مانیفست محفل بینالمللی کمونیستهای ضدبلشویک
02-11-2025
بخش کمونیسم شورایی
38 بار خواندە شدە است
بە اشتراک بگذارید :
مانیفست محفل بینالمللی کمونیستهای ضدبلشویک
2009
برگردان:شوراها
Manifesto of the International Circle of Antibolshevik Communists
مانیفست محفل بینالمللی کمونیستهای ضدبلشویک
2009
۱
کمونیستهای ضدبلشویک بر این باورند که سرمایهداری در مرحلهی تاریخیِ زوال کامل خود قرار دارد. در چند دههی اخیر بهروشنی آشکار شده است که سرمایهداری دیگر نظامی اجتماعیِ پیشرو نیست، بلکه برای تداوم وجود خود ناگزیر است درجهی استثمار و ستم بر طبقهی کارگر (در گستردهترین معنای این اصطلاح) را پیوسته، مداوم و فزاینده افزایش دهد. این گرایش هم در شکلهای عامِ استثمار و ستم طبقاتی و هم در شکلهای خاص آن—از جمله در ساحت جنسیت، ملیت و فرهنگ—خود را نشان میدهد، در همان حال که فرایند پرولتاریاییشدنِ همهی بخشهای کار اجتماعی تشدید میشود(1).
نیروهای عظیم تولیدیای که سرمایهداری پدید آورده است هرچه بیشتر با تداوم وجود جامعه ناسازگار میشوند، تا آنجا که اکنون حیات بشریت (بیکاری، گرسنگی، حاشیهنشینی، جنگهای منابع) و در کل، حیات بر روی کرهی زمین را تهدید میکنند(2).
کارگران همهی کشورها با گرایشی روبهرو هستند که ساعات کار روزانهشان را افزایش میدهد، ریتمهای کار را شدت میبخشد و قدرت خرید دستمزدشان را کاهش میدهد. دستاوردهای اجتماعیِ دوران اصلاحطلبی در اثر یورش دائمیِ سرمایه در حال واژگون شدناند؛ سرمایه با گسترش ادغام خود در قدرت سیاسیِ دولت و با درآمیختنِ همهی سازمانهای سنتیِ کارگری با دولت—در درجاتی متفاوت بسته به میزان کارآمدیشان برای نظم سرمایهداری—قدرت خود را افزایش میدهد.
جنبش کارگریِ کهنه نیز در وضعیتی از فروپاشی و فساد قرار دارد و همچون عروسکی بیجان در دستان قدرت سرمایهداری نگه داشته شده است؛ این وضعیت، پرولتاریا را در چرخهای از شکست دائمی و در وضعیتی از آگاهیِ متناسب با آن فرو میبرد.
برای آنکه طبقهی ما بار دیگر برخیزد و خود را بهعنوان سوژهای آگاه و سازمانیافته بازبسازد، باید شیوههای نوینی از مبارزه پدید آیند که از درون، دارای محتوایی واقعاً انقلابی و جهتگیریای رهاییبخش باشند. این شیوهها اکنون، بر پایهی ضرورت و در نتیجهی شرایط مبارزهی طبقاتی، در شکلهای ابتدایی خود در حال سر برآوردناند: جنبشهای خودانگیخته و مجمعمحور (wildcat & assembly movements)، هستههایی که این جنبشها را برمیانگیزند، و گروههای انقلابی کوچکی که برای تحکیم و بهکمالرساندن این شیوهها میکوشند.
۲
کمونیستهای ضدبلشویک با همهی ایدئولوژیها و برنامههای اصلاحطلبانه و شبهانقلابی مخالفاند.
نخست، ما نه برای بازگرداندنِ آنچه «دولت رفاه» نامیده میشود مبارزه میکنیم، و نه برای جایگزینی سرمایهداری خصوصی با نوعی از سرمایهداری تمامدولتی که زیر نامهای فریبندهی «سوسیالیسم» یا «اقتصاد برنامهریزیشده تحت کنترل کارگران» پنهان میشود.
دوم، کمونیستهای ضدبلشویک همگی در نقطهی عزیمت مشترکی قرار دارند: ردِ کامل و آشکار بلشویسم، همراه با تمام اصطلاحات و مفاهیم سیاسیِ شناختهشدهی آن، زیرا آن را ایدئولوژیای شبهانقلابی و نیمهبورژوایی میدانند.
انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷، از حیث محتوای اجتماعیِ خود، انقلابی بورژوایی بود نه پرولتری. رژیم بلشویکی شوراهای کارگری و دموکراسیِ کارگریِ برآمده از پرولتاریای روسیه را نابود کرد و جنبش کارگری را بهواسطهی دیکتاتوریای بوروکراتیکـپلیسی و تمامیتخواه سرکوب نمود تا برنامهی سرمایهداری دولتیاش را به اجرا گذارد: تمرکز همهی سرمایه در دستان دولت، بهمثابهی سرمایهدار کل، بهمنظور تسریع و تشدید انباشت ارزش اضافی در مقیاسی وسیع—یعنی استثمار پرولتاریا.
رژیم بلشویکی روسیه و همهی تقلیدکنندگانش نه تنها هیچگونه رهایی برای طبقهی کارگر در کشورهایی که بر آنها حکم میراندند به ارمغان نیاوردند، بلکه به برقراری بندهای سختگیرانهترِ اسارت کارگران در زیر یوغ سرمایه—اینبار در دست دولت «سوسیالیستی»—انجامیدند.
نابودیِ جهانیِ هر جنبش یا تلاشی برای رشد آگاهیِ انقلابیِ طبقهی کارگر، به نام دفاع از اتحاد شوروی یا از «سوسیالیسم»، مکملِ ضروریِ این رژیم بود؛ حزبهای «کمونیست» غربی ابزارهای اجرای این هدف بودند.
تحریف خشنِ نظریهی مارکسیستی و طردِ آنارشیسم، که از پیش در دامن سوسیالدموکراسی آغاز شده بود، در دوران گسترش «مارکسیسمـلنینیسم» به اوج خود رسید.
۳
کمونیستهای ضدبلشویک خود را وابسته به هیچ ایدئولوژیای نمیدانند. ما پیش از هر چیز، بر پایهی شناختِ وضعیت عملیِ طبقهی کارگرِ امروز و درکِ آن وضعیت در پرتو هدفی همچنان عملی—الغای بردگیِ مزدی—به هم پیوستهایم.
صرفنظر از گرایش فکریِ نزدیکتر ما به یکی از جریانهای انقلابی (چون کمونیسم شورایی یا آنارشیسم خیزشگرا و شورشی)، کمونیستهای ضدبلشویک برای فعالیت و جهتگیریِ مشترکی میکوشند که به باززایشِ ضروریِ طبقهی کارگر بهمثابهی سوژهای انقلابی و به ساختِ جنبشی نوین از کارگران یاری رساند؛ جنبشی که توان نابودیِ سرمایهداری را داشته باشد.
۴
کمونیستهای ضدبلشویک برای انقلابی ریشهای و تمامعیار مبارزه میکنند؛ انقلابی که به تقسیمات طبقاتیِ جامعه و پیامدِ آن، یعنی دولت، پایان دهد.
از همین رو، ما از خودسازمانیابیِ دموکراتیکِ تودهایِ پرولتاریا دفاع میکنیم؛ شکلی از سازمانیابی که در شوراها و مجامع کارگری یا در شکلهای پیشرفتهتری که طبقه میتواند بر پایهی همان اصلِ «خودمختاری طبقاتی» بیافریند، تبلور مییابد.
مبارزهی پرولتاریا همزمان، مبارزهای است علیه سرمایه، علیه دولت، و علیه همهی اشکال روابط اجتماعی و آگاهیهای ایدئولوژیکی که جامعهی بورژوایی را میسازند؛ یعنی علیه همهی نهادها و عناصر اجتماعیای که بخشی از سازوکار استثمار و ستم طبقاتیِ سرمایهداریاند.
هیچگاه «دولت پرولتری» یا «دولت سوسیالیستی» به معنای معمولِ این اصطلاحات وجود نداشته و نخواهد داشت. قدرت تودهایِ کارگران—که در عین حال منافع اکثریت جامعه را نمایندگی میکند—تنها از آنرو «قدرت دولتی» است که باید روابط سرمایهدارانهی استثمار و سلطه را درهم شکند. ازاینرو ناگزیر است با توسل به قهر، همهی ابزارهای تولید و ثروت اجتماعی را از چنگ سرمایهداران بیرون بکشد و به همان میزان، هر تلاشی را که از سوی طبقهی حاکمِ پیشین برای بازسازی موقعیت مادیاش صورت گیرد، و نیز هر فعالیتی را که از هر نیروی اجتماعیِ دیگر—اقتصادی، سیاسی یا ایدئولوژیک—در جهت بازگرداندنِ تقسیم طبقاتی باشد، به زور متوقف کند.
اما این دیکتاتوری باید مستقیماً بهدستِ مردمِ مسلح اعمال شود، نه از سوی «دولت کارگری». در نظام شوراهای کارگری، همهی وظایف سیاسیِ نمایندگیشده در سازمان اجتماعی، بهنوبت و مستقیماً بهدستِ خودِ کارگران انجام میگیرد؛ کارگرانی که همواره تحت هدایتِ تصمیمات پایگاهها هستند و در هر لحظه میتوان نمایندگانشان را فراخواند و برکنار کرد.
بنابراین، الغای دولت فرایندی است که با ویرانیِ ریشهایِ دولت—در معنای کنونیِ این واژه—آغاز میشود. پس از آن، زمانی که طبقات و نابرابریهای اجتماعیِ بهجامانده از جامعهی سرمایهداری از میان رفته باشند، قدرت سیاسی بهعنوان چنین مقولهای از بین خواهد رفت. در این هنگام، با رشد آزاد جامعه بر پایهی این اصل که آزادیِ هر فرد شرط آزادیِ همگان است، لحظهای فراخواهد رسید که حتی صورتبندی قوانین نیز بیفایده میشود: در آن زمان، آنارشی بهمنزلهی عالیترین مرحلهی آزادیِ انسانی تحقق خواهد یافت.
۵
کمونیستهای ضدبلشویک رشدِ خودمختاریِ طبقۀ کارگر را ــ که از ضرورت برمیخیزد و در جریانِ مبارزات پخته میشود ــ کلیدِ پرورشِ آگاهیِ انقلابیِ طبقاتی میدانند.
گسترش نظریهی انقلابی نیست که آگاهیِ پرولتری را به سوی کمونیسم سوق میدهد، بلکه رشدِ فعالیتِ خودانگیختهی فردی و جمعیِ طبقه است که این فرایند را پیش میبرد: نخست در قالبِ مبارزهی خودجوش، و سپس از رهگذرِ سازمانیابیِ هرچه منسجمتر و آگاهانهتر.
جنبشِ واقعیِ کمونیستی همان کنشِ پرولتاریاست در لحظهای که ضرورت و امکانِ لغوِ رابطۀ سرمایه و تمام روابطِ طبقاتی را دریافته باشد.
از اینرو، کمونیستهای ضدبلشویک آشکارا با هر نیرویی مبارزه میکنند که در برابر رشدِ خودمختاریِ کارگران بایستد ــ چه در عرصهی عمل و چه در سطحِ آگاهی ــ و با تحریف یا بیاعتبار ساختنِ تجربهی خودانگیختۀ طبقه، با کاشتنِ بذرِ تردید نسبت به تواناییِ آن برای دگرگونیِ جامعه از راهِ عملِ تودهایِ خویش، یا با مصادرهی دستاوردهایش به سودِ مقاصد سیاسیِ خود، سدِ راهِ ابتکارهای طبقۀ کارگر شود.
در برابر این نیروها ــ که تجسمِ «سیاستِ رهبری»اند ــ ما از «سیاستِ طبقاتی» دفاع میکنیم.
در برابرِ سندیکالیسم و پارلمانتاریسم، ما از کنشِ مستقیمِ تودهایِ طبقه دفاع میکنیم.
در برابرِ هرگونه تلقینِ ایدئولوژیک و سرسپردگیِ فکری به رهبران، همۀ پرولتاریا را فرامیخوانیم که خود بیندیشند و همۀ تواناییهای انسانیِ خود را پرورش دهند.
در برابرِ تمایلاتِ هر گروهِ اقلیت برای اِعمالِ اقتدارِ سیاسی بر جنبشِ خودمختارِ طبقه ــ چه بهشکلِ فرمانبرداریِ آشکار و چه بهشکلِ سلطۀ ایدئولوژیک یا اخلاقی ــ ما از خودرهبریِ طبقه دفاع میکنیم و میکوشیم، تا آنجا که در توانِ ماست و بهمثابهی رفقا، به همۀ خواهران و برادرانِ پرولتریِ خود یاری رسانیم تا برای ایفای این نقش آماده شوند. این آموزش بخشی از فرایندِ جمعیِ بلوغِ طبقۀ کارگر است.
۶
رشدِ خودمختاریِ پرولتری مستلزمِ گذار از شکلهای سنتیِ سازماندهیِ جنبشِ کارگری است.
کمونیستهای ضدبلشویک درک میکنند که رشدِ خودمختاریِ طبقۀ کارگر ــ یعنی تواناییِ آن برای اندیشیدن و عملکردن بر پایۀ نیازهای خویش ــ با شکلهای سنتیِ سازماندهی ناسازگار است؛ شکلهایی که از دلِ مبارزه برای اصلاحات در درونِ سرمایهداری زاده شدهاند و برای همان هدف بهکار رفتهاند. شیوههای عملیِ مبارزه و سازماندهیِ آنها، و نیز تصوراتِ نظریای که این شیوهها را توجیه میکردند، خصلتی اصلاحطلبانه دارند؛ یعنی همان روابطِ اجتماعیِ سرمایهدارانه را بازتولید میکنند که در آن پرولتاریا همچنان تودهای فرمانبر و تابع است، در حالی که اقلیتی واقعاً دربارۀ سرنوشت و شرایطِ زیستِ او تصمیم میگیرد. بدینترتیب، چنین سازمانهایی ماهیتی بورژوایی دارند.
اتحادیهها و احزابِ سیاسی ــ حتی آنهایی که خود را از لحاظِ ایدئولوژیک «انقلابی» مینامند ــ سازمانهایی ناتوان از پرورشِ خودفعالیتیِ پرولتاریا تا سطح و گسترهای هستند که برای نابودیِ قدرتِ سرمایه و دگرگونیِ آگاهانۀ جامعه در جهتِ کمونیستی لازم است. برعکس، این سازمانها گرایشی ذاتی دارند به ادغامِ کامل در ساختارِ جامعۀ سرمایهداری، بهویژه در دولت؛ و این هم ناشی از ناتوانیِ انقلابیشان است و هم نتیجهی گرایشِ بوروکراتیکِ طبیعیشان که از ویژگیهای ساختاری و جایگاهِ کارکردیشان در منطقِ جامعهی بورژوایی سرچشمه میگیرد.
امروزه این شکلهای سازمانی ــ که یا به ابزارهایی در خدمتِ قدرتِ سرمایه بدل شدهاند، یا در بهترین حالت بدیلی موهوم عرضه میکنند ــ اصلیترین مانعِ پیشرویِ طبقۀ کارگر از راهِ نیرویِ خودند. در واقع، این نهادها پایگاهِ تهاجمِ دائمیِ سرمایهاند، بهویژه در نابودی یا جذبِ هر تلاشی برای مقاومتِ جدی. و هرچه در ظاهر بیشتر مخالفِ سرمایهداری جلوه کنند، در عمل ناتوانتر از ارائهی جهتگیریای واقعاً انقلابی به طبقه خواهند بود.
افزون بر این، دقیقاً از آنرو که نیرو و اندیشهی پرولتاریا تنها از راهِ مبارزه بیدار و پرورش مییابد، سازمانهای سنتی نقشی بازدارنده در این مبارزه ایفا میکنند: ابتکارِ آگاهانۀ طبقه را سرکوب کرده و آن را با مذاکره و نمایندگی(4) جایگزین میسازند. نتیجه آن است که طبقه به بنبستهایی چون مبارزاتِ پراکنده، بتسازی از «فضیلتهای جادوییِ مجمعگرایی»، یا پرستشِ عرفانیِ «روحِ مبارزهجویی» گرفتار میشود، تا جاییکه از فرطِ فرسایش، از پیش دست از هر امیدی میشوید و آگاهیِ طبقاتیاش با شتابی فزاینده فرو میپاشد.
۷
کمونیستهای ضدبلشویک بر این باورند که جنگِ طبقاتی در متمرکزترین و بیواسطهترین شکلِ خود در کارِ مزدی تبلور مییابد، اما در واقع همۀ جنبههای زندگیِ اجتماعی را دربرمیگیرد و از اینرو تمامیِ عرصههای مبارزۀ اجتماعی را در خود میگنجاند(5)
همانگونه که سلطۀ سرمایه فراگیر است، مبارزۀ پرولتاریا نیز باید مبارزهای فراگیر باشد. از آنجا که سلطۀ سرمایه بر کار، سلطۀ اقلیتی است بر اکثریتِ جامعه، مبارزۀ پرولتاریا نمیتواند این سلطه را براندازد مگر آنکه به سراسرِ جامعه گسترش یابد و منافعِ عامِ اکثریت را نمایندگی کند؛ و نمیتواند شکلی والاتر از جامعه را پدید آورد مگر آنکه خود، از راهِ توانِ خویش، قادر به نابودیِ سرمایهداری و بازسازماندهیِ زندگیِ اجتماعی گردد.
در مسیرِ شکستدادنِ سرمایهداری، نه وحدتِ کورکورانهای که اقلیتی بر آن فرمان میراند سودی دارد، و نه بیاعتنایی به جبهههای گوناگونِ نبرد. نیروی انقلابیِ پرولتاریا تنها از طریقِ وحدتی میتواند به کنش بدل شود که درعینحال آگاهانه و چندسویه باشد؛ وحدتی که بنیانش رهاییِ روحیِ کارگران از سبکهای زیستِ معمول و اندیشههای ازخودبیگانه است، یعنی از تمام هنجارها، باورها و قراردادهایی که به جامعهی طبقاتی تعلق دارند.
پیروزی بر سرمایهداری، پیش از هر چیز، باید پیروزیای معنوی باشد: گسترشِ نیازها و تواناییهای انسانِ کارگر فراتر از مرزهایی که سرمایهداری بر او تحمیل کرده است. این دگرگونی بیکشمکش و بیگسست رخ نخواهد داد؛ اما همین تنشها و جداییها شرطِ ضروریِ هر پیشرفتِ تاریخیاند.
رشدِ سوژههای گوناگونی که در درونِ پرولتاریا ادغام میشوند، مبارزات و آگاهیهایشان، و گسترشِ همزمانِ آگاهی بهمثابهی طبقهای خاص و بهمثابهی طبقهای عام، همان چیزی است که زمینه را برای ساختِ جنبشی واقعاً متحد و انقلابی فراهم خواهد کرد.
۸
برای دستیابی به این اهداف، کمونیستهای ضدبلشویک میخواهند خود را بر پایۀ همین روحِ رهاییِ انسانیِ تمامعیار سازمان دهند.
گروهی آزاد، باز و فارغ از ایدئولوژی که بنیانش گفتوگوست نه پیروی از یک برنامه؛ گروهی که در پیِ پیوندزدنِ بحثِ نظری با نقدِ عملی است و از این راه میکوشد در جهتِ روشنگریِ ضروریِ مبارزۀ پرولتاریایی، اشکال و شرایطِ آن، گامی به پیش بردارد.
این عرصهای است که در آن، همۀ انقلابیونِ صادق—چه آنان که هیچ وابستگیِ پیشینِ عقیدتی یا سازمانی ندارند و چه آنان که عضوِ گروههایی بوده یا هستند و گرایشِ سیاسیِ معینی دارند—میتوانند واقعاً از مرزهای حزبی و فرقهای فراتر روند و نقشی فعال در مبارزۀ طبقاتی ایفا کنند.
افزون بر این، ما از همۀ پرولتاریا که در جهتگیریِ کلیِ ما با ما همنظرند دعوت به همکاری میکنیم و آنان را فرامیخوانیم تا اختلافهای جزئی دربارۀ نکاتِ مشخصِ این متن را کنار بگذارند. هدفِ آن، روشنتر ساختن و بسطِ جهتگیریهای عمومی در سطحی عملیتر است؛ این متن صرفاً بازتابدهندۀ چشماندازِ اعضای کنونیِ «محفل بینالمللی کمونیستهای ضدبلشویک» (ICAC) است.
۹
پیشنهاد سازمانیِ کمونیستهای ضدبلشویک را نباید چون یکی دیگر از پیشنهادهای صرفاً تشکیلاتی در نظر گرفت که از سوی حزبی تدوین و تبلیغ میشود.
پیش از هر چیز، این طرحْ پیشنهادی است برای گفتوگو، و این حلقههایی که آن را در میان خود توزیع و مورد بحث قرار میدهند خواهند بود که تعیین میکنند آیا بهتمامی پذیرفتنی است یا نه؛ همانگونه که این حلقهها خود دربارهٔ نوع فعالیتهایی که باید در پیش گیرند تصمیم خواهند گرفت.
بیش از هر توافق نظری، آنچه اهمیت دارد پشتسر گذاشتنِ مسیرِ تجربهٔ عملی است؛ چراکه دقیقاً این تجربهٔ پراتیکی است که گروههای انقلابی تازهپدید را رشد میدهد و به بلوغ میرساند.
افزون بر این، این طرح در روح خویش بهروشنی بینالمللگراست، زیرا انگیزههایی که آن را برانگیخته، اندیشههایی که جهتش را تعیین کردهاند، و کوششهایی که در راستای تحقق آن انجام گرفتهاند، در میان پرولتاریای همهٔ کشورها مشترکاند، بیاعتنا به وضعیتهای خاص ملی.
هدف کمیتهٔ بینالمللی کمونیسم ضدبلشویکی (ICAC) تنها گسترش اندیشههای کمونیسم ضدبلشویکی است؛ ازاینرو پذیرش این پیشنهاد سازمانی هیچ تعهدی برای ایجاد پیوند تشکیلاتی با ICAC یا با هیچ گروه دیگری که ممکن است در آینده شکل گیرد، در پی ندارد. گروههای تازهپدید خود بر اساس نیازها و چشماندازهای خویش تصمیم خواهند گرفت، بهگونهای که بتوانند بر مبنای منافع مشترک، ساختار آزاد و زندهٔ وحدت واقعی بینالمللی را بنا نهند.
۱۰
اما چه وظایف عمومیای را میتوان برای حلقههای گفتوگو و عمل پیشنهاد کرد؟
نخست، پرورش اعضای این حلقهها بهمنزلهٔ انقلابیونی آگاه؛ امری که خود دربردارندهٔ کوشش برای رشد و پرورش آنان بهعنوان انسانهایی جامع و چندسویه است.
دوم، اقدام جمعی در سطح طبقه برای انتقال اندیشههای انقلابی به درون مبارزات طبقاتیِ آینده، از راه اتخاذ مواضع و تدوین جهتگیریهایی که بتوان آنها را در موقعیتهای عینی به کار بست. ابزار تحقق این هدف میتواند نشریهای دورهای، برگنامههایی پراکنده، یا برگزاری مجامع عمومیِ آزاد باشد تا بدینسان کارگرانی که خواهان درک ژرفتر از وضعیت کنونی جامعه و راههای دگرگونی آناند بتوانند با یاری حلقههای گفتوگو و عمل، این شناخت را بسط دهند.
اینکه طرحِ حلقههای انقلابی گفتوگو و عمل تحقق یابد، فروپاشد یا به شکوفایی برسد، در نهایت اساساً وابسته به مسیرِ مبارزهٔ طبقاتی است. بااینحال، اگر تصمیم گرفتهایم در چنین شرایط دشواری این پیشنهاد را مطرح کنیم، درست از آن روست که در این شرایطْ ضرورت آن بیش از هر زمان دیگر احساس میشود؛ و نیز از آنرو که این شکل از سازمانیابی، انعطافپذیرترین شکل ممکن است و با نیازهای دورهای که در آن به سر میبریم سازگار است: دورهای از بازجهتگیری عمومی جنبش طبقاتی و تجدید صفوف انقلابی.
البته ما نمیگوییم ارادهٔ پرولتاریای آگاه در تحقق این اهداف بیاهمیت است؛ برعکس. اما باید دانست که تربیت اجتماعیِ این پرولتاریای آگاه، در تحلیل نهایی، محصول خودِ مبارزهٔ طبقاتی است.
در پایان، تنها زمانی که روندِ زوال سرمایهداری چنان ژرف و حاد شود که ادامهٔ زیستِ سادهٔ بخشهای وسیعی از طبقهٔ کارگر ناممکن گردد، شرایط برای شکلگیری جنبش انقلابیِ واقعی و برای رشد طبقهٔ کارگر در معنای انقلابیِ آن ــ بر پایهٔ مبارزاتِ بیواسطهاش ــ پدید خواهد آمد.
حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که راه را برای انقلاب هموار کنیم!
کمونیسم یا بربریت!
یادداشتها:
۱.طبقهٔ کارگر، در گستردهترین معنای این واژه، شامل تمامی مردان و زنانی است که برای بقا ناگزیرند نیروی کار خویش را بفروشند. این طبقهْ یک کل همگن نیست، بلکه بنا به سازمانیافتگی جامعهٔ سرمایهداری به لایههای گوناگون تقسیم میشود. ما در اینجا با شکل ویژهای از کار مزدی روبهروییم که به سرمایهداری تعلق دارد: یعنی کار صنعتی در معنای عام آن، کاری که مستقیماً تولید ارزشهای مصرفی و ارزش مبادله را برای انباشت سرمایه در هم میآمیزد. در کنار آن، کار مزدی در بخشهای عمومی نیز وجود دارد که نه همیشه و نه بهطور کامل تابع الزامات ارزشافزایی سرمایه یا رقابت است؛ همچنین نوعی از کار مزدی وجود دارد که دربرگیرندهٔ نقشهای فرماندهی در فرایند کار و کارکردهای صرفاً بوروکراتیک و اداری است.
طبقهٔ کارگر همچنین بر پایهٔ سه حوزهٔ تولید، گردش و بازتولید تقسیم میشود. در این معنا، تمامی اقشار جمعیتی که از رهگذر کار مزدی با طبقهٔ کارگر پیوند دارند ــ همچون دانشجویان، زنان خانهدار، بازنشستگان و غیره ــ بخشی از آن به شمار میآیند، بیآنکه تفاوتهایشان از میان برود. بیگمان این تقسیمات در شکلگیریِ کنش و آگاهی اجتماعی تأثیر دارند، اما این امر تغییری در تقابل بنیادی و عینیِ آنان با سرمایهداری در مقام تودههایی در ستیز با نظام طبقاتی ایجاد نمیکند (همانگونه که در مفهوم تقلیلگرایانهٔ طبقهٔ کارگر، افراد میتوانند از یک جایگاه به جایگاه دیگر حرکت کنند، اما نه در مقیاس جمعی).
افزون بر این، گرچه پایهٔ انباشت سرمایه بر استثمار طبقاتی استوار است، سرمایهداری از رهگذر رقابت، گرایش دارد که هم شمار بیشتری از کارگران مستقل و هم لایههایی از مزدبگیرانِ مأمورِ اعمالِ سلطه و استثمارِ پرولتاریا را خود بهدرونِ طبقهٔ کارگر بکشاند. این لایهٔ اخیر معمولاً مزدها و امتیازهای بیشتری دریافت میکند و به همین سبب، ذهنیتی شدیداً بورژوایی در آن شکل میگیرد. از همین رو، سرمایهداری موجب میشود این اقشار، استقلال اقتصادی خویش را، چه بر پایهٔ مالکیت وسایل تولید و چه از رهگذر امتیازهای درونیِ کار مزدی، بیشازپیش از دست بدهند و در نتیجه، پذیرای چشمانداز رادیکال پرولتاریا شوند؛ گرچه در مقابل، طبقهٔ سرمایهدار نیز با امتیازها و سازشهای موقتی، بهویژه در لحظات اوج مبارزهٔ طبقاتی یا حتی در وضعیتهای انقلابی، میکوشد آنان را از چنین پیوستنی باز دارد.
در جمعبندی باید گفت: این بخشها، بهطور کلی، خود را الزاماً بخشی از طبقهٔ کارگر بهعنوان یک طبقهٔ انقلابی نمیدانند. بااینحال، از منظر اقتصادی و عددی، نیروی تعیینکنندهای نیز نیستند؛ زیرا هر جا که شیوهٔ تولید سرمایهداری به شکل مسلطِ تولید بدل شده باشد، طبقهٔ کارگر، در معنای وسیع، اکثریت جمعیت را تشکیل میدهد ــ حتی بدون در نظر گرفتن این اقشار ــ چه رسد به کشورهایی که در آنها سرمایهداری عملاً یگانه شیوهٔ تولید است.
۲.آنچه در اینجا بیان میشود، چکیدهٔ پیشبینیای است که مارکس و انگلس بیش از یکونیم قرن پیش در ایدئولوژی آلمانی و مانیفست کمونیست کرده بودند:
«در اینجا آشکار میشود که بورژوازی دیگر شایستگیِ طبقهٔ حاکم در جامعه را ندارد... زیرا ناتوان است از تضمین زیستی برای بردهاش درونِ بردگی؛ زیرا دیگر نمیتواند جز با تغذیهکردنِ او، خود را زنده نگاه دارد؛ به بیان دیگر، وجودش با جامعه ناسازگار شده است».علت این امر آن است که:
«در تکامل نیروهای مولده، مرحلهای فرا میرسد که در آن نیروهای مولد و وسایل مبادلهای پدید میآیند که، در چارچوب مناسبات موجود، دیگر نه سرچشمهٔ خیر بلکه سرچشمهٔ شرّند؛ دیگر نیروهای مولده نیستند بلکه نیروهای ویرانگرند (ماشین و پول).» )ایدئولوژی آلمانی(.
این تضاد میان رشد نیروهای مولدهٔ اجتماعی و شکل روابط اجتماعیای که در آن جای گرفتهاند، پدیدهای تازه نیست، بلکه «در تاریخ پیشین بارها رخ داده است، بیآنکه بنیان جامعه را به خطر اندازد» (همان منبع، تأکید از ماست). یعنی بیآنکه روند کلی تکامل جامعه را مستقیماً تهدید کند. این امر نه از سر ذات نیروهای مولده، بلکه ناشی از توان و گسترهای است که آنها در پرتو مناسبات سرمایهدارانه به دست آوردهاند.
اما هنگامی که این تضاد به مرحلهای بحرانی میرسد، خصلت ویرانگرِ سرمایه ــ که تا پیش از آن در جهتِ درنوردیدنِ مرزهای گسترش جهانیاش به کار میرفت ،علیه خودِ سرمایه و در نتیجه علیه جامعه برمیگردد:
«جهانشمولیای که سرمایه پیوسته در پیِ آن است، درونِ طبیعت خود با حدودی درونی مواجه میشود که در مرحلهای معین از رشدش، به بزرگترین موانع در برابر همین گرایش بدل میگردند و آن را بهسوی خودویرانگری میرانند»( مارکس، گروندریسه، فصل سرمایه(.
بدینسان، نیروهای مولده به نیروهای ویرانگر، و مناسبات اجتماعی به مناسبات ضداجتماعی تبدیل میشوند؛ و آنچه پیشتر موتورِ پیشرفت بود، به مانعی روزافزون و گریزناپذیر بدل میگردد.
این گرایش در عصر کنونی بهتمامی به بلوغ رسیده است. همهٔ نیروهای مولدهٔ جامعه به نیروهای نابودکنندهٔ حیات تبدیل شدهاند؛ از جمله خودِ کار، زیرا نیروی کار اکنون به ابزاری برای فروپاشی مادی و معنوی پرولتاریا بدل شده است. کار بیگانهشده از لحاظ اقتصادی بهکلی واپسگرا شده و در عین حال ویژگیِ بیگانهسازش ــ که انسان را به ماشین بدل میکند ــ شدت یافته است.
در حوزهٔ فراغت نیز، گرچه بالقوّه میتوانست عرصهٔ بروز آفرینندگی فردی باشد، اما بهشدت زیر سلطهٔ شکلهای نمایشی و بیگانهکننده قرار گرفته است. اوقات فراغت، هنر، و خلاقیت، هرچه بیشتر در خدمت منافع سرمایه و در قالبهای کالایی شکل میگیرند، در حالی که فاصلهشان با نیازها و تواناییهای انسانی پیوسته بیشتر میشود )رواج شکلهای انگلوارِ سرگرمی نمایشی، زبالههای تلویزیونی، بازیهای ویدئویی، شیءوارگی، استانداردسازی، و بهرهکشی گسترده از بدن زنانه و غیره(.
)باید افزود که اگر در سرمایهداری فراغت و هنر خصلتی مستقیماً اجتماعی ندارند، از دیدگاه کمونیسم باید آنها را سنجههای کمّی و کیفی سطح رشد تولید اجتماعیِ ثروت دانست؛ نقششان در گسترش تواناییهای انسانی از منظر رشد جنبش انقلابی اهمیت بنیادی دارد(.
افزایش شدت استثمار و گرایش به فروپاشی ساختار اقتصادی (در قالب «بازسازی»، بستن کارخانهها و غیره)، حیات خانوادگی و اجتماعی را نیز ویران میکند، و مناسبات انسانی و شرایط زیست عمومی را از بنیاد دگرگون میسازد. این ویرانی شامل نابودی و آلودگی اکوسیستمهای طبیعی نیز میشود که دیگر پدیدهای گذرا یا قابل ترمیم در میانمدت نیست، بلکه هرچه بیشتر غیرقابلبازگشت میگردد.
در جمعبندی: کلیت زندگی مادی و معنوی زیر فشار خردکنندهٔ سرمایهداریِ رو به زوال در حال نابودی است. هستی ما در معرض خطر است؛ در حالیکه تداوم این ویرانی دیگر حتی اندک سهمی در پیشرفت انسانی ندارد، بلکه خود به نابودی پیشرفت و نفی خصلت اجتماعی نیروهای مولده میانجامد، همانگونه که در کاربرد انحصاریِ زیستفناوری و تولید تسلیحات شاهد آنیم. بدینترتیب، سلطهٔ سرمایه اکنون در ویرانی جامعه متحقق میشود.
۳.آنچه به نام استالینیسم شناخته میشود، چیزی جز تحکیم همان دیکتاتوری بوروکراتیکی نبود که بلشویکها برپا کردند.
۴.آنارکوسندیکالیسم نیز از این نقد معاف نیست؛ زیرا همچنان سازمانی از نوع اتحادیهای است که در آن عضویتْ عام و بیتفاوت است و منافع فوری کار در آن بر هر چیز مقدم است. در واقع، هنوز اتحادی است از پرولتارهایی که همچون مالکان خصوصیِ نیروی کارِ خود (بهمثابه کالایی) گرد هم آمدهاند. وجود آن در چارچوب حقوقی سرمایهداری مجاز است، زیرا فعالیتش، فارغ از هر گفتار ایدئولوژیک، به چانهزنی انجمنی بر سر قیمت نیروی کار فروکاسته میشود.
مذاکره در خودِ خویش ــ جدای از شکل اتحادیهای یا پارلمانی آن ــ شکل حقوقیِ عامِ رابطهٔ اجتماعی میان مالکان خصوصیِ کالاهاست. در چانهزنی بر سر شرایط کار، پرولتاریا حتی وقتی بهصورت جمعی عمل میکند، همچنان در مقام فروشندهٔ خصوصیِ نیروی کار خود ظاهر میشود. وحدت او اتحادی از افراد خصوصی است، نه جامعهای واقعیِ پرولتری؛ عملش نیز کنشی نیست از آنِ طبقهای که بهعنوان سوژهای خودمختار، مستقل از جامعهٔ بورژوایی دست به عمل میزند.
از همین رو، حتی اگر هیچ نمایندگی یا تفویضی در کار نباشد ــ حتی اگر مجمع عمومی مستقیماً با مدیریت مذاکره کند و تصمیم نهایی را بگیرد ــ بازهم پرولتاریا صرفاً در مقام فروشندهٔ نیروی کار خویش عمل میکند، نه بهمثابهٔ سوژهای در شورش علیه این موقعیت طبقاتی، علیه کار مزدی، علیه خودِ سرمایهداری.
مذاکره، بهمثابهٔ چنین شکلی، پایهٔ عملیِ بنیادینِ هر نوع سندیکالیسم است. در برابرِ آن، کمونیستهای ضدبلشویک از مبارزه برای تحمیل یکجانبهٔ مطالبات پرولتری دفاع میکنند، یا دستکم برای واداشتن سرمایه و دولت به عقبنشینی، متناسب با توازن قوا و با توجه به علل فوریِ انفجار مبارزه. بدین معنا، ما از عدم مذاکره با سرمایه و دولت دفاع میکنیم و به مبارزهٔ طبقاتی رادیکال فرامیخوانیم.
بدیهی است که این امر، ابعاد حقوقی و کالایی روابط کار در سرمایهداری را از میان نمیبرد، بلکه آن را از اثربخشی واقعی تهی میکند: پرولتاریا نباید به قوانین و توافقاتی که در جریان مبارزه به دست آمده اعتماد کند؛ نباید به هیچ سازش آشکار یا پنهان تن دهد؛ بلکه باید در آگاهی از دشمنیِ تام و تمام خود با سرمایهداری پابرجا بماند.
روشن است که زمانیکه پرولتاریا ناتوان است، ناگزیر از مذاکره میشود؛ چون نمیتواند بورژوازی را بهطور یکجانبه وادار به عقبنشینی کند. اما ما، بهعنوان انقلابیون، این وضعیت را توجیه نمیکنیم؛ بلکه توجه طبقه را به ابزارهایی جلب میکنیم که برای غلبه بر ضعفش ضروری است: گسترش مبارزه، بهکارگیری روشهای مؤثرتر، سازمانیابی بهتر، پیوند دادنِ مبارزهٔ اقتصادی و سیاسی، و تبدیلِ نبرد در یک کارخانه یا بخش معین به یک مبارزهٔ تودهای عمومی.
۵.مبارزهٔ زنان علیه استثمار و ستم جنسی در خانه و در کار مزدی ــ هرچند سنتاً بهعنوان مسئلهای «ثانوی» تلقی شده است ــ از اهمیتی ویژه برخوردار است. زنان کارگر نیمی از جمعیت کارگر را تشکیل میدهند و دیرزمانی است که بیشازپیش در کار مزدی جذب شدهاند، در حالیکه همچنان کار خانگی را نیز بر دوش دارند.
رشد آگاهی طبقاتی انقلابی نمیتواند از مبارزه علیه سلطهٔ جنسی چشم بپوشد، زیرا رهایی آگاهانه و یکپارچهٔ مردان و زنان بدون آن ناممکن است. از دیدگاه عینیتر، این امر مستقیماً بر رشد زنان پرولتر بهمثابهٔ سوژههای آگاه و فعال در مبارزه برای دگرگونی جامعه تأثیر میگذارد؛ نه فقط به این دلیل که دوگانگیِ بیگانگی آنان مانع رشد روحیشان میشود، بلکه چون شرایط نابرابر اجتماعی ــ از جمله پایینتر بودن درآمد اقتصادیِ فردی ــ و بازتولید روابط جنسیتی در درون خود جنبش کارگری، موانع مادیای در برابر تحقق کامل رهایی آنان ایجاد میکند.
برای پیشرفت در این مبارزه و برای آنکه به رشد جنبش خودآیین پرولتری یاری رساند، لازم است که طبقهٔ کارگر در کلیت خود اهمیت حیاتیِ مبارزهٔ زنان برای خودرهانیِ کامل را بازشناسد و این مبارزه بهدست خودِ زنان پرولتر رهبری شود تا خصلتی بهراستی ضدمبتنی بر سرمایهداری و انقلابی بیابد. همچنین ضروری است که زنان ــ بهویژه زنان پرولتر ــ بهطور مستقل ابتکار عمل را در دست گیرند و اگر لازم باشد سازمانهای جداگانهٔ خود را پدید آورند؛ زیرا پرولتاریای مرد، بهعنوان بخشی که از موقعیت فرودست زنان در عرصهٔ خصوصی و عمومی سود میبرد و از امتیاز قدرت بهرهمند است، جز در موارد استثنایی قادر نیست بهطور خودانگیخته از این روابط جنسیتی رهایی یابد، مادام که زیر فشار بیگانهساز و محدودکنندهٔ سرمایهداری باقی بماند.
در واقع، استثمار کار خانگی به تولید ارزش اضافی بالقوه میانجامد، زیرا زمان کار در دسترس مردِ مزدبگیر را افزایش داده و هزینهٔ بازتولید نیروی کار را پایین میآورد. از سوی دیگر، جنسیتیشدنِ کار مزدیِ زنان سبب تشدید استثمار آنان میشود: سرعتبخشی کار، کاهش مزد، تحمیل شرایط دشوارتر، که همه با اتکای سرمایه به آسیبپذیری بیشتر زنان در برابر بیکاری، فرمانپذیری ناشی از دوگانگیِ بیگانگی، و ابزارهایی چون جداییِ بخشی، تبعیض فردی، و... تسهیل میگردد.
ازاینرو، زمانیکه مردان پرولتر از تبعیض جنسیتی علیه زنان دفاع میکنند، در واقع چونان عوامل سرمایه، یعنی سرمایهٔ متغیر، عمل میکنند نه بهمثابهٔ طبقه. از همینرو، مبارزه برای دگرگونی نهاد خانواده نیز بخشی از مبارزه علیه سرمایهداری است؛ نظامی که با جداییِ حوزهٔ تولید از بازتولید نیروی کار، عرصهٔ عمومی از خصوصی، و اجتماعی از شخصی مشخص میشود. این مبارزه بیتردید بخشی جداییناپذیر از پیکار زنان پرولتر است، که باید همچون نبردی علیه نابرابریهای اقتصادی و سیاسیِ مبتنی بر جنسیت، در درون تولید، از سوی کل پرولتاریا پشتیبانی شود.
همچنین، مبارزهٔ زنان برای رهاییشان ابعاد گوناگونی از زندگی خانوادگی و سکسوالیته را در بر میگیرد. در این زمینه، این مبارزه باید پلهایی برقرار کند با جنبشهای آزادی جنسی ــ همجنسگرایان، دوجنسگرایان، تراجنسیتیها و دیگر گروهها ــ و با پیکار علیه تبعیض نسبت به آنان پیوند یابد؛ چراکه این جنبشها نیز نقشی اساسی در نابودی کامل ایدئولوژی جنسیتگرا ایفا میکنند.
گفتار تحلیلی بر مانیفست کمونیستهای ضدبلشویکی
همسوییها و پیوندهای نظری با کمونیسم شورایی
مانیفستی که در دست داریم، نه صرفاً متنی تاریخی از دل یک سنت خاص از کمونیسم اروپایی قرن بیستم، بلکه بیانیهای زنده و بازتابدهندهی تجربهی تاریخی پرولتاریا در برابر دو شکل از سلطه است: سرمایهداری بورژوایی و بوروکراسی حزبی. مضمون محوری آن، احیای مفهوم «خودرهانی طبقه کارگر» است؛ همان ایدهای که از مارکس آغاز شد و در سنت کمونیسم شورایی توسط متفکرانی چون آنتون پانکوک (Anton Pannekoek)، هرمان گورتر (Herman Gorter) و پل ماتیک (Paul Mattick) بسط یافت.
این مانیفست، با نقد قاطع بلشویسم و شکل حزبی-بوروکراتیک سازمانیابی، در واقع بر بازگشت به شیوهی خودسازمانیابی شورایی تأکید دارد؛ شکلی از سازمانیابی که در جریان انقلابهای کارگری ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ در آلمان، هلند و روسیه پدیدار شد و در آن، شوراهای کارگری به عنوان نهادهای مستقیم قدرت و ارادهی طبقاتی عمل میکردند.
در این جا ما در دو بخش توضیحات و ملاحظات خود را بر مانیفست ضدبلشویکی ارائه می دهیم:
بخش نخست:
برای تدوین تحلیلی جامع بر ده بند اصلی مانیفست کمونیستهای ضدبلشویکی، شیوهی تحلیلی-تفسیری را به کار می بریم یعنی توضیح مضمون محوری هر بند، تبیین بنیان نظری آن در سنت مارکسیستی، و نشان دادن همسوییاش با گرایش کمونیسم شورایی ( (Council Communism
در ادامه، تحلیل بخش به بخش این ده بند آورده میشود:
تحلیل ده بند اصلی مانیفست کمونیستهای ضدبلشویکی
در پیوند با سنت کمونیسم شورایی
۱. ضرورت بازاندیشی سازمانیابی انقلابی
مانیفست از آغاز، پروژهی خود را نه به مثابهی یک «پیشنهاد سازمانی دیگر» بلکه به عنوان یک فرایند جمعیِ بحث و عمل معرفی میکند. هدف آن، جانشین کردن هیچ حزب یا مرکز جدیدی نیست، بلکه ایجاد بستری برای گفتوگو و همکاری میان گروههای پرولتری مستقل است.این نگاه، در هماهنگی کامل با اندیشهی آنتون پانکوک و هرمان گورتر قرار دارد که حزب را نه فرمانده طبقه بلکه ابزار ارتباط میان هستههای خودجوش کارگری میدانستند. در این معنا، سازمانیابی انقلابی نه پیششرط انقلاب، بلکه محصول و همزمان شکل تحقق آن است.
۲. مرکزیت تجربهی پراتیکی و خودتوسعهی انقلابی
در برابر سازمانیابی از بالا و تزریق آگاهی حزبی، مانیفست تأکید میکند که بلوغ و رشد گروههای انقلابی از دل عمل زاده میشود.یعنی آگاهی نه از نظریهپردازان بیرونی، بلکه از تجربهی زیستهی مبارزه طبقاتی بهوجود میآید.
این تأکید بر پراتیک، نقطهی مرکزی در تمام سنت شورایی است: از شورشهای کارگری ۱۹۱۸ آلمان تا تحلیلات پل ماتیک از بحرانهای سرمایهداری. در این نگاه، هر عمل طبقاتی که به خودسازمانیابی و خودآگاهی منجر شود، گامی در جهت انقلابی شدن طبقه است.
۳. بینالمللیگرایی به مثابه بُعد ذاتی پرولتاریا
مانیفست آشکارا خود را «بهطور بیابهام بینالمللی» میخواند. این موضع، نه یک شعار انتزاعی بلکه نتیجهی درک مادی از وحدت جهانی مناسبات سرمایهداری است.در اینجا، نویسندگان همان تز کلاسیک مارکس را بازمیسازند: «کارگران هیچ میهنی ندارند». در جهان سرمایه، ملیت شکلی از جدایی طبقاتی است.در همین راستا، گرایش شورایی همواره علیه ناسیونالیسم و دفاع از «سوسیالیسم در یک کشور» موضع گرفت. مانیفست نیز همانگونه که شوراگرایان آلمانی تأکید داشتند، وحدت بینالمللی طبقه را نه از طریق حزب جهانی بلکه از مسیر ارتباط آزاد و خودجوش میان جنبشهای محلی کارگری ممکن میداند.
۴. استقلال کامل گروهها از هر مرکز اقتدار
مانیفست تصریح میکند که پذیرش پیشنهاد سازمانیاش هیچگونه الزامی برای پیوند با «کمیتهی بینالمللی کمونیسم ضدبلشویکی» ندارد.به بیان دیگر، حتی بنیانگذاران این ابتکار نیز خود را «مرکز» یا «رهبری» نمیدانند.
این اصل دقیقاً همراستا با یکی از مبانی کمونیسم شورایی است: خودمختاری گروهها و شوراها در تصمیمگیری و عمل، بدون هر نوع سلسلهمراتب یا تبعیت تشکیلاتی.از این منظر، وحدت پرولتاریا نه وحدتی انضباطی بلکه وحدتی ارگانیک است که بر پایهی علایق مشترک و ضرورتهای مادی شکل میگیرد.
۵. وظایف اصلی حلقههای بحث و عمل (Circles of Debate and Action)
مانیفست دو وظیفهی محوری برای این حلقهها تعیین میکند:
- رشد اعضا بهمثابه انقلابیون آگاه و انسانهایی همهجانبه،
- کنش جمعی در سطح مبارزهی طبقاتی برای پیوند دادن ایدههای انقلابی با شرایط مشخص.
این بخش از متن به روشنی با آموزهی «آموزش از طریق کنش» (learning through struggle) در سنت شورایی همنواست. شوراهای کارگری نه تنها ارگان قدرت بلکه مدارس خودآموزی اجتماعی و اخلاقی طبقهی کارگر بودند.
مانیفست با تأکید بر ترکیب بحث نظری و عمل جمعی، تداوم همان تجربهی شوراها را در قالبی جدید پیشنهاد میکند.
۶. وسایل عمل: بولتن، اعلامیه، مجمع باز
پیشنهاد مانیفست برای استفاده از نشریات، اطلاعیهها و مجامع باز، نشانگر درکی دموکراتیک و ضدبوروکراتیک از ارتباطات درون جنبش است.
در نگاه شورایی نیز، ارتباط مستقیم و باز میان کارگران شرط اصلی حفظ خودآگاهی جمعی بود.
بدینترتیب، رسانه و گفتوگو در اینجا نه ابزار تبلیغات از بالا، بلکه شکل زیست و بازتولید خودآگاهی طبقاتی از پاییناند.
۷. وابستگی پیشرفت به مسیر واقعی مبارزه طبقاتی
مانیفست واقعگرایانه تصریح میکند که تداوم یا فروپاشی این حلقهها وابسته به مسیر عینی مبارزهی طبقاتی است.
این موضع برخلاف گرایشهای ارادهگرای چپ سنتی است که ارادهی حزب را جایگزین واقعیت اجتماعی میکردند.
در کمونیسم شورایی نیز آگاهی و سازمانیابی تنها میتوانند همزمان با رشد تناقضات مادی سرمایه شکل بگیرند؛ هیچ «پیشاهنگی» نمیتواند روند تاریخی را شتاب دهد.از همینرو، مانیفست این شکل سازمانی را «انعطافپذیر» و متناسب با دوران بازآرایی عمومی جنبش کارگری میداند.
۸. نقش آگاهی و ارادهی انقلابیون
در عین پذیرش نقش تعیینکنندهی شرایط مادی، مانیفست تأکید میکند که اراده و آگاهی پرولتاریای آگاه بیاهمیت نیست.اما در نهایت، همین آگاهی نیز «محصول مبارزهی طبقاتی» است، نه نقطهی آغاز آن.
این موضع، بازتاب دقیق دیدگاه مارکسیستی-شورایی دربارهی رابطهی دیالکتیکی میان ساختار و کنش است: آگاهی نه پیششرط، بلکه نتیجهی مبارزه و در عین حال نیرویی است که به مبارزه شکل تازه میدهد.
۹. تعمیق بحران سرمایه و ضرورت سازمانیابی انقلابی
مانیفست نتیجه میگیرد که تنها با ژرفتر شدن بحران سرمایهداری و ناتوانی آن در تأمین بقا برای تودههای کارگر، امکان شکلگیری جنبش انقلابی واقعی فراهم میشود.در اینجا، تحلیل اقتصادی-اجتماعی با تحلیل سیاسی پیوند میخورد:
سرمایهداری در افول، نهفقط موجب فقر مادی بلکه موجب فروپاشی کل پیوندهای اجتماعی میشود.
این تحلیل همان دیدگاه پل ماتیک دربارهی «بحران نهایی سرمایه» و ضرورت سازمانیابی شورایی در دل فروپاشی نظام سرمایهداری است.
۱۰. نتیجهگیری: ضرورت گشودن راه انقلاب – «کمونیسم یا بربریت»
پایان مانیفست با شعار کلاسیک رزا لوکزامبورگ همصداست:«یا کمونیسم یا بربریت!»
این گزاره، نه پیشگویی اخلاقی بلکه داوری تاریخی است: در جهانی که سرمایه دیگر قادر به حفظ حیات انسانی نیست، تنها خودسازمانیابی آگاهانهی تودهها در قالب شوراها میتواند راهی به آینده بگشاید.
مانیفست با جملهی پایانیاش – «کمترین کاری که میتوانیم بکنیم، پاک کردن راه انقلاب است» – بازتابی از روحی است که همواره در کمونیسم شورایی جاری بوده است:
بدیل واقعی نه از طریق تصرف دولت، بلکه از راه ساختن قدرت اجتماعی نوین در درون زندگی روزمرهی طبقه کارگر شکل میگیرد.
جمعبندی
ده بند مانیفست کمونیستهای ضدبلشویکی، در کلیت خود، بازسازی نظری و پراتیکی سنت کمونیسم شورایی است:
- سازماندهی از پایین،
- آگاهی از طریق عمل،
- بینالمللیگرایی بیقید،
- رد حزبگرایی و سندیکالیسم،
- پیوند رهایی زنان و رهایی طبقاتی،
- و در نهایت، نقد تمدنی سرمایهداری بهمثابه نظامی ضدحیات.
این مانیفست را میتوان بهدرستی مانیفست بازگشت به خودِ مارکس دانست—به آن جملهی بنیادین در قواعد انجمن بینالملل اول:
«رهایی کارگران باید کار خود کارگران باشد».
بخش دوم:
۱. نقد بلشویسم و مفهوم حزب
مانیفست ضدبلشویکی، همانند آثار پانکوک و گورتر، با رد حزب پیشاهنگ (Vanguard Party) و مفهوم اقتدار انقلابی از بالا، بر ضرورت سازمانیابی از پایین تأکید میکند. در این نگاه، «آگاهی طبقاتی» نه امری که باید از بیرون به طبقه تزریق شود، بلکه محصول خودِ مبارزهی زنده و تجربی کارگران در برابر مناسبات سرمایهدارانه است. حزب در این مانیفست نه رهبر طبقه، بلکه تنها ابزار تبادل نظری و هماهنگی تجربیات میتواند باشد. در نتیجه، مانیفست به جای یک طرح سازمانی صلب، «پیشنهاد گفتوگو و کنش» را پیش مینهد—شکلهای آزاد، خودجوش و جمعی از عمل که میتوانند از دل خود مبارزه سر برآورند.
۲. بازتعریف طبقهی کارگر
در یادداشت نخست، نویسندگان مانیفست تعریفی گسترده از طبقهی کارگر ارائه میدهند که تمامی کسانی را دربرمیگیرد که ناگزیر از فروش نیروی کار خود برای زیستناند—از کارگران صنعتی و خدماتی گرفته تا زنان خانهدار، بیکاران و بازنشستگان. این برداشت، برخلاف درک اقتصادگرای سنتی، بر واقعیت چندلایه و متکثر پرولتاریا در سرمایهداری معاصر انگشت میگذارد و در عین حال، بر تضاد بنیادین و مشترک همهی این لایهها با نظام مزدی تأکید میکند. این گسترهی نظری، با نگاه کمونیسم شورایی که شوراها را نه صرفاً در کارخانه بلکه در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی میدید، کاملاً همسو است.
۳. تخریب نیروهای مولد و بحران تمدنی
یادداشت دوم مانیفست با ارجاع مستقیم به ایدئولوژی آلمانی و گروندریسه مارکس، نشان میدهد که چگونه سرمایهداری در مرحلهی کنونی، نیروهای مولد اجتماعی را به نیروهای مخرب بدل کرده است. تولید، که در گذشته موتور پیشرفت تاریخی بود، اکنون به عامل نابودی زیست اجتماعی و طبیعی انسان تبدیل شده است. این تحلیل، همان تزی است که ماتیک و سایر کمونیستهای شورایی نیز در دههی ۱۹۶۰ و ۷۰ بسط دادند: فروپاشی درونی سرمایه نه از ضعف تولید بلکه از گسترش بیمهار آن و تبدیلش به نیروی ضدحیات سرچشمه میگیرد.
در این سطح، مانیفست از نقد صرف اقتصادی فراتر میرود و به یک نقد تمدنی از سرمایهداری میرسد: نظامی که در آن حتی کار، هنر و فراغت نیز به ابزار بیگانگی بدل شدهاند.
۴. مسئلهی سازمانیابی و رد سندیکالیسم
یادداشت چهارم، نقد روشمند و عمیقی از سندیکالیسم و آنارکوسندیکالیسم ارائه میدهد. از منظر نویسندگان، هر شکل از سازمانی که مبنای آن بر «مذاکره با سرمایه» استوار باشد، ناگزیر در چارچوب بازار و مالکیت خصوصی نیروی کار باقی میماند. در مقابل، آنها از «عدم مذاکره با سرمایه و دولت» و از «تحمیل یکجانبهی خواستهای پرولتری» دفاع میکنند—موضعی که دقیقاً در امتداد درک شورایی از «خودقدرتی طبقه» (workers’ self-activity) قرار میگیرد. شوراها به مثابه نهادهای کنش مستقیم و نه چانهزنی، اساساً شکلهای بدیل قدرت اجتماعیاند، نه واسطههای اصلاحی درون سرمایهداری.
۵. رهایی زنان و پیوند آن با مبارزهی طبقاتی
یادداشت پنجم مانیفست به یکی از پیشروترین مضامین در ادبیات مارکسیستی کلاسیک میپردازد: پیوند میان ستم جنسی و ستم طبقاتی. نویسندگان تأکید میکنند که رهایی زنان نه مسئلهای ثانوی بلکه شرط ضروری برای رهایی کل طبقهی کارگر است. آنان از زنان کارگر به عنوان سوژههای فعال و مستقل مبارزه یاد میکنند و تشکیل سازمانهای مستقل زنان را ضروری میدانند—نه از منظر جدایی، بلکه برای بازسازی توان جمعی پرولتاریا در کلیت آن.
این دیدگاه نیز با مواضع فمینیستهای مارکسیستِ نزدیک به سنت شورایی، همچون سیلویا فدریچی و ماریو تریونتی، همجهت است؛ زیرا کار خانگی و تولید اجتماعی را به هم پیوند میزند و از مبارزه علیه تقسیم جنسیتی کار به مثابه بخشی از مبارزه علیه سرمایه دفاع میکند.
۶. جمعبندی: کمونیسم شورایی به مثابه بدیل تاریخی
مانیفست کمونیستهای ضدبلشویکی، گرچه در متن تاریخی خاصی نوشته شده است، اما حامل بینشی است که امروزه بیش از هر زمان دیگری موضوعیت یافته است: نقد قدرتِ متمرکز، بازسازی خودمختاری طبقاتی، و بازاندیشی کمونیسم نه به عنوان نظامی جایگزین بلکه بهمثابه جنبشی زنده از پایین، برای الغای خودِ مناسبات طبقاتی.
این متن با اندیشهی شورایی همافق است زیرا هر دو بر این اصل پای میفشارند که رهایی کارگران تنها کار خود کارگران است؛ و هرگونه سازمان، نظریه یا رهبری که جایگزین این خودرهانی شود، ناگزیر بازتولیدکنندهی سلطه خواهد بود.
از این رو، مانیفست ضدبلشویکی را میتوان نه صرفاً سندی انتقادی علیه حزبگرایی بلشویکی، بلکه گامی در جهت بازیابی افق کمونیسم شورایی دانست—افقی که در پی احیای خودسامانی جمعی، آگاهی از پایین و وحدت جهانی پرولتاریا است.
شوراها
01/11/2025