پناهگاه و هم زندان بوده است.از یکسو، بستر بیان و همدلی اجتماعی فراهم کرده؛ از سوی دیگر، با تولید بیشازحد تصویر و گفتار، نوعی خستگی و بیحسی ایجاد کرده است.در واقع، بسیاری از شهروندان احساس «حضور مجازی» دارند، اما نه «قدرت واقعی».مطالعهای از Rahimi (2019) نشان میدهد که در ایران، استفاده از شبکههای اجتماعی اغلب به جای کنش اجتماعی واقعی، نوعی performative activism یا کنشنمایی جایگزین شده است — شکلی از تخلیهی هیجانی که مانع از شکلگیری کنش سازمانیافته میشود.
۵.۷. خانهنشینی روشنفکران و مهاجرت درونی
در دهههای اخیر، پدیدهی «خانهنشینی» در میان روشنفکران، هنرمندان و دانشگاهیان ایرانی رو به گسترش است.نه به معنای انزوا از تفکر، بلکه گسست از جامعهای که گفتوگو را برنمیتابد.
این «مهاجرت درونی» نوعی اعتراض خاموش است، اما در بلندمدت، به تضعیف گفتمان جمعی میانجامد.نمونهی مشابه آن را آلبر کامو در فرانسهی دوران ویشی توصیف کرده بود؛ او مینوشت:
نوشت:
«وقتی انسان نمیتواند فریاد بزند، سکوتش هم به بخشی از جنایت بدل میشود.
۵.۸. پارادوکس امنیت و آزادی در ذهن ایرانی
در تحلیل روانـاجتماعی جامعه ایران، یکی از دوگانههای اصلی، «امنیت در برابر آزادی» است.
نظام سرکوبگر با بزرگنمایی خطرات بیرونی، جامعه را در وضعیت اضطراب دائمی نگه میدارد. در نتیجه، مردم حاضرند بخشی از آزادی را فدای «آرامش ظاهری» کنند.
این پارادوکس، پیوندی مستقیم با انزوا دارد: هرچه انسان منزویتر شود، نیازش به امنیت شخصی بیشتر میشود، و در نتیجه، تحملش نسبت به اقتدار نیز افزایش مییابد.
۵.۹. نقش ادبیات و شعر در بازسازی همحسی جمعی
با وجود همهی اینها، شعر و هنر ایرانی هنوز پتانسیل شکستن انزوا را دارد.
ادبیات معاصر، از فروغ فرخزاد تا شاملو، کوشیده است تا از دل همین خلوت، دوباره زبان جمعی بسازد.شعرهایی چون «وارطان» یا «تولدی دیگر»، نه فقط اعتراض، بلکه بازگشت به حس انسانیِ پیوند و مسئولیتاند.در جامعهای که سیاست خاموش است، شعر گاه آخرین شکل گفتوگو باقی میماند — حلقهای میان فردیت و جمع.
۵.۱۰. جمعبندی نظری
رابطهی میان انزوا و انقیاد را میتوان در سه سطح خلاصه کرد
سطح سازوکار نتیجه
فردی درماندگی آموختهشده و ترس از شکست پذیرش انفعال
اجتماعی فروپاشی سرمایه اجتماعی و ضعف اعتماد متقابل ناتوانی از کنش جمعی
فرهنگی درونیشدن اطاعت از طریق مفاهیم سنتی (صبر، تقدیر) مشروعیت عاطفیِ نظام اقتدارگرا
در این چارچوب، انزوا نه صرفاً پیامد سرکوب است، بلکه خود شرط تداوم آن است.
به بیان دیگر:
رژیمهای سرکوبگر، با تضعیف ارتباط میان انسانها، مشروعیت ازدسترفتهی خود را از راه تنهایی مردم بازمیخرند و یا حداقل در یک شرایط بن بستی نگه می دارند .
بخش ششم: پیامدها، راهکارها و نتیجهگیری
در این بخش، با حفظ لحن آکادمیک، سه مسیر را دنبال میکنیم:
۱. تحلیل پیامدهای تداوم چرخهی انزوا و انقیاد،
۲. ارائهی راهکارهای فرهنگی، آموزشی و سیاسی برای خروج از این چرخه،
۳. و جمعبندی نهایی که پیوند فلسفی میان آزادی، عشق و مسئولیت انسانی را بازتاب میدهد.
۶.۱. پیامدهای تداوم چرخهی انزوا ـ انقیاد
در جامعهای که انزوا به عادت و انقیاد به هنجار بدل شود، پیامدهای چندسطحی پدید میآید:
الف) فرسایش سرمایه اجتماعی
مطالعات متعددی (Putnam, 2000; Tavasoli, 2018) نشان دادهاند که اعتماد متقابل، مهمترین شاخص سلامت اجتماعی است.
وقتی مردم از یکدیگر فاصله میگیرند و رابطهی «افقی» (میان انسانها) جای خود را به رابطهی «عمودی» (با قدرت) میدهد، جامعه به سمت اتمیزه شدن میرود. در این حالت، حتی اعتراضات نیز به شکلهای پراکنده و بیسازمان درمیآیند — چیزی که در اعتراضات سالهای اخیر ایران مشاهده میشود.
ب) خودسانسوری جمعی
وقتی ترس نهادینه میشود، دیگر نیازی به پلیس نیست؛ هر فرد پلیس درون خود میشود.
این خودسانسوری، نهفقط گفتار، بلکه تخیل جمعی را نیز محدود میکند.هنر و تفکر در چنین وضعی، به جای آفرینش، صرفاً به بازتولید «بیخطری» مشغول میشوند (Han, 2017).
ج) بحران معنا و افسردگی اجتماعی
روانپریشی مدنی (Cvetkovich, 2012) حالتی است که در آن مردم از کنش اجتماعی دست میکشند، اما همزمان از بیمعنایی رنج میبرند.
در ایران، افزایش افسردگی، اعتیاد، و مهاجرت نهتنها پدیدههای فردی بلکه نشانههای عمیق از بحران معنا در سطح ملیاند — جایی که «درونگرایی نجاتبخش» به «درونگرایی ویرانگر» تبدیل میشود.
۶.۲. راهکارهای خروج از چرخهی انزوا و انقیاد
هیچ جامعهای در این چرخهی بسته ابدی نمیماند.
اما رهایی از آن، مستلزم بازسازی چند ستون بنیادی است:
الف) بازسازی سرمایهی اجتماعی
نخستین گام، بازآفرینی اعتماد و همکاری میان مردم است.شبکههای کوچک همیاری، فعالیتهای داوطلبانهی محلی، و فضاهای فرهنگی غیردولتی میتوانند نخستین شکاف در دیوار انزوا باشند.
مطالعات نشان میدهد جوامعی که از سطح خرد بازسازی ارتباطات انسانی را آغاز میکنند، سریعتر به مشارکت سیاسی پایدار میرسند (Ostrom, 1990).
ب) بازاندیشی در آموزش
آموزش ایران امروز نیازمند تحول عمیق است؛
از آموزش حافظهمحور به آموزش تفکر انتقادی.
آموزش باید دانشآموز را از «مطیع بودن» به «پرسشگر بودن» سوق دهد.پیشنهاد میشود در سطوح ابتدایی و متوسطه، درسهایی در زمینهی گفتوگو، همدلی، و اخلاق مشارکتی وارد شود — همانگونه که در سیستم آموزشی فنلاند و دانمارک انجام شده است (Sahlberg, 2015).
ج) احیای فضای گفتوگو و هنر
ادبیات، سینما و شعر میتوانند در جامعهای که گفتوگو ممنوع است، نقش پارلمان عاطفی را بازی کنند.سکوتی که در سیاست حکمفرماست، در شعر میتواند شکسته شود.حمایت از فضاهای فرهنگی مستقل، جشنوارههای ادبی محلی، و کارگاههای آزاد نویسندگی و تئاتر، نهتنها زیبایی تولید میکنند، بلکه اعتماد و گفتوگو میسازند (Moradi, 2022).
د) تقویت اتونومی فردی
اتونومی، یعنی حس اختیار و خودفرمانی؛ احساسی که در نظامهای سرکوبگر از بین میرود.
توانمندسازی فردی — چه از طریق رواندرمانی اجتماعی، چه از راه آموزش مهارتهای زندگی، و چه از رهگذر گفتوگوهای فلسفی عمومی — موجب میشود فرد احساس کند کنش او معنایی دارد.
هر گامی برای بازگرداندن احساس عاملیت، گامی علیه انقیاد است.
هـ) شکلدهی اخلاق مسئولیت جمعی
ماکس وبر میان «اخلاق باور» و «اخلاق مسئولیت» تمایز میگذاشت.
در جامعهای که از باورهای خشک آسیب دیده، باید اخلاق مسئولیت رشد کند؛
یعنی تعهد به پیامدهای عمل، نه فقط به نیتها.
این تحول اخلاقی، شرط بیداری مدنی است.
۶.۳. چشمانداز آینده: از انزوا به همزیستی آگاهانه
جامعهی ایران، با وجود انزوا و زخمهایش، واجد نیروی درونی تحول است.تحلیل دادههای اجتماعی نشان میدهد که بیش از ۷۰٪ از جوانان ایرانی، با وجود سرخوردگی سیاسی، هنوز به ارزش دوستی، صداقت و کمک متقابل باور دارند (ISPA, 2022).
این یعنی بذر پیوند اجتماعی هنوز زنده است، هرچند زیر خاک ترس و ناامیدی پنهان مانده.
اگر این بذر در خاک گفتوگو و آموزش انتقادی کاشته شود، جامعه میتواند از وضعیت «سکوت منفعل» به «مشارکت آرام و پایدار» گذر کند.
همانگونه که آرنت (1958) میگوید:
«آزادی ، نه در فرار از جهان ، بلکه در توان ماندن وعمل کردن در آن است»
۶.۴. نتیجهگیری نهایی
رابطهی میان انزوا و انقیاد، رابطهای دوسویه و خودتولیدگر است.نظام سرکوبگر، با القای ترس و بیاعتمادی، مردم را منزوی میکند؛ و انزوای مردم، به نوبهی خود، بقای نظام را تضمین میکند.
اما شکستن این چرخه تنها از بیرون ممکن نیست؛ باید از درون انسان آغاز شود.تحول از «تنهایی منفعل» به «خلوت آگاه» ممکن است؛
جایی که فرد نه از جامعه میگریزد، بلکه برای بازسازی رابطهای انسانیتر با آن سکوت میکند.
در این معنا، انزوا میتواند دوباره معنای عرفانی و رهاییبخش خود را بازیابد — اما اینبار نه برای گریز از قدرت، بلکه برای بازسازی قدرتی تازه: قدرت دوستی، گفتوگو، و عشق عمومی.
۶.۵. سخن پایانی
شاید بتوان خلاصهی مسیر مقاله را در یک جمله گفت:
«وقتی انسانها یاد بگیرند دوباره به یکدیگر اعتماد کنند، رژیمهای سرکوبگر بیصدا فرو میریزند.»
انزوا میتواند زندان باشد، یا پلهای به سوی آزادی.
اگر در آن صداقت، خلاقیت و میل به پیوند دوباره شکوفا شود، دیگر نه سکوت است و نه انقیاد؛ بلکه آغاز رهایی است.
امیر آذر
۲۶ اکتبر ۲۰۲۵